يه پنکه انگليسي
که آويزون ِ از زمينو آسمون ِ آبُدان
موج مونه گرفته
لا به لا ابرا گير دادُم به خودم
تا آفتاب بتون بُخوره
بچرخيم بلکه يه چيزايي يادمون بياد.....يه پنکه انگليسي
که آويزون ِ از زمينو آسمون ِ آبُدان
موج مونه گرفته
لا به لا ابرا گير دادُم به خودم
تا آفتاب بتون بُخوره
بچرخيم بلکه يه چيزايي يادمون بياد
يه چيزايي به هرکدوم از پرّه هام ويلونه
ويلونن ، گوشت و استخون فک و فاميلاتون که رفتن غربت
ويلونه ، عکس بچه گياتون که مو براشون غريبُم
« مسجد بوشهريا » زير علمُم سنج دمام ميزنه،
ويلون کليسا لب يه پرم ، زنگ ميزنه ويلون
دوچرخه هاي « بيست هشتي » که از کنار پليتا ميرفتن
سر کارُ ئي گوني هاي تيکه پاره مال شهيدا
که خدا ميدونه هر کدومشون کجاي دل کي ميخواد بيفته
بيفته عين خُمپاره ترکش بزنه به اونايي که يادشون رفته
پنکه
يه پنکه اي که زير خمسه خمسه
با جونش ميچرخيد و بازي ميکرد
قربون آبُدان که همه چياش آبُدانيه
مو با ئي همه پيچ و مُهره انگليسي که تو تنمه
بچه ناف پالايشگام
ميدون طيب/آخر خيابون سياحي/ نبش 20متري
سايم افتاده رو خونه شرکتي يا
ايقد ميچرخم
که بيلرسوتاي خسه و خيس
دلشون خُنک بشه
زينو ... زينو ... بخونم بزنم به شرجي
بريم تو نخلا
زلف زنامون ول کنيم تو هواي دمت گرم
سايم افتاده رو قبرا سينما
ميچرخم مثِ سينه زني
گرد خاکسّون ميفرسّم پشت پرده هايي که دسّاش
نزاشتن حرف گوزنا تموم بشه رو پرده سينما
پنکه فاتحه نبلده
ولي او عامويي که تو مو هي پيچ و تابُم ميده ، ميگه :
بچرخ
بغض پنکه، يه بغض ديگن ، بچرخ
ولي فوگورات بگيرتشون
اگه با سيماي بيسيمشون
اتصالي بندازن تو زندگيم
به ولاي علي
يه پنکه اي بود
که وختي اعصابش خراب ميشد
سيماش قاطي ميکرد
دس مي پروند ، کله مي پروند
تيکه مي پروند:
خوشکله ، زير پنکه نشين که تيکه تيکت مي کنه
هنو يه جو غيرت تو پرو بالُم مونده
که وختي ميچرخم شبيه قرتي يا نشُم
مو يه پنکه انگليسي يُم
خلاص
پاشم برسه هسُم
خلاف !
آه ! دخيلت يا سيد عباس
جير جيري که تو چرخ دنده هامه
همو سرفه هاي خشکي ي ِ که شيميايي
توآخرين چرخي که زدن
بغل يه ساک برزنتي زدشون زمين گيرشدن
عينهو مو که دارمُ ميچرخُم مي يُفتم مي گيرُم به خرابه ها
دخيلت
ئي پنکهِ
تنها پهلوني ِ که بي خالکوبي مي چرخه
سيد ! دلي که پر باروتِ
حرفاش معرکه نيسّن که براش پنزاري بندازن
آخرش گندش مثِ دود ميزنه بالا
ترياکي يا ، دارن به آسمون نيگا ميکنن
يه ستاره تو آسمون ِ خدا بود
که حالا داره مث يه پنکه سوسو مي زنه
مي شينن مي کِشن
نقشه
چاقو
دس ميکشن تو يه شب مهتابي که ماهِش مُونم
ئي چرخ آخرم به سلامتي اونايي که شورش در آوُردَن
شهرشون که تابسّون يه زخم ِ وُ آبشون نِمَک
اشک شور، زخم چش مي سوزونه کُکا!( ئي تيکه ي دشتي بُخون )
چرخيدن تو خونِمه که به لِبُم رسيده
مي خوام شورش ِ در بيارُم
مِثِ يه دعوا ناموسي بچرخُم غيرتي
بريزم تو لين يک
يَزلِه بشه با چُماقا وُ چاقوا وُ تفنگا. . . .
خدا رحمت کنه مرده هاتون ِ که هر کيش يه جا خاکه
مُنم خونوادِمِه از دس دادُم
خيلي پنکه بوديم تو خونه ها
هيشکي مان ِ از زير آوار نِکشيد بيرون
لاله هم نِکشيدن برامون تو روزنامه هاشون
خداي محمد کنه
يه روزي
ئي بچه کوچيکا يه مرغ هوا بسازن
اسمش ِ بذارن پنکه انگليسي
اوقد بش نخ بدن تا ازئو بالاها
برقص ِ برا عشقمون يه توپه وُ زمين ِخاکي
سينما و لين يک ، بريم وُ تانکي
آتيشا تو دله ها پاتق شب بود
جک مي گفتيم برا هم خنده رو لب بود
شرجي يا، شيرجه تو شط شِنو ميکِرديم
خودمون ِ توي آب ولو مي کِرديم
بمبو بمبو ، هِلِه با ضرب و تيمپو
مي خونديم بندري با سيا سمبو
مو حق داشتم يکي پيدا بشه ازُم يه فيلم مستند بسازه
آبُدان ببرم دور دنيا بگردونم . . .
ولي خُ يه روزي
ئي بچه کوچيکا
خداي محمد
يه مرغ ِهوا. . .
داغونم کُکا
داغونم کُکا
(کورش کرم پور)