پنکه انگلیسی

برای رفاه حال شاعر این شعر را با لهجه ی آبادانی بخوانید


Share/Save/Bookmark

پنکه انگلیسی
by Kourosh Karampour
20-Nov-2011
 

يه پنکه انگليسي

که آويزون ِ از زمينو آسمون ِ آبُدان

موج مونه گرفته

لا به لا ابرا گير دادُم به خودم

تا آفتاب بتون بُخوره

بچرخيم بلکه يه چيزايي يادمون بياد.....يه پنکه انگليسي

که آويزون ِ از زمينو آسمون ِ آبُدان

موج مونه گرفته

لا به لا ابرا گير دادُم به خودم

تا آفتاب بتون بُخوره

بچرخيم بلکه يه چيزايي يادمون بياد

يه چيزايي به هرکدوم از پرّه هام ويلونه

ويلونن ، گوشت و استخون فک و فاميلاتون که رفتن غربت

ويلونه ، عکس بچه گياتون که مو براشون غريبُم

« مسجد بوشهريا » زير علمُم سنج دمام ميزنه،

ويلون کليسا لب يه پرم ، زنگ ميزنه ويلون

دوچرخه هاي « بيست هشتي » که از کنار پليتا ميرفتن

سر کارُ ئي گوني هاي تيکه پاره مال شهيدا

که خدا ميدونه هر کدومشون کجاي دل کي ميخواد بيفته

بيفته عين خُمپاره ترکش بزنه به اونايي که يادشون رفته

پنکه

يه پنکه اي که زير خمسه خمسه

با جونش ميچرخيد و بازي ميکرد

قربون آبُدان که همه چياش آبُدانيه

مو با ئي همه پيچ و مُهره انگليسي که تو تنمه

بچه ناف پالايشگام

ميدون طيب/آخر خيابون سياحي/ نبش 20متري

سايم افتاده رو خونه شرکتي يا

ايقد ميچرخم

که بيلرسوتاي خسه و خيس

دلشون خُنک بشه

زينو ... زينو ... بخونم بزنم به شرجي

بريم تو نخلا

زلف زنامون ول کنيم تو هواي دمت گرم

سايم افتاده رو قبرا سينما

ميچرخم مثِ سينه زني

گرد خاکسّون ميفرسّم پشت پرده هايي که دسّاش

نزاشتن حرف گوزنا تموم بشه رو پرده سينما

پنکه فاتحه نبلده

ولي او عامويي که تو مو هي پيچ و تابُم ميده ، ميگه :

بچرخ

بغض پنکه، يه بغض ديگن ، بچرخ

ولي فوگورات بگيرتشون

اگه با سيماي بيسيمشون

اتصالي بندازن تو زندگيم

به ولاي علي

يه پنکه اي بود

که وختي اعصابش خراب ميشد

سيماش قاطي ميکرد

دس مي پروند ، کله مي پروند

تيکه مي پروند:

خوشکله ، زير پنکه نشين که تيکه تيکت مي کنه

هنو يه جو غيرت تو پرو بالُم مونده

که وختي ميچرخم شبيه قرتي يا نشُم

مو يه پنکه انگليسي يُم

خلاص

پاشم برسه هسُم

خلاف !

آه ! دخيلت يا سيد عباس

جير جيري که تو چرخ دنده هامه

همو سرفه هاي خشکي ي ِ که شيميايي

توآخرين چرخي که زدن

بغل يه ساک برزنتي زدشون زمين گيرشدن

عينهو مو که دارمُ ميچرخُم مي يُفتم مي گيرُم به خرابه ها

دخيلت

ئي پنکهِ

تنها پهلوني ِ که بي خالکوبي مي چرخه

سيد ! دلي که پر باروتِ

حرفاش معرکه نيسّن که براش پنزاري بندازن

آخرش گندش مثِ دود ميزنه بالا

ترياکي يا ، دارن به آسمون نيگا ميکنن

يه ستاره تو آسمون ِ خدا بود

که حالا داره مث يه پنکه سوسو مي زنه

مي شينن مي کِشن

نقشه

چاقو

دس ميکشن تو يه شب مهتابي که ماهِش مُونم

ئي چرخ آخرم به سلامتي اونايي که شورش در آوُردَن

شهرشون که تابسّون يه زخم ِ وُ آبشون نِمَک

اشک شور، زخم چش مي سوزونه کُکا!( ئي تيکه ي دشتي بُخون )

چرخيدن تو خونِمه که به لِبُم رسيده

مي خوام شورش ِ در بيارُم

مِثِ يه دعوا ناموسي بچرخُم غيرتي

بريزم تو لين يک

يَزلِه بشه با چُماقا وُ چاقوا وُ تفنگا. . . .

خدا رحمت کنه مرده هاتون ِ که هر کيش يه جا خاکه

مُنم خونوادِمِه از دس دادُم

خيلي پنکه بوديم تو خونه ها

هيشکي مان ِ از زير آوار نِکشيد بيرون

لاله هم نِکشيدن برامون تو روزنامه هاشون

خداي محمد کنه

يه روزي

ئي بچه کوچيکا يه مرغ هوا بسازن

اسمش ِ بذارن پنکه انگليسي

اوقد بش نخ بدن تا ازئو بالاها

برقص ِ برا عشقمون يه توپه وُ زمين ِخاکي

سينما و لين يک ، بريم وُ تانکي

آتيشا تو دله ها پاتق شب بود

جک مي گفتيم برا هم خنده رو لب بود

شرجي يا، شيرجه تو شط شِنو ميکِرديم

خودمون ِ توي آب ولو مي کِرديم

بمبو بمبو ، هِلِه با ضرب و تيمپو

مي خونديم بندري با سيا سمبو

مو حق داشتم يکي پيدا بشه ازُم يه فيلم مستند بسازه

آبُدان ببرم دور دنيا بگردونم . . .

ولي خُ يه روزي

ئي بچه کوچيکا

خداي محمد

يه مرغ ِهوا. . .

داغونم کُکا

داغونم کُکا

(کورش کرم پور)


Share/Save/Bookmark

 
Esfand Aashena

دیوانه جان بندری داریم تا بندری.

Esfand Aashena


همون‌جور که مطلع حضورتون هست، همهٔ بندری‌ها "لب کارون، چه گلبارون" نیستند، هرچند که بسیار آهنگ قشنگ و ملی‌ میهنی ما می‌باشد!

مثلا این شعر رو اگر بدی شنبه زاده همچین برات بندری میاد که بیا و ببین!  غیر از اینه؟

Everything is sacred


divaneh

پنکه نگو کریستف کلمب بگو

divaneh


کا ئی پنکن یا کریستف کلمب که میخوا دور دنیایه بگرده؟ حالا اگه نمیخیش بده مو مسشه در بیارم. باید حتماَ پنکه جی ئی سی انگلیسی باشه.

دمت گرم کا خیلی حال کردم. مو مث بقیه فکر نمی کنم که ئی شعر برا آهنگ بندری خوبه. شعرت پر از غمه. ئی پنکه که زیر ئی آواران خیلی حکایت و خاطره داره. از هلهلۀ ایرانیا و انگلیسیا تو باشگاها و کارگاها. زمانی که آبادان آبادان بود و او پنکه آویزون از یه سقف می چرخید. حال او پنکه تو آوار حال آبادانه که خداش در اومده. ئی شعرت مونه یاد شعر دیوان مدائن خاقانی انداخت. او هم توی خرابه های مدائن شکوه سابقشه دید و دلش گرفت. 


Anahid Hojjati

I agree with Esfand

by Anahid Hojjati on

That this poem should be fun as a Bandari song.


Esfand Aashena

آیا آهنگ بندری این شعر وجود داره؟ می‌شه روش آهنگ بندری گذشت.

Esfand Aashena


Everything is sacred


Jahanshah Javid

Amazing...

by Jahanshah Javid on

What a powerful personal journey through the decades... from ghosts of British colonialists, to forgotten, unburied victims of the war with Iraq, to the joy of swimming in the Shatt, to...

Beautiful, sad, resilient...