آنچه در حدود صد سال گذشته در ایران روی داده بخوبی نمایانگر میزان اعتباریست که میشود برای مدعیان مخالفت با رژیم پیشین ایران قائل شد. آنچه در اثر اعمال و ادعاهای بی پایه مخالفان بی دانش و ناآگاه و نیز غفلتها و سوء استفادههای برخی از دست اندر کاران و شریکان حکومت در آنزمان، در سال 1979 بر سر مردم ایران آمد، و نیز آشکار شدن بی پایگی بسیاری از دروغها و تبلیغات مخالفان حکومت پس از وقایع 1979، بسیاری از ایرانیان را به ارزیابی دوباره شخصیتها و قضاوتهای گذشته خود وادار کرده است. این باز نگری گذشته مسلما حقایق زیادی را برای بسیاری که در پی یافتن آن بوده اند آشکار کرده و بهمین جهت پذیراندن ادعاهای بی پایهِ تازه در قالب حقیقت با شیوههای قدیمی هوچیگری به آسانی میسر نخواهد بود، و بجز در میان گروهی محدود با دیدگاههای خاص و همسو با مدعیان دروغگوی قدیمی که هنوز زیر تاثیر نفرتی کور قرار دارند یا از آگاهی کافی بر خوردار نشده اند، خریدار نخواهد داشت.
مدتیست که بساط تیترهای دهان پرکن اما تهی از هر گونه محتوی بازاری گرم پیدا کرده و این بازار گرم کارش بجائی رسیده که حتی وکیلها و وزیرهای دولتهای جمهوری اسلامی هم برای عقب نماندن از قافله دست بدامان مدرک سازان و مدرک فروشان شده اند. ظاهراً چنین بنظر میآید که با یک تیتر علمی حد اقل پنجاه در صد حقانیت بدست آمده و آنچه میماند هم با کمی قلمبه بافی بویژه برای مخاطبانی که منابع آگاهیشان به مطالب فیس بوک و مجادله های تلویزیونی محدود میشود بآسانی در دسترس قرار دارد. بیچاره مردمی که خِرَدشان را به چشمشان و چشمشان را بدهان این فاضلان بی فضل و مغرض دوخته باشند تا شاید گرهی از کارشان باز شود و چیزی بر آگاهیشان بیافزاید. در این میان دنباله روان این دار و دسته هم که آتش بیار معرکه گیری آنها میشوند گوی سبقت در مجیز گوئی از هم میربایند تا جائیکه با اعطاء القاب گوناگون و بی پایه به این مدعیان کوشش میکنند متاع مراد خود را خریدنی تر از آنچه هست جلوه دهند و خر مهره را بجای دُرٌ و گوهر به خلق خدا بفروشند .
آنچه شاید بر بسیاری روشن باشد اینست که دانش و آگاهی درست در زمینه های اجتماعی چیزی است فرا تر از یک تیتر علمی یا حتی وقت گذرانی در محضر یک استاد یا آموزگار. آگاهی واقعی بیش از هر چیز نیاز به آسودگی انسان از انحرافات اندیشه دارد تا شخص بتواند بدون پیش داوری به بررسی هر مطلبی بپردازد و به یک نتیجه گیری درست برسد نه آنکه تنها آنچه را خود میپسندد ببیند و به واقعیتهای دیگر توجهی ننماید. اگر این مطلب در هر زمینه تحقیقی یا تحلیلی، بویژه در زمینه های مربوط به تاریخ و جامعه، نادیده گرفته شود بدون شک ما را به بیراهه خواهد کشاند. چه بسا افرادی که القاب علمی متعددی را یدک میکشند امٌا ذره ای بو از معرفت واقعی و انسانیت نبرده و جز به فکر منافع فردی و زودگذر نیستند. ظاهراً این موضوعِ بسیار بدیهی برای برخی از ایرانیان که مدعی دمکرات مآبی و آزادیخواهی نیز هستند، کمتر از اثبات ادعاهای نادرستشان به هر قیمت، ارزش دارد.
در روزها و هفته های اخیر برخی از میان گروههائی با هدفهای شناخته شده، حملات تازه ای را در مخالفت با فعالیتها و سخنان شاهزاده رضا پهلوی در منابع اینترنتی و تلویزیونی آغاز کرده اند و در این حملات کار را به جائی رسانده اند که از "نامهای فرزندان شاهزاده" گرفته تا دیدگاههای ایشان در مورد یک "فیلم ایرانی که اخیراً موفق به دریافت جایزه اسکار شده" و نیز "تصوراتش" از بیان مطلبی از قول یک مخالف پیشین در یک مصاحبه، مورد هدف و انتقادهای بی پایه قرار گرفته و چه بسا بزودی، بزعم برخی، این انتقاد هم بر شاهزاده وارد باشد که چرا به فلان شهروند ایرانی که سگش سه قلو زائیده تبریک نگفته!
ً در روزهای گذشته مطلبی از شخصی بنام آقای محمد امینی منتشر شد که در آن به استناد یک گزارش نا مطمئن که بواسطه بهره گیری از ترجمه های مخدوش برخی مطالب را بگونه ای نادرست از قول شاهزاده رضا پهلوی نقل کرده، به ایشان به شیوه ای توهین آمیز پرخاش و بد گوئی شده. این شیوه برخورد با شاهزاده رضا پهلوی بویژه از سوی هواداران گروهی که خود را متولیان دموکراسی خواهی در ایران میدانند و رهبران آنها بیش از سی سال پیش، در ماههای پیش از انقلاب آیت الله خمینی و سرنگونی نظام پیشین، بهترین فرصتها را برای بدست گرفتن امور کشور در اختیار داشتند اما از بهره گیری از آن به بهانه های گوناگون سر باز زدند، چیز تازه ای نیست. در آن روزها، همان نفرتها و کینه های قدیمی در کار بود تا به انتقام شکست گذشته زمینه سر نگونی و از هم پاشیدگی کامل سیستم را فراهم آورند و مردم و کشور را به بهشت دموکراسی خواهی خود هدایت کنند. امروز نیز همان کینه های قدیمی در کارند تا مردم را قانع کنند که شاهزاده رضا پهلوی آن هدفهائی را در سر دارد که آنها میگویند نه آنچه که خودش میگوید!
تجربه نشان داده که این گونه مدعیان و برخی هوادارانشان بکلی گوش خود را به هر صدای دیگری بسته و تو گوئی که انگار سودائی دگر در سر دارند. گوش آنها به هیچکس و هیچ چیز بدهکار نیست و حرف فقط حرف خودشان است! دموکراسی و دموکراسی خواهی هر ایرانی اگر همراه با تائید آنها نباشد بحساب نمیآید بویژه اگر این ادعا از طرف شخص یا اشخاصی باشد که آنها دوست ندارند. واقعیتها برای آنها همانست که خودشان فکر میکنند و میگویند و مینویسند و جز آن هیچ واقعیت دیگری وجود ندارد. اینگونه بود که در بحرانی ترین شرایط کشور، مدعیان رهبری آزادیخواهی و دموکراسی طلبی در ماههای پر آشوب انقلابی، ندای مرحوم دکتر بختیار، آخرین نخست وزیر قانونی رژیم پیشین را، در باره استبداد نعلین نشنیدند و او را در مقابله با آشوب طلبان وهمدستان توطئه گر آنها تنها گذاشتند.
امروز بار دیگر تاریخ تکرار میشود. شاهزاده رضا پهلوی که جوانی و بیشتر عمر خود را مانند ملیونها ایرانی دیگر در تبعید گذرانده، در حالیکه پرچم مبارزه ملی برای یک دگرگونی بنیادی در ایران را بدوش گرفته و همصدا با ایرانیان دیگر ندای آزادیخواهی و دموکراسی طلبی سر میدهد، بگونه ای ناجوانمردانه مورد حمله کسانی قرار میگیرد که آزادیخواهی و دموکراسی طلبی را ملک طلق و میراث خود میدانند و با بر چسبهای گوناگونی که به این و آن میزنند خواهان خفه شدن صدای دیگران هستند. در فرهنگ اینان هر چیز بجز جمهوریخواهی آنهم از نوعی که آنها میگویند قابل پذیرش نیست. در این فرهنگ، هوا خواهان جمهوری دموکراتیک اسلامی مانند مجاهدین خلق یا هواداران جمهوری دمکراتیک سوسیالیستی و دیگران، در کنار هوا خواهان پادشاهی پارلمانی همه از واقعیت بدورند و جائی در مدینه فاضله آنها ندارند.
بزعم این مدعیان دموکراسی خواهی و جمهوری طلبی، شاهزاده رضا پهلوی حق ندارد بگوید که میشود مانند یک نلسون ماندلا یا مهاتما گاندی از او برای رسیدن به هدفهای ملی بهره برد چون در دیدگاه تنگ نظرانه آنها جائی برای مقایسه موقعیت شاهزاده رضا پهلوی با ماندلا یا گاندی وجود ندارد. اینها شاید نمیدانند که تنها وجه مشترک میان ماندلا و گاندی مقبولیت ملی و شناسائی بین المللی آنها بود. در حالیکه ماندلا برای رسیدن به هدفهای ملی در زمانی به اسلحه متوسل شد، گاندی از ابتداء راه مبارزه منفی و مسالمت آمیز را در پیش گرفت. اما در پایان کار، پذیرش گسترده و ملی آن رهبران بود که مبارزه را به نتیجه رساند. شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک شخصیت برجسته و شناخته شده در سطح ملی و بین المللی بهترین کاندیدائیست که میتواند رلی مانند مهاتما گاندی یا نلسون ماندلا در مسیر مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران داشته باشد.
مسلم است که این موضوع بویژه برای برخی که بگونه ای خود را در تضاد با شخص شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد سیستم پیشین در ایران میدانند خوش نیاید و در این مسیر تا حد وارونه جلوه دادن حقایق پیش بروند و حتی مطالبی را که بکرٌات از طرف ایشان بروشنی در بیانیه ها و مصاحبه ها نقل شده نفی و آنها را باطل بدانند. اگر کسی نخواهد چیزی را بپذیرد این حق را دارد و هیچ کاری برای آن هم نمیشود کرد اما انتظار اینکه دیگران در مقابل ادعاهای نادرست و وارونه گوئی های این مدعیان سکوت اختیار کنند یا آنها را تائید کنند بسیار بیجا خواهد بود. شاهزاده رضا پهلوی حتی حق دارد که بگوید بر اساس قانون اساسی قدیم ایران وارث پادشاهی ایران است، اما سالهاست که خود ایشان این موضوع را با ارده مردم ایران در یک همه پرسی واگذار کرده است.
آقای امینی مینویسد: "اما، از شوخی گذشته، راستی تلخی در این سخن آقای رضا پهلوی نهفته است. ایشان سربسته می گویند که پدرشان بهتر می بود شماری بیشتر از «انقلابی های آن موقع» را اعدام می کردند تا شاید انقلابی در نمی گرفت و ایشان به جای آن که دل به سودای شاهی بر سبیل محمدعلی میرزایی بسته باشند، اینک برتخت نادری نشسته و شاه شاهانی دیگر می بودند"
چنین بنظر میآید که آقای امینی ید طولائی در تعبیر و تفسیر سر بسته گوئیهای دیگران دارند بطوریکه یک نقل قول ساده از طرف شاهزاده میتواند دلیلی باشد برای اینهمه قیل و قال و جنجال که او سودای محمد علی میرزائی در سر دارد! بقول بعضیها "یا للعجب"! چقدر آسان میشود آسمان و ریسمان را بهم بافت و به نتایج دلخواه خود هم رسید. این حرف را که اگر در سال 1979 و پیشتر از آن خشونت بیشتری از طرف حکومت بکار برده میشد نتیجه کار فرق میکرد من از بسیاری ایرانیان (درون کشور) شنیده ام و این چیزی نیست که شاهزاده رضا پهلوی از خودش ساخته باشد. با وجود این فلاکتهائی که به همت مدعیان خود محور و پر مدعای دموکراسی خواهی بر سر آن ملت و مملکت آمده آیا این عجیب است که یک ایرانی آرزو داشته باشد که کاش اعدام میشد و این روزگار فلاکت آمیز را برای کشور و مردمش نمیدید؟ بدون شک اگر آن روزگار و آن شرایط ادامه پیدا میکرد ایران امروز چهره دیگری داشت اما آیا همانهائی که زمینه سازان آن بساط انقلاب بازی بودند ویا نسلهای بعدی آنها باز هم همان حرفها و همان قصه های بی پایه را امروز هم تکرر نمیکردند؟ این انقلاب بایستی پیش میآمد تا مشت خر مهره فروشان باز شود و قلابی بودن متاع آنها به بهاء سرافکندگی و بیچارگی ملتی آشکار گردد.
شاهزاده رضا پهلوی بارها در سخنان یا مطالبی که نوشته اند بروشنی مخالفت خود را با حمله نظامی به ایران بیان کرده اند و اینکه ما اینحرف ایشان را که بسیاری از ایرانیان در صورت وقوع یک هجوم نظامی بر علیه رژیم جمهوری اسلامی وارد عمل خواهند شد به حمایت ایشان از حمله به ایران تعبیر کنیم نه تنها غیر منصفانه بلکه یک دروغ آشکار است.بیش از بیست و چند سال پیش، من شخصاً به ایرانیانی در داخل ایران برخورده ام که آرزو داشتند غربیها برای نجات آنها به ایران حمله کنند و این در زمانی بود که جنگ با عراق در جریان بود. این چه ارتباطی به رضا پهلوی دارد؟ البته به اعتقاد من نه آن موقع نه امروز دخالت کشورهای غربی بویژه آمریکا در ایران هرگز نمیتوانست و نمیتواند در جهت منافع مردم ایران باشد و روی همین اصل، همچون شاهزاده رضا پهلوی، با هر گونه دخالت نظامی در ایران بوسیله غرب مخالف هستم. از آن گذشته آنچه در کشورهای عراق و افغانستان و اخیراً لیبی پیش آمد جلوی چشمان ماست.
نام شاهزاده رضا پهلوی بدون شک یک نام شناخته شده و آشنا برای هر خانواده ایرانی در داخل ایران است. چه آنها که انتظار رهائی خود را بهمٌت او دارند چه آنهائی که مراقب حرکتها و گفتار او هستند تا کارها و حرکات خود را بر علیه او نظام دهند. برافروختگی آقای امینی و امثال او از اینکه شاهزاده رضا پهلوی چنین مطلبی را عنوان کرده است با هیچ منطقی سازگاری ندارد و قابل توجیه نیست. این موضوع تنها کم ظرفیتی مدعی در رابطه با درک و پذیرش واقعیات، به آنگونه که هستند، را نشان میدهد. ایشان خرده میگیرند که چرا رضا پهلوی گفته است با رهبران جنبش سبز در داخل بطور غیر مستقیم در ارتباط بوده و آنرا دلیل "نا فرهیخته" بودن ایشان میداند. ظاهراً عدم تماس با افرادی مانند رهبران داخلی جنبش سبز، در قاموس "دموکراسی خواهی" امثال آقای امینی، آدمی را فرهیخته تر میکند.
نکته دیگر که موجب بر افروختگی آقای امینی شده بیان این مطلب است که شاهزاده رضا پهلوی گفته است پدرشان اعتقاد داشت برای بر پائی دموکراسی بهتر است که نخست شرایط یک جامعه مدنی را بر قرار ساخت. هیچ روشن نیست که آقای امینی چه تصوراتی در ذهن خود از جامعه ایران دارد؟ آیا ایشان و همفکرانشان تصور میکنند برای بر قراری دموکراسی تنها میتوان به یک قانون اساسی، یک مجلس و دولت منتخب اکتفا کرد و شهروندان بجز شرکت در انتخابات و رای دادن هیچ رل دیگری در دموکراسی نخواهند داشت؟ مهمترین بخش دموکراسی نه در مجلس و دولت بلکه در رفتار تک تک افراد یک اجتماع تبلور میابد. از بالا ترین مقامهای کشور تا عادی ترین شهروند میبایست قانون پذیر و پیرو قانون باشد تا یک جامعه بتواند به اجرای دموکراسی قادر شود. احترام به قانون (حتی یک قانون بد) بنیان دموکراسی است و گرنه نوشتن بهترین قانونها و داشتن بهترین قانون اساسی هم نمیتواند یک جامعه قانون ناپذیر را که به شرایط هرج و مرج خو گرفته به یک دموکراسی تبدیل کند. در غیر این صورت جامعه ناچار خواهد بود هزینه های گزافی را صرف ایجاد و نگهداری نیروهائی کند(مانند پلیس) که نگاهبان اجرای قانون باشند که این خود مشکلات دیگری را در پی خواهد داشت. سر باز زدن مرحوم دکتر مصدق از پذیرش و اجرای حکم قانونی پادشاه فقید ایران در سال 1953 (حتی اگر آن قانون بزعم برخی قانون بدی بود) یک نمونه بارز از این مطلب است که جامعه آنروز ایران حتی در بالا ترین بخشها در زمینه قانونمندی و قانون پذیری دچار مشکل بود.
دموکراسی پیش از هر چیز نیاز به زمینه سازی فرهنگی و اجتماعی دارد. اجرای دموکراسی (آنهم بشوه دموکراسی غربی) در یک جامعه که در آن خانها و خانزاده ها و گردن کلفتها و چاقوکشهای وابسته به آنها بر مقدرٌات مردم حاکم باشند و فساد در دستگاههای دولتی، قضائی و انتظامی آن رایج (که آنهم از تبعات ضعف فرهنگی در جامعه هست)، چگونه میتواند عملی شود؟ مردمی که نمیتوانند دریابند که ایستادن در صف اتوبوس و احترام گذاشتن به نوبت و حقوق دیگران بیشتر بنفعشان است تا "زرنگ بازی" و میانبُر زدن، چگونه میتوانند ضامن حفاظت حقوق جمعی خود و اجرای دموکراسی باشند؟ دموکراسی متعلق به مردم است نه احزاب سیاسی و دار و دسته های قلدر یا حکومتها و، در یک دموکراسی ایده آل، این تنها مردم هستند که میتوانند با آگاهی همگانی خود نسبت به رعایت حقوق دیگران، نگاهبان دموکراسی باشند و از فساد و انحراف پیشگیری کنند اما اگر بدلیل ضعف آگاهی و فرهنگی نتوانند از پس این کار برآیند آنگاه زمینه برای سوء استفاده شارلاتانها و زورگویان فراهم میشود تا بکمک مشتی اوباش، یا با تهدید و ترساندن مردم ساده (چنانکه در سال 1979 پیش آمد) یا با فریب و رشوه و تطمیع آنها به هدفهای سودجویانه خود برسند.
همچنین در هفته های گذشته مطلبی بوسیله آقای حسین شریعتمداری در یک مصاحبه با صدای آمریکا مطرح شد که در آن، آقای شریعتمداری ادعا کرد که دموکراسی نیازی به زمینه سازی ندارد و جامعه ایران میتوانست دموکراسی را بخوبی به مرحله اجرا در آورد و بهمین جهت نیاز به برنامه ای برای ایجاد زمینه برای ایجاد یک جامعه مدنی از طرف حکومت نبود. مدتی است که این حرفها در محکومیت و مقابله با این موضوع گفته میشود که پادشاه فقید معتقد بود جامعه ایران هنوز آمادگی برای باجرا در آوردن اصول دموکراسی را نداشت. جالبتر اینکه همان گروهی که به پادشاه فقید خرده میگیرند که چنان اعتقادی داشته، در عین حال معتقدند که رژیم گذشته با تقویت بنیاد اعتقادات مذهبی مردم موجب گسترش ناآگاهی آنها شده بگونه ای که آنها پذیرای حکومت مذهبی بشوند . ظاهراً آگاهی از دیدگاه برخی فقط ضدیت با مذهب (آنهم مذهبی که اکثریت بزرگی از ایرانیان بآن معتقد ند) است و از اینکه شاه فقید فرائض مذهبی خود را مانند هر مسلمانی بجا میآورده آنرا دلیل زمینه سازی برای انقلاب اسلامی میدانند. رویهمرفته بسیاری از این منتقدان ضمن اینکه معتقدند که ایرانیان در آنزمان آمادگی کامل برای بر قراری یک دموکراسی داشتند در عین حال اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی برهبری خمینی بر اساس اسلامگرائی و ناآگاهی مردم که رژیم مسئول آن بود روی داده.
در این موضوع هیچ شکٌی نیست که رژیم گذشته ایران (مانند هر سیستم دیگری) کاستیهائی داشت ولی نباید فراموش کرد که مجموعه گردانندگان سیستم همه ایرانیانی بودند که اکثراً مقامها و موقعیتهای خود را به یمن تحصیلات در دانشگاههائی که در ایران در دوره خاندان پهلوی بر پا شده بود و یا در دانشگاههای خارج (بعضاً با کمکهای مالی دولت) بدست آورده بودند. بسیاری از این ایرانیان مسئولیتهای خود را به بهترین شکل انجام میدادند اما کسانی هم بودند که اهل قانون شکنی، دروغ، سوء استفاده و خیانت بودند و همینها بودند که با تضعیف سیستم زمینه را برای پذیرفتن دروغهای مخالفان(از طرف بخشی از مردم)، که با بوق و کرنا در برخی رسانه های خارجی نیز تبلیغ میشد، مهیٌا نمود. آنچه امروز نیز با سر و صدای زیاد از راههای گوناگون بوسیله بعضی افراد و رسانه ها بر ضد شخص شاهزاده رضا پهلوی تبلیغ میشود در راستای همان هدفها ی قدیمی است که مردم ایران را به بیراهه کشاند و هیولای جمهوری اسلامی را در پس چهره های خوش خط و خال بر سر مردم ایران استوار کرد.
دروغ بزرگ دیگری که بر علیه پادشاهان خاندان پهلوی بوسیله برخی مدعیان تبلیغ میشود اینست که آنها اصول قانون اساسی را زیر پا گذاشته اند بدون اینکه هیچکدام از این ادعا ها با یک مورد واقعی از این قانون شکنی همراه باشد. واقعیت اینست که یک سیستم و جامعه هرگز نمیتواند به صرف داشتن یک قانون اساسی متمدنانه و پیشرو بلافاصله از یک حالت سنتی و عقب مانده (آنچنان که در دوران حکومت قجرها بود) به یک جامعه و سیستم پیشرو و مترقٌی تبدیل شود و قانونها همگی مو بمو اجرا گردد. از زمانی که انقلاب مشروطه منجر به برقراری پارلمان در ایران شد تا زمان روی کار آمدن رضا شاه بزرگ در ایران هنوز دستگاه قضائی کشور در اختیار ملایان و حاکمان شرع بود که بشیوه سنتی بر اساس قانون شرع (آنطور که هر حاکمی برای خود تفسیر میکرد) در امور قضائی حکم میراندند. نکته مهم اینکه بر قراری "عدالت خانه" در واقع اصلی ترین درخواستی بود که جنبش مشروطه خواهی ایران از ابتداء آنرا در خواست کرده بود اما هیچکس هیچ کاری در زمینه اجرای آن انجام نداد.
تنها بعد از روی کار آمدن رضا شاه و به همٌت او بود که با فرستادن گروهی از ایرانیان به کشورهای اروپائی و آموزش آنها به عنوان قاضی و حقوقدان زمینه برای خارج کردن دستگاه قضائی از دست ملایان و حاکمان شرع، و اجرای مهمترین درخواست مشروطه خواهان، یعنی برقراری عدالت خانه، فراهم شد. مسلماً حتی پس از آن هم مشکلات دیگری بود که اجرای صد در صدِ اصول قانون اساسی به شیوه ای که بتواند اکثریت را راضی کند نمیتوانست عملی باشد. یکی از اصولی که هرگز باجرا در نیامد اصلی بود که بر طبق آن پنج مجتهد جامع الشرایط بر مصوٌبات مجلس حق وِتو داشتند که این موضوع بتنهائی مسلماً میتواند دلیل بر براعت رژیم گذشته از اتهام زمینه سازی برای بر قراری جمهوری اسلامی باشد اگر چه نقض آشکار قانون اساسی بود (که در واقع از ابتداء باجرا در نیامده بود). بدون شک اگر چنان اصلی باجراء درمیآمد امور کشور با روزگار امروز ایران تحت سلطه فرمانروایان اسلامی چندان تفاوتی نداشت.
همه این تناقضات نشان از این دارد که در شرایط جامعه ایران در آنزمان امکان اجراء کامل همه اصول قانون اساسی بدون زمینه چینی های لازم وجود نداشت زیرا جامعه در مسیر یک تحوٌل و دگرگونی عمیق و بنیادی قدم بر میداشت که امکانات ویژه ای را طلب میکرد و در آن شرایط نه تنها برنامه و نیٌَت درست در اداره امور کشور بلکه ثبات و امنیت از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. چه بسا که بتدریج اصلاحاتی در قانون اساسی وارد میشد تا آنرا با نیازهای دموکراتیک جامعه بیشتر منطبق کند. تبدیل شدن ژاپن به دموکراسی بعد از طراحی چند قانون اساسی که هرکدام به علتی پذیرفته نشد، تنها بعد از جنگ دوم جهانی زیر کنترل شدید و با دخالت و تدوین قانون اساسی جدید بوسیله نیروهای نظامی آمریکا میسٌر شد امٌا عامل سنتی احترام به امپراطور به عنوان سَمبُل وحدت نه تنها مانعی برای برقراری دموکراسی نبود بلکه به آن بسیار کمک کرد. امروز در ژاپن ما شاهد همه موفقیتهای آن جامعه به عنوان یک جامعه پیشرفته و آزاد هستیم امٌا در آن جامعه سَمبُل وحدت ملٌی، حتی بعد از در گیر نمودن کشور در یک جنگ خانمان سوز، هرگز مورد بی احترامی منتقدین ریز و درشت و دروغ پرداز قرار نمیگیرد.
Recently by Sohrab_Ferdows | Comments | Date |
---|---|---|
آخوندهای فُکُلی | - | Nov 15, 2012 |
Closing of Islamic Republic embassy in Canada | 4 | Sep 08, 2012 |
قصٌه های تکراری | 3 | Aug 26, 2012 |