کوهی که زور میزند تا دیده شود
از پسِ حجمِ غبار آلوده جنوب
خوردنِ یک ظرف فالوده خوب
در جوار فضای آلوده جوب
ولی باید اول رنج را هضم کنم
مثل روغن کَرچَک یا دوای تلخ
عزم را باید برایش جزم کنم
مهاجرت به شیوههای قانونی
کلانشهر، در حاشیه - روستا، کانونی
ذهن پر از خستگیهای دود زده
خیره به خُرده نانهای توی جانونی
سیفون را بی وقفه کشیدن
برای خالی شدن از احساس
بی تاب درکِ معنای سقوط
از لبِ نردههای تراس
مچاله شدن در چنگ زندگی
به خاطر یک مشت اسکناس
چادر نماز فَشِن، سجدههای ساخت چین
آهای درختهای تیرآهن! با من حرف بزنین!،
پیاده روهای فقیر، از دارآباد تا ورامین
با من حرف بزنین، با من حرف بزنین، حرف بزنین، بزنین، بزنین، زنین، زنین،...
تابستان ۹۱
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |