هرگز نبوده خورشید،...اینچنین زلال و گرم
شاید که آفتابِ پاییز، به شوقِ دیدارِ تو دلگرم شده؟
اه، .. چه میگویند؛ این مزخرفات دیگر چیست؟
بر سر زدن در شبِ وفات دیگر چیست؟
و تشنج میتراوید در صد هزاران گیگا بایت
در ""مسیجی" که داشت در آخر، یک "گود نایت
هرگز نبوده خورشید، این فقط یک روز است
شبِ تاریک، چقدر به صبح مقروض است؟
این سبکباری که بر دوشهای من است
بیان رسائ مغشوشهای من است
نفسش بریده و رنجور،
کسی هست به زخمش دوا بزند؟
یا یک "پزشک احمدی" بیاورند،
آمپولِ هوا بزند؟
آفتاب میتراود، مثلِ یک شبنمِ لخته شده
که بر زخمهای ناشناس میزند
زمین میمیرد به یک مرگِ تدریجی
تق! تق! کسی به او دو تیرِ خلاص میزند
میتوان تا بینهایت اینچنین سرود و سرود...
ولی وقتِ رفتن است،...دوستان!
شما را بدرود...
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
پاییز | 2 | Oct 19, 2012 |