"روز هایی چه دراز"
در دل توۀ برف،
بر سر سبز علف،
و دل روز سپید
چشمها بگشودم
در میان اشباح.
در دل شام سیاه
گوشها باز به نجوای خم اندر خم آن رهگذران،
پی خود میگشتم
بی خود و دل نگران
همچو گویی به دل یک گودال:
بی جهت، بی روزن.
سخنی گر بودی
چون جدار کمانوارۀ گوی
فعل و رویش همه سوی،
گرد و دوّار
به دور حرم دایره ای می گردید.
یا، به نیروی گریز از مرکز
می شتابید ز میانه به کنار
در دل یک شب تندر زدۀ طوفان زا.
حاصل عمر تبه شد
چو بدیدم تو نشستی به میان.
حالیا، من به عبث می گشتم
گرد کانون تصور به مدار؛
نه چو تیری که رود یک ره راست
سوی یک مقصد معلوم به کار
و نشیند به دلی.
بیست و هفتم اکتبر 2004
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |