گِرد کانون تصور

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
16-Jun-2008
 

"روز هایی چه دراز"

در دل توۀ برف،

بر سر سبز علف،

و دل روز سپید

چشمها بگشودم

در میان اشباح.

 

در دل شام سیاه

گوشها باز به نجوای خم اندر خم آن رهگذران،

پی خود میگشتم

بی خود و دل نگران

همچو گویی به دل یک گودال:

بی جهت، بی روزن.

 

سخنی گر بودی

چون جدار کمانوارۀ گوی

فعل و رویش همه سوی،

گرد و دوّار

به دور حرم دایره ای می گردید.

یا، به نیروی گریز از مرکز

می شتابید ز میانه به کنار

در دل یک شب تندر زدۀ طوفان زا.

 

حاصل عمر تبه شد

چو بدیدم تو نشستی به میان.

حالیا، من به عبث می گشتم

گرد کانون تصور به مدار؛

نه چو تیری که رود یک ره راست

سوی یک مقصد معلوم به کار

و نشیند به دلی.

 


بیست و هفتم اکتبر 2004

اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia