هله ای کعبۀ مشرق که تو خاک وطنی:
بر وبومت همه گل خیز چه دشت و دمنی.
گاه و ناگاه بکوشم که ز مهرت بکنم دل
چه کنم ره نتوان برد، که جزئی ز منی.
عاقلان پند دهند دست بشویم از تو
به چه سان دست بشویم ز عقیق یمنی؟
یاد تو جامه نباشد که در آرم ازتن
یا اگرهست، نخواهم چنین پیرهنی.
یا، بگویند که من دست بدارم ازشوش؛
سنگ و خاکت به دل من چه ماد و پَرَنی.
چون خَسَم من، شده ام خیره به سیمین ُکَلهت
منم آن مرغ چکاوک و تو البرز منی.
نرود یاد توام لحظه ای از خاطر دل
یا رود بر سرم و یا که کند پر دهنی.
شب چو چهری نه بخسبند به یاد ایران
کرد و ترکان و بلوچند، وگر ترکمنی.
آدینه روز چهارم ژوئن 2004
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |