ای قوم که عالِم زمانید؛
دانای زمین و آسمانید؛
بر چرخ بلند تیز تازید؛
در قعر بحور ماهیانید؛
نک سینۀ ذرهّ را دریدید؛
از موقف یار من چه دانید؟
زاوصاف سراچه اش بگویید
اینک که چو بلبلان زبانید.
از حال نسیم و باغ رویش
لختی سخن خوشی برانید.
تا چند ز شمس روی پوشید
در پردۀ ظلمتی نهانید؟
تا چند به غیر دل ببندید؟
تا چند به کُنه یک گمانید؟
از کوی و ز کوچه اش بگویید
از سورۀ عشق او چه خوانید؟
از باغ و بهار او بگویید
ورنه که مبشّر خزانید.
گر روی به سوی او ندارید،
پس رو به کجا چنین دوانید؟
گر هالۀ روی او ندیدید،
پس صحبت چشم او چه رانید؟
گر بوی ز باغ او نبردید،
تا درگه گل چرا روانید؟
گر روی بدان سرا ندارید،
پس تیر هدف را چه کمانید؟
روزی که ز خاک خویش رویید
در مجلس بزم کهکشانید.
با قد چو دال چو جان بگیرید
با موی سپید نوجوانید.
کوته به نظر اگر نمایید؛
بالای بلند آسمانید.
روزی که به عشق رو نمایید
جان را ز غم جهان رهانید.
در لوحۀ عشق نیک خوانید:
در عالم مهر جاودانید.
جولای 2006
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |