همین که یکی دو روزی در حال و هوای این جزیره و میان مردم زندگی کنی و ... بی اختیار به یاد مورچه ی آرژانتینی "ایتالو کالوینو" می افتی. راوی داستان همراه همسر و فرزند خرد سالشان برای سکونت به شهری آمده اند که از پیش نمی شناخته اند. روز اول در آشپزخانه و بعد در ننوی بچه متوجه ی مورچه ها می شوند و کم کم در می یابند که مورچه ها در همه جای خانه حضوری پر رنگ دارند. راوی به خانه ی همسایه می رود تا برای دفع مورچه ها دوایی موقتی بگیرد. متوجه می شود که همسایه با وجود کار شبانه روزی و بکار بردن انواع و اقسام سم دفع مورچه از مایع و جامد و خوراکی های آلوده به انواع سم، به همین دلخوش است که در راهروها و اتاق ها و حیاط، میان انبوه مورچه ها مسیر باریکی برای رفت و آمد خود و همسرش داشته باشد!
همسایه ی دیگر با وجودی که شبانه روز در کار اختراع انواع و اقسام وسایل برای نابودی مورچه هاست، به همین راضی ست که از میان میلیون ها مورچه، چند صد تایی از آنها را در طی روز نابود می کند، اگرچه در و دیوار خانه اش را مورچه ها سیاه کرده اند. همسایه ی سوم مامور سازمان دفع مورچه ها در شهر است. اما دیگران معتقدند که شیره ای که او بکار می برد نه تنها مورچه ها را نابود نمی کند بلکه به تغذیه و تکثیر آنها کمک می کند. آخر اگر مورچه ها از بین بروند، سازمان تعطیل می شود و کارمندانش بیکار می مانند!
با وجودی که راوی و همسرش در ابتدا امیدوارند که برای نابودی مورچه ها راه حلی پیدا کنند، اما بی خیالی مردم و عادت به حضور مورچه ها در همه جای زندگی شهر، ابتدا راوی و همسرش را دچار وحشت و حیرت می کند. اما به زودی در می یابند که فکر به نابودی مورچه ها برای خیلی از مردم شهر به نوعی سرگرمی و بهانه ی زندگی تبدیل شده است. بسیاری اصولن از حضور مورچه ها نگران و پریشان نیستند؛ خوب جانم، مورچه ها هستند، چه کنیم؟ این بیچاره ها سرشان به کار خودشان بند است و آنقدرها هم که می گویند، آزاری ندارند! فکر نمی کنید اگر مورچه ها را زیبا ببینید، گاه مفید هم بنظر می رسند؟!
کم کم می فهمی که زیر پوست شهر، این مورچه ها هستند که همه چیز را تحت کنترل دارند، گویی آدم ها ساکنان دست دوم یا حتی سوم جزیره اند! اگرچه قرار است آدم ها در صدد برطرف کردن مورچه ها باشند، اما گاه می بینی که مورچه ها هم متقابلن در تدارک برطرف کردن انسان ها هستند. شاید هم نه! بنظر می رسد آنها هم به انسان ها نیاز داشته باشند. مورچه ها بدون انسان ها تعذیه نمی شوند. حتی سم های تولید شده با گذشت زمان جزو منابع تغذیه ی مورچه ها شده. به زودی عادت می کنی تا مورچه ها را همه جا ببینی. در رستوران، در تاکسی، در ترافیک شهر، در خانه ها، در اتاق خواب ها، در کشوی اسناد شخصی افراد، در کیف بغلی شان، کنار کارت اعتباری و عکس عزیزشان، حتی اختلاط های روزانه شان هم پر از مورچه است!
کم کم متوجه می شوی که همه چیز از روی عادت، عادی شده است؛ مرد دارد با تو صحبت می کند، و هر چند ثانیه یک بار، بی اختیار دستش را تکان می دهد، انگار که دارد مورچه ها را می تکاند، مدام دستی به ریش و سبیلش می کشد، پلک هایش را بهم می زند. راننده هر چند ثانیه یک بار، دستش را از روی فرمان بر می دارد و در هوا می تکاند. سر سفره هم که نشسته ای آدم ها همین طور که صحبت می کنند، بی آن که حواسشان باشد، نان را می تکانند، خورش را و برنج را و قاشق را پیش از آن که به دهانشان بگذارند، می تکانند، حتی وقتی استکان چای را به لب می برند، در حالی که به اختلاط های معمول روزانه مشغول اند، از روی عادت سر انگشتی هم به لبه ی فنجان می کشند تا اگر مورچه ای هست، که هست، برطرفش کنند! یا مثلن پیش از آن که به رختخواب بروند، ملافه شان را می تکانند و پیش از آن که بخندند، دور و بر دهانشان را پاک می کنند، مبادا مورچه ای از فرصت استفاده کند، وارد دهانشان شود و طعم اسیدی مورچه، خنده شان را بیاشوبد! در پیاده روی مقابل دانشگاه، به آشنایی بر می خوری، حال و احوال می کنی، ابتدا همه جهت را نگاه می کنند، و گاه، انگاری از حضور نامرئی مورچه ها واهمه داشته باشد، سرش را به گوشت نزدیک می کند؛ آسه برو، آسه بیا که مورچه شاخت نزند! غش غش می خندد، دوباره این طرف و آن طرف را نگاه می کند؛ سری که درد نمی کند، دستمال نمی بندند، بله؟ و اگر هم چنان مات، ساکت ایستاده باشی، نگاهی دیگر به اطراف می اندازد، چشمکی می زند، و زیر لب می گوید؛ کار از محکم کاری عیب نمی کند، رفیق!
مورچه ها بخشی از زندگی ما شده اند. می بینی و نمی بینی شان، می شنوی یا نمی شنوی شان. همین هست که حسشان می کنی، همه جا، با همه کس، بی آن که دیده شوند. و کم کم عادت می کنی که تماشا کنی و بی حیرت بگذری، چون باید زندگی کرد. باش! هم چنان که مورچه ها هستند. نگاه کن و نبین، چون "دیدن" دردسر دارد! راهی میان عبور و مرور مورچه ها پیدا کن، و آن طرف تر، کفش هایت را بتکان، دستی به پاچه ی شلوارت بکش تا مورچه ها بیفتند، ... و باز چند قدم آنطرف تر...
گاه وقتی حرفی از مورچه ها می زنی، کسی یا کسانی هستند که بگویند؛ چه گفتی عزیزم! مورچه ها؟ خوب، بله، هستند ولی این حشرات که آزاری ندارند! مگر زندگی بدون مورچه ها هم ممکن است؟
شنبه 20 اسفند 1384
علی اوحدی
Ali-ohadi.com [1]
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |
Links:
[1] //ali-ohadi.com/