نوجوانیهای شعرم را به نامت دوختم
هرزگیها را به خرسندی در آتش سوختم.
در نخستین گام در دل درد تو انباشتم
زآن سپس در سینه مهر ماه تو اندوختم.
گوش را پرداختم ازهرچه غیر نای دوست
چشم را برهر چه غیر روی تو پُر دوختم.
شعله ای با سنگ عشقت در دلم انداختم
زان نمط بر جان و بر تن آتشی افروختم.
در میان جمع بی صحبت یار و رقیب
بی معلم درس مهرت را بسی آموختم.
باورت ناید که از نیش زبان برده داران زمان
روزها تا کنه مغز استخوانم سوختم.
با همه ناسازگاریهای دوران، ای رفیق؛
نام تو چون گوهر فخری به افسر دوختم.
پس ز انوار گران گوهر شبتاب خویش
کوکبی بهر هدایت پیش رو افروختم.
گو بدان صاحب جمال تیز هوش نامجوی
من به نامی شور و نیروی جوانی در سخن اندوختم.
دهم دسامبر 2004
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |