خوشبختانه هفته اول تموم شد و ديگه مهمون كم مياد و مهموني كم ميريم.
نه كه از اداب و رسوم ايروني بدم بياد, نه ! جريان اينه كه سالها دوري از اينجور محافل , باعث شده كه زود خسته بشم و حوصله ام سر برود.
رفتم سر البوم هاي قديمي خودمون تا بعد از سالها ديداري تازه با خاطراتم داشت باشم.
کودکی بودم شاد
با دو دستی خالی از هر چه گناه
هر دو چشم صاف و زلال
سینه چون
یک سینه سرخ
...شانه هایم کم مو
هر چقدر عكسارو نگاه ميكنم , ميبينم كه چقدر از جريانات و تلاطم زندگي گذشتم, بدون اين كه خودم شاهد گذشت ان باشم.
***
زندگي من در ايران به دو دسته تقسيم ميشه: قبل و بعد از شانزده سالگي .
قبل از شانزده سالگي بچه شر و تخس و بلا بودم.شاهد قضيه پدر و مادرم هستند و بقيه فاميل كه هنوز اين نكته رو به رخم ميكشند و سعي بر اذيت من دارند.
من از اونهايي بودم كه به جاي ديدن كارتونهاي والت ديسني مثل سيندرلا و بمبي , ترجيح ميدادم استار ترك و هري كثيف رو ببينم.
درس خوندن برام زجر بود و كلاس مدرسه شكنجه گاه و خانم معلم شكنجه گر .
مدرسه و فقط براي بازي كردن و باند گانگستر درست كردن و دعوا كردن دوست داشتم, البته واسه اينكه سر كلاس حوصله ام سر نره , پاك كن و مداد رو مينداختم مخصوصن زمين براي اينكه زير دامن خانم معلم رو ديد بزنم. دختراي كلاس از دستم عاصي بودن.از عينكي ها هم خوشم نمي اومد . بيچاره افشين ليلا افسانه شكوفه مژگان منوچهر و ... اميدوارم كه هر جا هستند , سلامت باشن و من حقير رو ببخشند.
***
بيچاره مامان كه هنوز هم از من و كارهاي جوش ميخوره به خودش ميزنه. اقا داود و خانمش كه توي خونه ما كار ميكردند تنها كساني بودند كه مثل مامان بابا من رو دوست داشتن و من رو تحمل ميكردند.
وقتي فهميدم كه اقا داود فوت كرده , خيلي دلم سوخت و بي اغراق گريه كردم. خدا همه رفتگان رو بيامرزه.
***
حالا رسيدم به عكساي پونزده و شونزده سالگي خودم...
تازه انقلاب شده بود و بابا از وزارت كشور و مامان از اموزش پرورش پاكسازي شده بودن.
من هم كه تازه بالغ شده بدم و صورتم سبزه شده بود , همش به دنبال دختر بازي بودم و منتظر بودم از تركيه نوار جديد گروهاي راك به بيرون بياد.
***
ولي غافل از اينكه ايران دستخوش حوادث بدي بود.
مردم ايران الكي خوش شده بودن. خوشحال از انكه شاه بي عرضه سرنگون شده و افسار مملكت به دست اخوندان دزد و قاتل افتاده.
شمرون به دست نوكر خان ها افتاده بود. توده ايها و كمونيستها, مجاهدين و چريك ها , اخوند ها و دلاك ها به جون مردم بي تقصير افتاده بودند.
خيلي ها بي محاكمه اعدام شدن. خيلي ها در خيابانها به قتل رسيدن.
بيچاره جواد ذبيحي كه فقط مداح دربار بود.
اقاي ثابت همسايه ما , به جرم بهايي بودن كشته شد.
بانك ديگه به مامان بابا پول نمي داد.
اقا داود و خانمش با اينكه حقوق نميگرفتند , از پيش ما نميرفتند .
من ديگه مدرسه نميرفتم. اون روزا همه چي خاكسري بود و هنوز خاكستريه. بيچاره مردم كه انقلاب خوبي كردند و اما اون رو سپردند به دست يك مشت نا لايق و اجنبي و نوكر انگليس و روس .
داستان قاجار و پهلوي دوباره شروع شده بود .
***
ديگه بايد ميرفتيم ...
كرد نشين هاي دالاهو بابا رو فراموش نكرده بودند. خدا حفظ كنه قادر خان رو كه منو با لهجه قشنگش دلداري ميداد ... پسر ! سر ت رو بگير بالا ! يك روزي دوباره بر ميگري.
***
البوم تموم شد و هنوز در سرم فكر و خيال ايران رو با اهنگ دلسوزي و دلتنگي همراهي ميكنم.
×××
يا حق و پاينده باشيد.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |