و درین ویرانه
پی چیزی بودم:
پی گنجی،
پی کشفی،
پی آواز کلنگی
که خلد در دل گوری
و برآرد سر و دستی
تا بگوید با من
راز این دهشت جانکاه وجود
تا بدانَش گرهی بگشایم
یا دلی شاد کنم.
خامشم گفت به چکامه در گوش:
"گنج را در دل ویرانی جوی."
"درپس هر دل غمگین شادیست."
ای دریغا که شده حاصل کار
یادگاری مخدوش
بنبشته به زبانی مرده
و بجا مانده ز قومی کشته.
دست خونریز کسانی فاتح
برگهاشان چیده؛
ریشه هاشان کنده؛
وز پی اش بنهاده
مرده ریگی مغشوش،
قبله گاه تردید،
جایگاه تشویش،
پایگاه تحقیق.
و نصیب فاتح ست
تلی از ویرانی
بارگاهی خونین
جامه هایی چرکین
یک دو دینار طلا
و بسا مایه فخر:
مرده ریگی یاوه.
خاموش: یکی از القاب مولوی
2004
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |