دفتر يادداشتم داره به اخرين ورقه هاش نزديك ميشه ... هنوز كلي براي نوشتن باقي مونده ... ديگه كي بشه كه بتونم برگردم كاليفرنيا !
***
تنها ميرم به فرودگاه, به كسي اجازه ندادم براي بدرقه به فرودگاه بياد , دلم ميخواد با سانفرانسيسكو چند دقيقه اي درد دل كنم.
از سانفرانسيسكو ميرم به نيو يورك ... نيو يورك برام اشناست... بايد چند ساعت در فرودگاه باشم . با اير فرانس خواهم رفت و هفت ساعت و نيم در راه خواهم بود.
***
دو تا پليس غول مانند رنگين پوست , جلوي من رو ميگيرند, با انگليسي باهام حرف ميزنند, وانمود ميكنم كه انگليسي بلد نيستم,خوشم مياد سر به سرشون بذارم,هر چي اونا ميگن, به فرانسه جوابشون رو ميدم, به سيگارهاي برگ من گير ميدن, بهشون به فرانسه ميگم كه اينا رو خوده فيدل بهم كادو داده,از من نخواهيد بهتون رشوه بدم, مسافرائي كه فرانسه زبونند, شروع به خنديدن ميكنند, پليسها ميرن و من به راهم ادامه ميدم تا به گيت برسم.
***
ساعت هشت و نيمه شب هست , دو ساعت ديگه پرواز خواهم كرد.ميرم طرف بار ... يك ابجو خنك ميچسبه .
شروع ميكنم به مرور كردن ايامي كه در كاليفرنيا بودم...اول قسمتهائي رو مرور ميكنم كه دوست ندارم, مثل هواي بد لوس انجلس , پول حروم كردن ايرونيها,ارايش زياد زناي امريكائي , بحث هاي سياسي ايرونيها ... سلطنت طلبها ... توده ئيها... خواننده هاي بي استعداد تهرانجلسي ... اش انار ××× خانم ... سبزي پلو ماهي رستوران ××× در سانفرانسيسكو ... دخترهاي بد لباس ايروني ... رقص عربي خانم ××× .
***
حالا ميرسم به قسمتهاي خوب,سلامتيه پدر و مادرم, فاميل و دوستان ... همه ايرونيا, كتلت مامان,دلمه بادنجون ××× خانم, خورشت فسنجون دختر خالم, شبهايي كه تخته بازي كردم ... عرق خوري در بزم ايراني ... شراب كاليفرنيا, موزه هاي هنر سانفرانسيسكو و لوس انجلس , هاليوود ... كلوبهاي جاز و استريپ تيز ... كتابفروشي و بازديد دوباره از جاهايي كه درس خوندم ... چند شب كه با دو تا خانم بلوند و برونت بودم ... پريسا ... چشماي پريسا ... حرفاش و نگاهش وبر خوردش .
***
ميدونم كه دلم براي اين چيزها تنگ خواهد شد. ولي اين دلتنگي رو بيشتر از هر چيزي دوست دارم.
امريكا براي من زيادي مدرن هست ... توي امريكا كه انقدر بزرگ هست , نميتوني يك لحظه با خودت باشي و با خودت تنها كني .امريكا خيلي سال از احساسات و تصورات من جلو هست,من هنوز وابسته به قرن بيستم هستم, بيست و يك رو هنوز نميتونم درك كنم و باهاش دم خور باشم . امريكا همش مثل مجله هاي كميك ساينس فيكشن مي ميمونه,مردم امريكا لباساشون رنگ و وارنگه,سيليكون و بوتوكس زدن , شدن راه زندگي ! ...
***
با همه اين حرفا, به امريكا وابستگي دارم, شايد بيشتر از اونيكه فكرش رو ميكنم, ولي حالا كه پاسپورت ايروني ندارم, با پاسپورت فرانسوي خوشترم.
***
سوار هواپيما ميشم ... بوي پاريس رو از عطر دختراي مهموندار حس ميكنم ... جاي خوبي نصيبم شده ... بغل من خاليه ! اون طرف يك مادموازل فرانسوي نشسته ! محيط برام اشناست,اسپانيولي و ايتاليائي ميشنوم ... عجيبه ... احساس غريبي نميكنم !
هواپيما چند ساعتي در پرواز هست ... دارم يك سري مطلب راجب چه گوارا ميخونم ... به پلاسيدو دومينگو گوش ميدم , بعدن به گانز اند روزس و بعدن به كلارينت وودي الن .
چيزي نمونده به اخر سفر ... براي وقت گذروني مخ مادموازل رو به كار ميگيرم ... سعي ميكنه با يك سري حركات اروتيك من رو از راه به در كنه ... گولش رو نميخورم ولي تلفنش رو ميگيرم.
بالاي پاريس هستم... عينك افتابي رو بر ميدارم... بايد به پاريس سلام كنم !
***
از پاسپورت چكينگ رد ميشم ...پليسها بهم صبح به خير ميگن, جوابشون رو ميدم ... اينجا كسي به كسي بي احترامي نميكنه ,اينجا همه رلكس هستند.
بيرون فرودگاه, دوست دخترم سونيا منتظرمه ... موبايل رو باز ميكنم , خيلي اس ام اس دارم...پاريس داره سرد ميشه, پائيز پاريس رو دوست دارم.
***
عزت زياد.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |