با شیون بلند و غم آلود مرغ شب
در بستر مه آلود خواب درد
جنبیدیم.
چشمها مالیدیم
تا پیرامون پر هیاهویمان را در یابیم.
که در حقیقت ندیدیم هیچ.
مشامها پر بوی شکمبه های عفن؛
وبستر هامان سرشارهمبستری تازه
و بوی کهنه دود؛
و سرهامان مدهوش شرابی که دوش
در معبد خدای استخوان و پوست
نوشیده بودیم.
پس دگر بانگ زدیم:
تو قبله گاه کدام نسیمی
که آوازه خوان و عطرافشان
سبزگیسوی گندمزار را شانه می زند
به نوازشی زلال
تا بر گرد خانه ات
به پرستشی شتابد بی خویش؟
باری، خبر رسید:
در گرگ و میش این صبح بی قرار
اشباح بیقواره دیبان سهمناک
با کوله بار سلطه سرد و سیاهشان
ز انوار پی خجسته خورشید خاوران
پا در گریز شتابان نهاده اند.
وان گوهر یگانه،
هرگز گمان مدار،
درسحر دیوها کنون مانده است اسیر.
باید که آسمان دیده ستردن ز هر غبار.
باید که پهن دشت سینه زدودن ز ابر ها؛
باید که با شکیب
در جست و کاو دری خوی تازه ریخت.
شهریور 1387
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |