Binazir

07-Dec-2009 (5 comments)
Share/Save/Bookmark

Recently by Ghormeh SabziCommentsDate
Majid Tavakoli: Prisoner of the day
5
Dec 02, 2012
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day
2
Dec 01, 2012
Abdollah Momeni: Prisoner of the day
2
Nov 30, 2012
more from Ghormeh Sabzi
 
ahmad_

the cigarrette

by ahmad_ on

the pic with him trying to eat the cigarrette is very ugly. couldn't you find a better pic to put on the main page, any pic without the cigarrette would have been better.


Mola Nasredeen

Performance Art, that's what it is

by Mola Nasredeen on

Nima Yousheej's poetry was hated by many of his contemporaries while appreciated by others. Namjoo's performance art is the expressions of an artist who has lived under conditions imposed by an Islamic regime. I only hope he would be able to continue and create new works while in exile.

Thanks for posting the complete version.


annonymous_ranting

اینم شد هنر؟

annonymous_ranting


اینم شد هنر؟

یاد گرفته کتاب قدیمی‌ حرف بزنه. باریکلا.  ولی‌ این هنره؟


mihanyar

Dr. Esmail Khoi and Mohsen Namjoo @ Stanford University 12.03.09

by mihanyar on


Yara

شعر بی نظیر دو دراز کشنده ی مالامالِ راحت طلب خوش

Yara


شعر بی نظیر دو دراز کشنده ی مالامالِ راحت طلب خوش

گفت ما دو درازکشندگان بودیم
در آن لحظه با زیر شلوار و جین خشک که سخت فرو میبارید بر ما آسمانی که
نبود از برای بی ریشگیمان و چشمانش را باز کرده بود، مبهوت آسمان و من،

چشمانم را بسته بود او …

بمال! بمالامالم کن…  بمالامالم کن…  بمالامالم کن…

گفت که این دست که می سایی دم شیر است و شیر طغیان می کند گاهی و پنجولک بر پشتت می خشنکد و من چشمانم را بسته بود او …

بمال! بمالا مال شویم تا دوتاییم …

بودم چشم بسته دسته دسته مویم
را خرمن میکرد و جین شده و جین درآورده و آب را ول داده روی زمین بود او
که نرمِ سرش را سفتِ سفتِ سفت میفشراندیم، میفشراندیم راندیم راندیممان را
خود خویشمان را از هر جایگاه که تاریک باشد و من نبینم که نمیدیدم و من
چشمانم را بسته بود او…

بمال! بمالو بیاماییم… بمال…

سرش را سفت کردم که پنجره
انگار کوتاه شد و هیچکس مارا ندید نمی دانم نمی دیدم در پنجره ی سرش که آن
دراپه ها کوتاه شده بود انگارکی بلند بود گاهی و من نمیدانم درست که من
چشمانم را دستانم را بسته بود او …

مهارسنزو مهارسنزو زو زو زو زو
زود باش زود باش!!! چه کنم؟ آه آه بمال بمال!! آه و اوه آه و اوه میکردو
من سرش سفت در دستم که چه میخواهی که من چشمانم را بسته ای تو اینجایم که
نمیشنید و بر حلقه در گوشم دق الباب می کرد و من چشمانم را باز نمی،

کوهی ساختیم زیر آنچه رویمان
می آمد پتو نامی و رام حلقه هایی دنده به دنده رو به رویش گذاشتیم یکدیگر
را هی فشراندیم هی فشراندیم راندیمو من نمیدانم کوه ها کنار کی رفتند و
غارهایشان مانده که باشیممان در آن و تاریک بود و من نمی دیدم که من
چشمانم را بسته بود او …

کمی رانده بودیم، دیم، دیمو ول
کر، دیم و کردم ول من مالامالیدنم را، سرش را آورد و نرمالاننده بر صورتم
نرمالنده مالید از بناگوش تا گوش بناشده با یکی گوشواره که آویخته بودم من
برایش از این سر سیتی به آن سر سیتی و سوت و سوت صورتم را جاروی موهایش
زنانو دست بر منه زارا شده آه و اوه آی، آی که من نمیدیدم درد صورت خویش
را که من چشمانم را بسته بود او…

های! راحتی؟ راحتی؟

میخواهی یک دری شومنده دریایی
شوم و تو در هر دریا که خواستی سد شوم و آب پیر شود ساخته و شنا کنی، که
شنا کرد و بر آب من چنگولک کشید بر پشتم چهار چنگاله چنگ زد و چینگ چینگ
با ناخن هایش و آه و اوه میشنیدمو نمیدیدمش من، که من چشمانم را بسته بود
او…

گفتم سرخ روی که دیده بودمش یک
لحظه دو چشم گشوده دو پایش را حالا من بر سد او شناور و آه و اوه کنان لب
آبه من می آمد و من دستم به زیر هزار پرده ی مُشکین مالیدمو مالامال شدیم
که مِشکین بود و نمیدیدم که من چشمانم را بسته بود او…

مایلی بمال… مایلی بمال… بمال…

راحتی؟ راحتی؟

که گفت آری عزیزه زبرزده موی
با دم شیر بازی کنه بی نظیر شناینده بر این دم که با آن بازی میکنی که من
طغیان میکنم گاهی و طوفانی میشود آبت، طوفانی شد و من در آن دریا اسب
میراندم و شلاقم یخ زدگی بود دستم را که بر گلویش جارو میدادم و هی چه
میخواستی از من؟ چه میخواستی از من؟ راحتی؟ راحتی؟

[آخ صبر کن لبانت... آه، بمال
بمال... لبانت فرصتی... بمال بمال... لبالب میشوم هی... بالا پایین...
بمال لبانت کو؟ کو؟ کو؟ کو؟ لبانت کو ...آخ... کو؟آه کو؟ آخ کو؟ کو؟ کو؟
کوآخ... کو ک،آخ... کو ک،آخ... کو ک،آخ،چینا چرامینا، کوکآخ،چینا چرامینا
چرامینا...]

مینا مینا مینای من لبانت، مینای من لبانت آخ یافتم…!

راحتی؟ یافتم، راحتی؟ راحتم! یافتم، راحتم! یافتم، راحتم! یافتم، یافتم، یافتم…

هـــوف!!!

دماسنج اگر بگذاری که میترکد آب تمام جهان!

پشتم را که بنگر چهار پنجولی
کرده ای شده است استو  وای بویی گرفته ام من که چشمانم را بسته بودیدا،
بازش کردمشت باز کردنی را باز کنم؟ باز کنم؟ آ ها ها ها و خندیدیم دوتایی
دراز کشنده که گفت ما دو دراز سیگار کشنده گانیمو هر هر هر هر دست یگدیگر
را خوانده ایم آوازخانا گوجو رِها رُسینرا  هفتابوشو از کی نِه…

بیا فیتیله را بگذار که تا
کربلا و قدس برویم… همینطوری هرهر کنان و زر زر چرند گویان بی نظیریمامی
محسن عزیز… بال بال می زنم از همین حالا چشم بسته در شهر که چشمانم بودمی
بودیدا،دو،دا… دالی! دالی! دالی! …

 

Source:  //blog.jamesonline.info/?p=2662