درست همزمان با وقتی که خانم هيلری کلينتون، زيبا و درخشان، از پله های محل سخنرانی سالن نورانی يکی از کمپين های انتخاباتی خود بالا می رفت تا در مقابل ده ها دوربين فيلمبرداری و صدها طرفدار خوش لباس و سر حال خويش از فردايي بهتر بگويد، زن ديگری، به همان زيبايي و درخشش، در ميدان بويناک محله ای در راولپندی در مقابل هزاران زن و مردی که برخی شان روی صندلی های تاشو نشسته بودند و برخی ديگر پا برهنه از سر و کول هم بالا می رفتند، ايستاده بود تا او نيز سخن از فردايي بگويد که سال هاست بسيارانی از آن مردم در انتظارش نشسته اند.
هيلری با يک دست کت سبزرنگش را مرتب کرد و دست ديگرش را بالا برد تا جمله اش را شروع کند و از موضوع هايي بگويد همچون اختيار زنان بر بدن خويش، پايان جنگ، ماليات عادلانه، امنيت اجتماعی، و از حداکثر هايي که مردمان می توانند داشته باشند. و … و آن يکی زن روسری اش را جا به جا کرد و دستش را بالا برد تا از اميد به پايان فقر و زندان بگويد، پايان تجاوز دسته جمعی به زنان، پايان تعصب های مذهبی، از دموکراسی، از انتخابات آزاد و از کمترين ها و حداقل هايي که مردمان سرزمينش می توانند داشته باشند.
هيلری، همچنان که بادباک ها و روبان های رنگی در اطرافش به پرواز در آمده بودند، و در ميان کف زدن های طرفداران شادمان و مطمئن به پيروزی خود، گفت: «ما می توانيم، باور کنيد می توانيم!»
و آن زن ديگر، به سختی از پله ها پائين آمد و در بين محافظان بی خيالش به سوی اتومبيلی شتافت که انتظارش را می کشيد. حالا حتی روسری سنتی اش (که هيچوقت هم شکل حجابی اسلامی را پيدا نکرده بود) از سرش فرو افتاده و می رفت تا لحظاتی ديگر سفيدی اش رنگ خون بخود بگيرد.
هر دو فارغ التحصيل مدارس آمريکايي بودند، هر دو ليبرال و آزاديخواه، و هر دو بلندپرواز و خواهان برابری. اما يکی هيچوقت اين تجربه را که بايد مرتب مراقب روسری اش باشد نداشت، تجربه اين را که در نوجوانی اگر دوست پسرش را ببوسد سنگسارش می کنند، و تجربه اين را که وقتی ازدواج می کند بايد باکره به خانه ی شوهر برود. حتی وقتی شوهرش به او خيانت کرد به او نگفتند: «خب مردها هم از اين شيطنت ها می کنند» و اکنون هم به او می گويند اگر، به جای آن ژست وفاداری، همان زمان از همسرش جدا شده بود اکنون زن ها و حتی مردهای رای دهنده ی بيشتری ممکن بود به او رای دهند.
اما بی نظير بوتو از همان آغاز کودکی می بايست مراقب همه اين چيزها باشد. چرا که اگرچنين نمی بود شايد يک بار هم در سال های سال قبل مرده بود.
در جولای 1977، يعنی چيزی کمتر از دو سال قبل از پيروزی انقلاب اسلامی در ايران، يک ژنرال خشن و متعصب مذهبی به نام ضياءالحق عليه پدرش، ذوالفقار علی بوتو، رهبر دمکراسی خواه و آزاد منش کشور نوپای پاکستان، کودتا کرد و او را به زندان انداخت تا با پاکستان به عنوان بخشی از «کمربند سبز اسلامی»مقابل شوروی، که هنوز فروپاشی اش در باور کسی نمی گنجيد، را بگيرند.
بی نظير بيست و چهار سال بيشتر نداشت که به شنيدن زندانی شدن پدرش سراسيمه به پاکستان بازگشت. يک سوم عمرش را در آمريکا و اروپا گذرانده بود تا در رشته های سياست و فلسفه فارغ التحصل شده باشد. دختری مسلمان اما مدرن و ليبرال بود و، به عنوان يک زن، با شيفتگی و حسرت به فرهنگ غرب نگاه می کرد. در روزها و ماه های بيم و انتظاری که در سرزمين زادگاهش می گذشت می ديد که چگونه دست آوردهای پدرش در زمينه ی آزادی های مدنی و دموکراسی پر پر می زنند و گم می شوند؛ می ديد که روزنامه ها را يکی يکی می بندند و صدای دگرانديشان را خفه می کنند؛ می ديد که مذهب با تظاهراتی غير روحانی در همه جا می گسترد، نماز خواندن در اداره های دولتی اجباری می شود، شلاق زدن روزه خواران (حتی بيمار) در کوچه و خيابان، و راه بندان گسترده در برابر ورود زنان و دختران بی حجاب به دانشگاه ها و مدارس و ادارات را برقرار می سازند.
او، با اينکه سياست خوانده بود، هيچ علاقه ای به کار سياسی نداشت. اما اعدام پدر و نابود کردن برادرانش و گرايش شديد مردمانی که جای خالی پدر را در او می ديدند او را برانگيخت تا راهی ديگر را برای زندگی اش انتخاب کند. و فقط شش سال طول کشيد تا توانست در انتخاباتی آزاد به عنوان اولين زن نخست وزير يک کشور مسلمان در جهان برگزيده شود. وقتی نخست وزير شد تنها سی و دو سال داشت و، در واقع، يکی از جوان ترين نخست وزيران جهان و جوان ترين نخست وزير تاريخ کشورش محسوب می شد.
به سرعت عکس های زيبای او، با لباس های رنگارنگ و شاد، و با سربندی سنتی اما گيسوانی رها، در صفحات اول روزنامه های جهان نشست. در اولين سخنرانی پس از اعلام نخست وزيری اش گفت که آمده است تا :«قوانين مدنی دموکراتيک را به کشورش بازگرداند».
تحمل به قدرت رسيدن يک زن ليبرال برای بسياری از متعصبين مذهبی کشورش، و حتی کشورهای همسايه، ساده نبود. در اين کشورها زن بودن خود تاوانی بزرگ داشت چه رسد به اينکه زن آزاده ای بر صندلی قدرت بنشيند که رفتارها و نشانه های زندگی اش همه از سکولار بودن او حکايت داشت.
در پاکستان بسياری از مردمان در مورد زنان هنوز به شدت گرفتار سنت های واپس گرايانه ی مذهبی و غير مذهبی هستند. هنوز شوراهای غيررسمی دهات می توانند فرمان قتل دختر نافرمانی را بدهند که تن به ازدواج با پسر عمويش نمی دهد. تا همين سال گذشته، و قبل از اقدام شجاعانه مختاران ـ زنی که مورد تجاوز دسته جمعی قرار گرفت و کار را به سازمان های حقوق بشر جهانی کشاند ـ اين شوراها می توانستند فرمان تجاوز دسته جمعی به زنان را به خاطر انتقام های قبيله ای بدهند؛ و تا همين امروز هم رهبران مذهبی و حتی سياسی اين کشور «لايحه حقوق زنان» را به عنوان «لايحه ی فحشا و فساد» مورد اعتراض قرار می دهند.
اما در همين سرزمين بود که بی نظير بوتو، و قبل از او مادرش و زنانی اندک چون او، توانستند حتی مردمان سنتی را به قبول و باور حضور زنان در سياست قانع کنند؛ تا جايي که در تازه ترين آمارهای جهانی می بينيم که حضور زنان در امور سياسی پاکستان، مثلاً، بسيار بيشتر از کشوری همچون ايران امروز است. از اين لحاظ پاکستان در بين 115 کشور جهان سی و هفتمين مقام را دارد در حالی که کشور ما، با آن همه زنان دانشگاه رفته و بيش از صد و اندی سال مبارزات برابری طلبانه اش، در رتبه صد و نهمين قرار دارد.
بی نظير بوتو شخصيتی بود که نه تنها در ميان قشر متعصب پاکستان که بين سران برخی از حکومت ها و همسايگان کشورش نيز دشمنان زيادی داشت. در واقع در ارتباط با نخست وزيری او بود که مفتی های اعظم مصر و رهبران مذهبی برخی از کشورهای عربی و ايران فريادشان به آسمان رفت که: «نااهل نمی تواند رهبری يک کشور را بر عهده بگيرد؛ و زنان از نااهلان اند» و اين بار، بازگشت از تبعيدش حتی به شدت بيشتری مورد حمله ی مذهبی ها قرار گرفت. او را «آدمک دست نشانده انگليس و آمريکا» خواندند که دستور گرفته «تا به پاکستان برود و جلوی طالبان را بگيرد».
سه ماه بود که بيشترين تبليغات سياسی و مذهبی در مورد او انجام می شد حال آنکه همان مخالفين با نود و نه در صد مردان سياستمدار خاورميانه ای وابسته به قدرت های بزرگ، افرادی چون احمدی نژاد، که حتی ثروت ملت هايشان را برای ادامه حکومت شان به کشورهای ديگر می بخشند، کاری ندارند و درباره آن ها سکوت کرده اند.
و چنين بود که ورود بی نظير به پاکستان با «استقبال» خونين انتخاری ها و طلبه های مسلمان تند رويي روبرو شد که احتمالا حتی بلد نبودند قرآن را به آن فصاحت و راحتی بخوانند که بوتو چند روز قبل از مرگش بر گور پدرش خواند.
باری، امروز او را خاموش کردند اما يقيناً نمی توانند به راحتی آن جمعيت عظيمی را خاموش کنند که او را دوست داشتند و دوست دارند؛ جمعيتی متشکل از زنان و مردان آزاديخواه و مردمان محروم و پابرهنه، کسانی که هم از ضياء الحق های متعصب خشن مذهبی می ترسند و هم از مشرف های وابسته و ديکتاتور.
بيشتر اين مردم حتی به اين فکر نمی کنند که بی نظير به کجا و به چه وابسته بود. همين که او با ضياءالحق ها و مشرف ها در افتاده بود و همين که برای آنها از آزادی، و نان و حقوق شان حرف می زد کافی بود که دوستش بدارند.
و دور نيست زمانه ای که هم آنها و هم مردمان ديگری که سرنوشتی چون آنها دارند بر اين واقعيت آگاهی يابند که تيری که امروز يک زن بی نظير را بخون در غلطاند تنها از لوله ی اسلحه ی کسانی می تواند بيرون آمده باشد که از پژواک خواستاری آزادی و رفع تبعيض های اجتماعی و سياسی به هراس افتاده اند و می خواهند، بر فراز دره ای از تفاوت ها و تبعيض ها، قطار شتابنده ی تاريخ را به ضرب گلوله به ريل های زنگ زده ی سنتی برگردانند.
اين همان دره ای است که بين هيلاری کلينتون ها و بی نظير بوتو های سراسر دنيا دهان گشوده و به اين آسانی ها، و جز با فداکاری های مردان و زنانی بی نظير که هراسندگی اين دره نمی تواند از تلاش هاشان بکاهد پر نخواهد شد.
شکوه ميرزادگی
بيست و هفتم دسامبر 2007
shokoohmirzadegi.com