گفتا ای پروردگار، ای ملائک، ز این ره روشن چنان
ز این هوش، و ز این کاوت، گر تو دادی، ز این ره روشن چنان
بس نبوغ، با زیرکی، در هم بشو، ای جان من
کاین نبوغ، بود بسی وحش حیوان، رامش کن، ز این ره روشن چنان
گر خداوند داده ات، بس نبوغ، ای برادر، جان من
کاین بدان، باشد رحمتی، لیکن بس مصیبت، ز این ره روشن چنان
چو چشمانت، روشن گردد، بر اسرار، و راز ها
این بدان، ای مهربان، گر راه الهی بگشود، ز این ره روشن چنان
در ره بشریت، ز این نبوغ، و هنر، ای بدار، ای جوانمرد
نه در ره ارضا ء نفس، نه برادر، ز این بشنو، ز این ره روشن چنان