ز لبهای سپیده دم گریزان گشته ار لبخند؛
بر این شاخه اگر پژمرد رخ اشکوفه هایی چند؛
دگر باره درخشد خوش پگاهی پر امید، ای دل؛
بخندد بر رخ ما هم خنک روزانِ همچون قند.
هر از گاهی دژم اندر پدآفندیم و در آفند؛
کجاست آن سینه کو خواهد گسسته خویشی و پیوند؟
نه در چالش فتادنها نشان ناتوانیها ست
که زایند از دل چالش جوانانی سعادتمند.
هنوز اِستاده گانیم ما اگرچه دست دون دهر
سهی سروان آزاده به پیش پای خود افکند.
هنوز آن تندر توفنده می تازد براین ساحل
چه غم؛ ما صخره گان استاده گانیم گُرد و نیرومند
جهان آشفته چون گردد، سخن از صلح باید گفت
عمارتهای بسیاری که توفان ریشه هاشان کَند.
چهارم تیرماه 1388
اتاوا