حضور سهراب شهید ثالث “طبیعت بی جان” اطرافم را جان داده بود

این مطلب را دو یا سه روز “بعد از مرگ سهراب” نوشتم و همانروزها در نشریه “گپ” در لوس آنجلس چاپ شد ۱۴ تیرماه ۱۳۷۷

سه شنبه بعدازظهر به شیکاگو زنگ زدم. تلفن سهراب موقتا قطع بود به مادرش زنگ زدم و گفتم: “خانم، تلفن سهراب قطع شده,  شما ازاین جوان خبری دارید؟”

مادر با خنده گفت: “تلفن این جوان قطع شده، بهتر، کمتر به اینور و اونور زنگ میزنه, ولی حالش خوبه” و دوباره با خنده گفت “آخه سهراب به سه چیز معتاده: مشروب، سیگار و تلفن”.

توی دلم گفتم: او فقط به یک چیز اعتیاد داره و آنهم  فیلم سازیه.

مادر گفت: “خبرهای خوش براتون دارم، سهراب داره عاقل میشه.”

گفتم “یعنی چه، نکنه داره ازدواج می کنه؟”

مادر گفت: “آدم وقتی عاقل میشه که ازدواج نمی کنه و خندیدیم.”

مادر گفت: “عاقل شدن سهراب اینه که مشروب رو کنار گذاشته ولی این بار با تصمیم خودش.” نمی دونم چرا این حرف اثر خوبی روی من نگذاشت.

…………

جمعه  صبح  داشتم مسابقه فوتبال فرانسه – ایتالیا رو نگاه می کردم. اواخر بازی گوشی رو برداشتم که پیغام هایم رو “چک” کنم. پس از مدتی سکوت صدای لرزان خانمی گفت: “آقای سیادت، من مادر سهراب هستم، خواستم فوت سهراب را به اطلاعتان برسانم.”

نمی خواستم باور کنم. سعی کردم آخر بازی را تماشا کنم اما نه صدا را خوب می شنیدم و نه تصویر را وا ضح می دیدم.

وقتی جلوی آینه ایستادم که اصلاح  کنم، گریه امانم نداد. شاید آینه، من را به یاد زیبا ترین صحنه “طبیعت بی جان”  انداخته بود
که صمیمانه دوستش دارم.

خبر، به “سفررفتن” سهراب بود و این “یک اتفاق ساده” نبود.

……….

سهراب در فیلم هایش زند گی کرد و خارج از آن فقط “بود”
سهراب پسرک سیلی خورده “یک اتفاق ساده” بود
سهراب سوزنبان پیر بیکار شده “طبیعت بی جان” بود
سهراب  ترک مهاجرغریب “درغربت” بود
و بیش از همه شخصیت جوان فیلم “گلهای سرخ برای آفریقا” خود سهراب بود؛ یک آدم به تنگ آمده و بریده. یک از نفس افتاده

………..

زندگی سهراب همان ریل قطاری بود که سوزنبان پیر نگرانش بود؛ دو خط موازی زندگی و مرگ که در امتداد هم پیش می رفتند اما آدمی که “چنین دست تطاول به خود گشوده” یک عاشق واقعی زندگی بود اگر عاشق زندگی نبود، نیستی را چنین عمیق و کاونده به تصویر نمی کشید و چنین شاعرانه پیش روی ما نمی گذاشت باید رقص “زوربا” ی او را در رستوران یونانی “بلوار ونتورا” می دیدی تا متوجه می شدی که عاشق لحظه به احظه زندگی بود چه راحت و صمیمی بود آنشب و همیشه. او با شادی خصومتی نداشت، سالها درد و ناکامی و مقاومت برای چیزی که بدان معتقد بود از پا انداخته بودش.

این اواخر از او پرسیدم: “راستی سهراب چرا دیگر در آلمان نماندی و فیلم نساختی؟”

می خواستند” Happy Ending گفت: “از من

از سینما گر مولفی که دو فیلم “یک اتفاق ساده” و “بلوغ” اش را در کنار “دزد دوچرخه” ی “دسیکا” و “راشمون” ” کروساوا” و چهار صد ضربه” “تروفو” در آرشیو کارگردانهای بزرگ دنیا در موزه “هنرهای مدرن” نیویورک  نگاهداری می کنند خواسته بودند فیلم با پایان خوش بسازد.  تاب تعیین تکلیف نیاورده  راهی امریکا شد. وای کاش هیچگاه به این سر زمین نیامده بود.

سهراب به “سفر رفت” آنچنان که خود در مورد دیگران می گفت. او مقدمات این سفر را سالها بود که تدارک می دید. قطره قطره با مشروب و قطره قطره با خونش سهراب فیلم زندگی خود را “فریم” به “فریم” کارگردانی کرد و آنگونه که خواستش بود به پایانش برد و شاید همچون جوان خسته آخرین فیلمش. “گلهای سرخ برای آفریقا” در پایان،  قطره خونی بجای اشک از چشمش چکیده باشد. افتخار دوستیش را داشتم و خوشحالم که می دانست چه اندازه بزرگش می دانم به صورت خسته اش بوسه می زنم و به احترامش سر فرود می آورم.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!