ساعت درست سه و ده دقیقه صبح روز دوشنبه سی و یکم ماه می بود که به ژنرال Archibald Snicklefritz Von Badguy معروف به Villano دیکتاتور مادام العمر هفتاد و سه ساله جمهوری Tierras Infernal که در دریای کارائیب و 245 کیلومتری میامی واقع است و تازه به خواب رفته بود اطلاع دادند که ناوگانی که می خواست محاصره زندان مخوف و بدنام la Sabaneta را در سواحل میامی بشکند دچار مشکل شده است. ویلانو تازه بیست دقیقه بود که درد باد فتقش اندکی با خوردن پنچ قرص و کپسول قوی آرام بخش، ساکت شده بود و بین خواب و بیداری به یاد روزگار جوانی بود و اینکه هرگز فکر نمیکرد هیچکدام از اعضای بدنش درد بگیرند، مخصوصاً خایه هایش.
در حالی که ژنرالیسمو آرچیبالد از خشم دندانهایش را به هم می سائید از سروان آجودانش که از ترس مثل بید می لرزید، پرسید: شما حروم زاده ها چرا نمی گذارید بخوابم. دیگه چه مرگتون است. سروان خورخه ویدلا پاهایش را محکم به هم کوفت و گفت: قربان فلوتیلای صلح که خاطرتان است؟ همان که داشت برای زندانیان آمریکایی کیک و هدایای تولد و دونر کباب و اسکندر کباب و عروسک و لواشک ترش می برد؟
• آره! یادمه! حالا که چی؟
• قربان همه فعالان صلح روی کشتی "سانتا باربارا، سینه مارمارا"، با افراد گارد ساحلی آمریکا که مانع رسیدن کشتی به ساحل زندان سابانتا شده بودند، درگیر شده و طبق اخبار رسیده بیست نفر از فعالان صلح کشته شده اند. قربان! فعالان صلح می خواستند به ماموران گارد ساحلی تجاوز بکنند!
• چشمان ویلانو اندکی تنگ شد و به دور دست ها خیره ماند. بلافاصله داد کشید!
• پس چرا معطلی؟ زود به کارلوس رئیس رادیو ونسه راموس (ما پیروز خواهیم شد) اطلاع بده بیاید اینجا. ویلان برای اولین بار در پنجاه سال گذشته اندکی خندید. فرصت خوبی است که از آمریکا انتقام بگیرد. به تلافی همه آن تحریم ها. سیگار برگی روشن کرد. چقدر دلش برای بستنی های نیویورک تنگ شده است. درست یادش است وقتی در اوایل دهه 1960 برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل متحد و دیوار با نیکیتا خروشچف به نیویورک رفته بود، هر روز در هتل والدورف نیویورک سفارش بستنی میوه ای میداد. اصلاً سیرمونی نداشت. خروشچف هم بستنی های نیویورک را دوست داشت. با خوردن آنها طعم دهه 1930 را زیر دندانهایش احساس میکرد. الان وقت انتقام بود. عمو سام در موقعیت دشواری گیر کرده بود. باید کوبیدش! تا واردات بستنی آمریکایی به جزیره دیگر شامل تحریم ها نشود.
کارلوس رئیس دستگاه تبلیغاتی جمهوری اینفرنال، پیرمردی هشتاد ساله بود. به سختی حرکت میکرد و گوشش با وجود سمعک اصلاً نمی شنید. درست دو ساعت طول کشید که ویلانو توانست به کارلوس حالی کند که پیشبینی های مارکس در خصوص آمریکا جواب داده است. اینترناسیونالیسم موفق شده اتحادی بین زندانیان آمریکایی و چند فعال علاف صلح طلب ایرلندی و سوئدی و دانمارکی ایجاد کند. به مناسبت کشته شدن همه این رزمندگان راه آزادی رادیو ونسه راموس باید زرادخانه تبلیغاتی خود را بر علیه اهداف ماجراجویانه و امپریالیستی آمریکا به کار اندازد. طبقه کارگر آمریکا باید به شورش دعوت بشود.
ویلان آخرین انرژیش را جمع کرده و با استفاده از یک ضبط صوت دهه شصت کمپانی امپکس آمریکا که قبل از انقلاب وارد کشور شده بود، نطق هیجان انگیزی را به سبک دوران سالهای اولیه انقلاب برای مردم جزیره و شنوندگان موهومی که تصور می شد در تمام خاک آمریکا گوششان را به رادیو های موج کوتاه چسبانیده اند،ایراد کرد تا از رادیو پخش شود.
ویلان بعد از این حرافی، برای لحظاتی احساس جوانی کرد. از فردا تظاهرات وسیعی در تمام جزیره که توسط کادر های رسمی حزب سوسیالیست ترتیب داده شده بود، انجام و جریان آنها به طور زنده از رادیو تلویزیون دولتی پخش گردید. تعداد دقیقاً 4444 نفر پیرمرد و 3333 پیرزن آمادگی خود را برای جنگ با نیروهای آمریکایی و آزاد کردن طبقه کارگر این کشور اعلام کردند. محکومیت ویلان به خاطر اعدام بدون محاکمه 2222 نفر در جریان جشن های سالگرد انقلاب توسط سازمان عفو بین المللی و مفقود الاثر شدن سه تن از رهبران اپوزیسیون، در غوغای حملات تبلیغاتی Flotilla گم شد.
سه ماه بعد درست ساعت سه صبح روز اول سپتامبر 2010
باد فتق ژنرال خیلی اذیتش می کند. مخصوصاً وقتی هوا شرجی است. یاد روزگاری افتاد که در همه پادگان های کشور به داشتن اسافل بلند و کلفت معروف بود. حالا ذلیل باد فتق شده بود. تبلیغات ضد آمریکایی فلوتیلا، به همان سرعتی که آمده بود فرو نشست. حیف آن همه حنجره دریدن ها. طبقه کارگر آمریکا محل سگ هم به خزعبلاتش نگذاشتند. یعنی مارکس اشتباه میکرد؟ سرنوشت تاریخی ملت آمریکا کجا رقم خواهد خورد. دوباره به جزوه های دانشگاهی 56 سال قبلش مراجعه میکرد. تئوری مارکس اشکالی نداشت، آمریکا ایراد دارد.
دقیقاً مثل سه ماه قبل، سروان خورخه ویدلا، آجودانش از خواب بیدارش کرد.
• قربان فلوتیلا دوباره راه افتاده است!
• خوب! اینکه خبر خوبیه! دوباره چند ماهی می توانیم به آمریکا حملات تبلیغاتی بکنیم.
• ولی!
• ولی که چی؟ بنال احمق! چی شده؟
• قربان فلوتیلا به همان دلیلی که می خواست زندانیان آمریکایی را آزاد کند، حالا قصد آزادی همه مردم جزیره رادارد. فعالان صلح در همه دنیا به این نتیجه رسیده اند که اینجا بزرگترین زندان جهان است و تا اهالی اینجا آزاد نشوند دنیا روی آرامش نخواهد شد.
• یعنی چی؟ اینجا ستاد زحمتکشان عالم است. ما از همه نیروهای ترقی خواه در خاورمیانه و شمال آفریقا و افغانستان و ترکمنستان و هرچی ستان دیگر است پشتیبانی می کنیم. مردم ما خیلی هم خوشحالند. رژیم ما دموکراتیک ترین حکومت جهان است. ما کسی را بدون موافقت خودش تا حالا اعدام نکرده ایم.
• پس این فرمانده نیروی دریایی ما کجاست؟ همان یارو دزد دریایی که ما درجه دریاسالاری دادیم. بیاید و جلوی این فلوتیلا را بگیرد.
• قربان افراد نیروی دریایی ما در عرشه کشتی "سنتا کروز" پیشتاز فلوتیلا، فرود آمده اند ولی!
• ولی که چی؟
• قربان ملوانان ما هم اکنون دارند دونر کباب و ساندیس و چوب شور با فعالان صلح می خورند و عکس یادگاری میگیرند. مردم در اسکله جمع شده اند. بعد از 56 سال، برای اولین بار آبجو و نان ذرت و بستنی وارد جزیره خواهد شد.
• پس فلسفه تاریخ چی می شود؟ حیف مارکس که اینقدر زحمت کشید.
• قربان!
• باز چه مرگته؟
• من همان موقع گفتم که سنگ این فلوتیلا را به سینه نزنید. روزی ممکن است بر ضد خودتان استفاده شود. خودتان فلوتیلا را در آزاد سازی زندانیان آمریکائی محق می دانستید. حالا تاوانش را پس بده.
• یعنی چه؟
• قربان امروز، همان روزه. من میروم ساحل. فلوتیلا دارد قهوه و نسکافه داغ و مجانی توزیع میکند. شما تشریف نمی آورید؟
• نه! من باید یاد داشت های تئوریک شصت سال قبلم را ببینم.
• راستی شماره تلفن پوتین رابرایم بگیر! روسها چی می گویند؟
• قربان آنها حق را به فلوتیلای صلح داده اند. همه دنیا خواهان بر چیدن سیم خاردارهایی هستند که دور جزیره کشیده ایم. راستش پوتین و مدودف و اوباما رفته اند ماهیگیری. میدونی آنها جای دوری در آلاسکا هستند. موبایل پوتین آنتن نمی دهد. تازه! پوتین بعد از ماهیگیری با مدودف تمرین جودو می کند. در همه این مدت کسی نباید مزاحمش بشود. این رسم روسها است.
• لعنتی! قذافی؟ هوگو چاوز؟ رحمانف؟ نظربایف؟ اف های دیگه؟
• قربان همه آنها در مدتی که شما تئوری های مارکس را می خواندید، به کلاس های زبان انگلیسی رفته و الان مثل بلبل و به لهجه آمریکائی انگلیسی حرف می زنند. آنها تظاهر می کنند که حتی یک کلمه هم اسپانیایی نمی دانند. قربان همه اینها را ول کن برویم ساحل و دونر کباب بخوریم. شنیده ام که خیلی خوشمزه است.
• تو برو ویدلا! من هم می آیم.
• قربان باید یاد بگیرید که گز نکرده نبرید!
• چی گفتی خورخه ویدلا؟
• هیچی قربان !
Recently by cyrous moradi | Comments | Date |
---|---|---|
به صندوق رای ایمان آوریم | 3 | Nov 04, 2012 |
چه باید کرد؟ | 9 | Oct 02, 2012 |
سازش تاریخی | 2 | Sep 03, 2012 |