بوسه ها قرار داد نیستند
و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمی دهند
شکست را بپذیر!
با سری بالا و چشمانی باز
Jorge Luis Borges
Santiago Jose Carrillo Solares(1915-2012) سانتیاگو کاریلو دبیر کل سابق حزب کمونیست اسپانیاCommunist Party of Spain (PCE) که مدت 22 سال از سال 1960 تا 1982 این سمت را داشت، روز 18 سپتامبر 2012 در سن 97 سالگی در مادرید درگذشت. خوانندگان این سطور احتمالاً این سئوال را خواهند پرسید که پرداختن به درگذشت کسی که روزگاری کمونیست دو آتشه ای بود و سرانجام بعد از سالها آرزو در آگوست سال 1948 با جوزف استالین دیکتاتور شوروی ملاقات کرد و آن را هیجان انگیز ترین خاطره زندگیش خواند، چه فایده ای برای ایران و ایرانی دارد که وقت عزیرمان را با خواندن زندگینامه وی به هدر بدهیم. مخصوصاً اینکه افکار کمونیستی حالا دیگر سالهاست دیگر آن محبوبیت سابق را بین جوانان ندارد و موضوع متعلق به سالهای سپری شده است. وی حتی سی سال هم بود که به دلیل کبر سن در جامعه سیاسی اسپانیا هم اهمیت گذشته را نداشت. با اینحال به دلایلی که معروض خواهد افتاد، تصور میکنم بررسی فعالیتهای وی برای ما ایرانیها اهمیت دارد.
برای درک موضوع این ارتباط باید اندکی از تاریخ اسپانیا را مرور کنیم. البته این کار را به قول زنده یاد آل احمد خیلی شتاب زده انجام خواهیم داد تا حوصله برخی که علاقه ای به مقولات تاریخی ندارند سر نرود. داستان از آنجا شروع می شود که اسپانیا تا دهه سوم قرن بیستم اغلب سرزمین های مستعمراتی ماوراء بحار خود را از دست داد و تبدیل به کشوری عقب مانده در اروپا گردید، با رژیمی واپسگرا و قرون وسطیی. سرانجام با تظاهرات عناصر چپ، در سال 1931، آلفونس سیزدهم پادشاه این کشور، در مقابل مخالفت اکثریت مردم تاب نیاورد و از کشور گریخت و در اسپانیا جمهوری اعلام شد. تا سال 1936 با وجود اصلاحات زیادی که دولتهای چپگرا در این کشوردر جهت محدودیت اختیارات و ثروت کلیسا و ارتش انجام داده بودند باز جناح سلطنت طلب وراستگرا و ارتجاعی قوی می نمودند. سرانجام همه عناصر به اصطلاح امروزی پلتفرم چپ در انتخابات عمومی سال 1936 که در فوریه برگزار شد، توانستند پیروزی قاطعی را به دست آورند. راستگرا ها و ارتش و کلیسا شکست را نتوانستند تحمل کنند و سرانجام در ژوئیه سال 1936 ژنرال فرانکو بر ضد جمهوریخواهان کودتا کرده و بندر بارسلونا را تصرف و به سوی مادرید حرکت کرد. جنگ داخلی اسپانیا از این تاریخ آغاز و در سال 1939 با تصرف مادرید و پیروزی سلطنت طلبان و دیکتاتوری ژنرال فرانکو پایان یافت میدانم از خواندنش خسته شدید، چاره ای نبود. تازه ! خلاصه اش کردم. یادم رفت بگویم که جنگ داخلی اسپانیا خیلی سریع جنبه بین المللی به خود گرفت. آلمان نازی و ایتالیای فاشیست جانب ژنرال فرانکو و نیروهای مترقی و شوروی جانب جمهوریخواهان را گرفتند. تعداد زیادی از آمریکائیان هم هنگ لینکلن را به ابتکار خود تشکیل داده و به طرفداری از جمهوریخواهان جنگیدند. ارنست همینگوی در این جنگ به عنوان خبرنگار حضور داشت. بگذریم. البته تقریباً از اکثر کشورهای غربی داوطلبان زیادی در صف جمهوریخواهان جنگیدند و اغلبشان هم کشته شدند.
از سال 1939 تا نوامبر سال 1975 که ژنرال فرانکو مرد و خوان کارلوس به عنوان پادشاه اسپانیا زمام امور را در دست گرفت، اسپانیا تحت دیکتاتوری فرانکو دست و پا میزد. یعنی 36 سال دیکتاتوری. در جبهه متحد خلق که کمونیستها، سوسیالیست ها و آنارشیست ها در سال 1936 تشکیل داده بودند، کمونیستها نقش فعالی داشتند و در آن زمان همین سانتیاکو کاریلو که موضوع صحبت ماست، عضو حزب کمونیست و عنصر موثری بود.
حالا صورت مسئله خیلی ساده شده است. اسپانیا در سال 1975، کشوری بود که زخم عمیق یک جنگ داخلی با تلفات یک میلیون نفری را بر چهره داشت. 36 سال دیکتاتوری را تحمل کرده بود. با این بضاعت اندک میخواست در کوتاه مدت به یک کشور اروپائی تبدیل بشود.. همه احزاب و فعالان سیاسی اسپانیا حول کلمه جادوئی " صندق رای " به وحدت رسیدند. آنها این موضوع را درک کرده بودند که ساختار حکومت خیلی مهم و تعیین کننده نیست، یعنی رژیم سلطنتی و یا جمهوری مورد بحث نیست، بلکه ایمان به نتایج حاصل از صندوق های رای واقعاً سازنده است. آنها میدانستند که اعتماد به رای مردم در نهایت به سود همه مردم اسپانیاست. اینجاست که قهرمان داستان ما یعنی سانتیاگو کاریلو وارد صحنه می شود. حزب کمونیست اسپانیا تحت رهبری سانتیاگو کاریلو با وجود آنکه سالها برای استقرار جمهوری و دیکتاتوری پرولتاریا، جنگیده و تلفات زیادی را متحمل شده بودند، به خواست اکثریت مردم احترام گذاشته و نظام سیاسی جدید را پذیرفتند و بعد از آن، زمان تصمیم گیری به اصطلاح دردناکی برای سانتیاگو کاریلو رسیده بود. وی به اتفاق انریکو برلینگوئر رهبر حزب کمونیست ایتالیا خیلی جلوتر از زمان خود فکر کرده و این نکته را تشخیص دادند که دیگر ایمان به دیکتاتوری پرولتاریا، نوعی حماقت است. آنها به اتفاق عبارت " یورو کمونیسم" را ابداع کردند. صندق رای بهترین قاضی است. معنی دیگر این سخن آن است که برای به دست گرفتن قدرت نباید به تفنگ و انقلاب و شورش متوسل شد. قدرت نه از دهانه توپ بلکه از صندوق رای بیرون می آید و بس. با همین راهبرد ایمان به صندق رای که مورد حمایت همه احزاب از مادون چپ تا ماوراء راست بود، اسپانیا توانست تنها در مدت 25 سال یعنی تا سال 2000 از نظر آزادی های مدنی و سیاسی به کشوری کاملاً اروپائی تبدیل شده و حتی در برخی موارد گوی سبقت را از دیگران برباید از جمله مشارکت زنان در پست های بالای سیاسی و نمایندگی مجلس و مدیریت نهاد های صنعتی و مالی.
مثل انشاء های دوران دبستانی رسیدیم به نتیجه گیری
البته و اضح و مبرهن است که زنده یاد سانتیاگو کاریلو مرد بزرگی بود. مردی که توانست نیازهای زمانه را به درستی درک کند. وی زمانی یک جمهوریخواه دو آتشه و فرمانده دفاع از مادرید در برابر فالانژ ها بود و رفقای زیادی را در این کارزار از دست داد. از سال 1936 تا 1975 به مدت 39 سال تبعید بود و حق ورود به اسپانیا را نداشت و سختی های فراوانی را کشید. با اینحال همیشه به آینده فکر کرد. وی که زمانی بر ضد سلطنت جنگیده بود، بعد از بازگشت به اسپانیا، دوستی جالبی را با خوان کارلوس پادشاه اسپانیا به هم زد. با این حال مهمترین دستاورد وی به جامعه اسپانیا طرد همه تفکرات دگم و قدیمی کمونیستی و اعتقاد به صندوق های رای به جای توصیه های مرحوم کارل مارکس در به دست گرفتن قدرت با استفاده از زور و تقنگ و انقلاب بود. حاصل همه این گذشت ها و تصمیمات دردناک دستاورد بزرگی برای کشورش بود. اسپانیا هم اکنون کشوری مهم در اروپاست و دیگر دچار بحران هویت نیست. میتوان با اعتماد به صندوق های رای ره صد ساله را یک شبه پیمود. کشورهای دیگر هم هستند که قرنهاست است که از دیکتاتوری رنج میبرند، کافی است احزاب و شخصیت ها تصمیمات سختی گرفته و به نتایج صندوق های رای ایمان بیاورند.
انگار متن خیلی خشک و جدی شد. خاطرم است که سالها قبل در یکی از ایالات آمریکا بین مردم بر سر اینکه زمین کروی است یا صاف بحثی در میگیرد. یک نفر طبق معمول مراجعه به صندوق رای را پیشنهاد میکند. اکثریت به مسطح بودن زمین رای میدهند!! این داستان حقیقت بزرگی را در خود پنهان دارد و آن اینکه صندق رای در کوتاه مدت ممکن است نتایج عجیب و غریبی از خود بروز دهد که اصلاً قابل توجیه نباشد.ولی در دراز مدت اشتباهاتش را تصحیح کرده و به سود همه عمل میکند. به عنوان مثال مردم انگلیس در پایان جنگ جهانی دوم به پاس همه خدماتی که چرچیل در طول جنگ و کسب پیروزی انجام داده بود به وی رای ندادند !!! و نتوانست نخست وزیر شود. البته چند سال بعد در انتخابات به نفع وی رای دادند. این رویداد برای چندمین بار ثابت کرد که ایمان و اعتماد به صندوق های رای در دراز مدت به نفع همه احزاب و گروه هاست حتی حزب کمونیست.
در 25 اکتبر سال 2005، دانشگاه دولتی اسپانیا به پاس یک عمر خدمات سانتیاگو کاریلو به کشور، به وی دکتری افتخاری اعطاء کرد. این یعنی سپاس نسل های جدید اسپانیا از مردی که یک عمر مبارزه کرد و همیشه منافع ملی کشورش را بر عقاید سیاسی خود مقدم شمرد. اهداء دکتری افتخاری به سانتیاگو کاریلو تلاشی بود در راه التیام زخم هایی که اسپانیا در طول جنگ داخلی برداشت. مبارزات و روش زندگی سانتیاگو کاریلو همواره و در همه کشورها ارزش تقلید را خواهد داشت. سانتیاگو کاریلو در قید نظریات و تئوری هایی که خوانده بود نماند و همه آنها را با واقعیت های زندگی در اسپانیا تطبیق داد. مهارتی که ما ایرانیها کمترین سررشته را داریم. در اساطیر یونان باستان ستون های هرکول ( تنگه جبل الطارق) انتهای جهان بود و ماوراء آن یعنی افسانه و تخیل. سانتیاگو کاریلو پایش را از ستون های هرکول در وادی نظریه فراتر گذاشت و جائی رفت که نباید میرفت. وی به خاطر وطنش دست از دگم بازی های ایدئولوژیک برداشت و علیرغم توصیه های مارکسیستی به صندوق رای ایمان آورد و برای همیشه تفنگ و انقلاب و این جور حرفهای قدیمی را کنار گذاشت. زرادخانه تبلیغاتی شوروی وی را متهم کردند که نمک خورده و نمکدان شکسته و با وجود اینکه مدت 40 سال تحت حمایت شوروی بود به آرمانهای اصلی مارکسیسم پشت کرده و به لیبرال ها پیوسته. سانتیاگو با عملش ثابت کرد که به چیزی بالا تر از منافع ملی کشورش و نتایج صندوق های رای ایمان ندارد و نظر روسها اصلاً برایش مهم نیست. شاید برای خوانندگان این سطور جالب باشد که در حال حاضر اغلب گروه ها و احزاب چپ ایرانی، هنوز به قولی اورتودوکس هستند و حاضر نیستند حتی کلمه ای را از نوشته های مرحوم مارکس غلط بدانند. آنها در سایت هایشان درست مثل 50 و یا 60 سال قبل به نوشته های فولادین ( یعنی استالین) و اولیانف ( لنین) ریفرنس داده و انتظار دارند که روزی بتوانند حکومت را از طریق اعمال زور و انقلاب به دست گرفته و زحمتکشان را رستگار کرده و به همه وعده های حزب طراز نوین طبقه کارگر عمل نمایند. حزب کمونیست اسپانیا در حال حاضر 11 کرسی در پارلمان 350 نفری دارد و José Luis Centella، عضو مجلس و دبیر کل حزب است.
Recently by cyrous moradi | Comments | Date |
---|---|---|
چه باید کرد؟ | 9 | Oct 02, 2012 |
سازش تاریخی | 2 | Sep 03, 2012 |
گور خالی | 66 | Aug 03, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
You're simply replacing Stalisnts dogma with Liberal dogmas.
by Zendanian on Tue Nov 06, 2012 07:46 AM PSTAnd also forget to mention how the Stalinist by killing Anarchists and Trotskyists in Spanish Civil War, defeated that Revolution in Spain and paved the way for ultimate victory of Fascists elswhere.
The so called "Euro Coomunism" is based on a childish distortion of Gramsci's ideas.
A truly non-dogmatic school of thought would not limit people's option only to ballots, but also prepare the population at large for also "extra-legal" measures, such as General Strike,...
بخشش به خروار
cyrous moradiMon Nov 05, 2012 07:39 PM PST
با تشکر از آقای رد واین
1- بله . شما درست می فرمائید. من هم از جنایات گروه های چپ در جنگ داخلی اسپانیا علاوه بر آنکه شما در اینجا ذکر کرده اید زیاد میدانم. در مقابل سلطنت طلبان هم از این اقدامات زیاد داشتند. خیلی ها کشته شدن فدریکو گارسیا لورکا را به فالانژها نسبت میدهند. بعضی ها هم درست بر عکس . وقتی جنگی یک میلیون کشته داشته باشد که تعدادی از آنها هم اصلاً اسپانیائی نبودند مسلم است که از این قتل های به قول شما بدون محاکمه در آن زیاد اتفاق می افتد.
2- مردم اسپانیا در سال 1975 با علم به همه این ناهنجاری ها دو راه در پیش داشتند یا به محاکمات بی پایان کسانی بپردازند که در جنگ داخلی دخالت داشتند و بدتر از ان در دوران دیکتاتوری فرانکو با وی همکاری کردند و یا همه چیز را بخشیده و چشم به آینده بدوزند. آنها دومی را برگزیدند و ثمراتش را هم دیدند. بخشش ( و نه فراموشی) قلب بزرگی میخواهد که همه ندارند.
3- با وجود آنکه احزاب کمونیست در حال حاضر همانگونه که شما هم گفته اید دیگر محلی از اعراب ندارند و در صحنه سیاسی اروپا نقشی ایفاء نمی کنند ( حزب کمونیست فرانسه فقط 7 کرسی در محمع ملی 577 نفری دارد ) ولی در سال 1975 شوروی هنوز یک ابر قدرت بود. سانتیاگو کاریو پاسخ مناسبی به محبتهای پادشاه اسپانیا داد. وی رفتار خود را اصلاح کرد. به کشورو پادشاه وفادار ماند و نقش سازنده ای در بنای اسپانیای جدید داشت. مقایسه کنید رفتارش را با آلوارو کونیال دبیر کل وقت حزب کمونیست پرتقال که درست مثل هشتاد سال قبل مشت هایش را گره میکرد و بر شعار های مارکسیستی اصرار داشت.
4- فکر میکنم درس بزرگی که میتوان از رویدادهای اسپانیا گرفت همان واژه " بخشش " است. در ساختن بنای جدید هر کشوری باید عفو عمومی و بخشش هر آنچه تاکنون بوده را اعلام کرد و گرنه وقت و انرژی مملکت باید سالها صرف محاکمه افرادی شود که خیلی هایشان به اصطلاح جوگیر شده بودند و در حقیقت مقصر نبودند.
...
by Red Wine on Mon Nov 05, 2012 04:02 PM PST۴ نکته و دیگر هیچ :
ـ نامِ ایشان به زبانِ اسپانیولی این گونه خوانده میشود : سَنتیاگوْ خوسِهْ کارییّوْ سولارِس.
ـ این شخص همان قاتلی است که در تاریخِ هفتمِ نوامبر سالِ ۱۹۳۶ میلادی دستور اعدامِ ۳۳ سربازِ فالانژ [فالانژ،سلطنت طلب،راهب،کشیش،از احزابِ حزبِ راستِ اسپانیا] را در منطقه پاراکویِجِسْ (نزدیکِ مادرید) داد (۸ نفر درجا اعدام شدند و بقیه در طی روزهای دیگر تا به پایانِ ماهِ نوامبر ۱۹۳۶،بدون رعایتِ هیچ گونه قوانینِ بینالمللی) ،البته جرمهای دیگر نیز به پای ایشان نگاشته و ثابت شده است.
ـ اگر صدقه سرِ خُوان کارلوسْ شاه قانونی اسپانیا نبود [با سفارشاتِ چائوشِسکو!]،این فرد هیچگاه نمیتوانست به آن راحتی که دیده شد؛واردِ اسپانیا شود،ایشان وارد شدند ،حزبِ کمونیست قانونی و رسماً شناخته شد امّا در انتخاباتِ سالِ ۷۹ـ۸۲ نه ایشان و نه حزب کمونیست رأی کافی آورد و و در سالِ ۱۹۸۵ ایشان را از حزبِ خودش اخراج کردند.
ـدر حالِ حاضر نیز این حزب فعّالیتی خاّص ندارد،بسیاری به سوسیالیستها پیوستند (کثیف مأبانی دیگر !) و بسیاری دیگر چپگرا شدند (مالِ مردم خور اما به روشِ آرسن لوپن!) ... همان سالهای جنگ داخلی نیز طرفدارانِ اینان افرادی معلوم الحال بودند که عمیقاً با اسپانیایی مذهبی رابطهای خاص نداشتند.
... و اینکه مطلب زیاد است و همانا بهتر باشد که یاد از چِگوارا شود،او لآقل هدفی مقدّس داشت و در راهَش کشته شد.