قرار آید بهار آید مرا تا یاد یار آید
مرا تا یاد یارآید بهار آید قرار آید
ز عمر خضر بیزارم اگر بی عشق یار آید
بدون عشق جانان عمر بی پایان چکار آید؟
به پیری زان سبب ما را هوای عشق یار آید
که آتش در زمستان خوشتر از گل در بهار آید
صفای توتیا بر چشم مست سر گران خوشتر
شفای مومیا بهر شکسته استخوان خوشتر
رضای بستر نرم از پی کاری گران خوشتر
هوای باغ گل بر مرغک بی آشیان خوشتر
نوای بلبل از بستا ن بهنگام خزان خوشتر
وگرنه زاین هزاران در بهاران صد هزار آید
خوشا یاد جوانی ها پس از عمری فراموشی
خوشا آتش فشان بودن پس از یک عمرخاموشی
خوشا نوش لب لعلی خوشا آرام آغوشی
خوشا آنگه که بیماری لباس عافیت پوشی
میی باشد گوارا تر که گاه تشنگی نوشی
شرابی ناب میاید که بعد از هر خمار آید
به ظلمت گر شود یک قطره دریای بقا گردد
غبار از خاک ره گشتن خلیق توتیا گردد
از این موجز سخن راز بزرگی برملا گردد
که مس از قلب ماهیت مبدل بر طلا گردد
به مهر آغشته گر سازی سخن را کیمیا گردد
محک را نیست میدانی اگر زر پر عیار آید
روا باشد اگر شاعر معانی در بیان جوید
برنگ استعاره راز دل با ده زبان گوید
فدای همت شبنم که گلبرگ نهان شوید
صفای مقدم آبی که در ظلمت مکان پوید
گلی باشد فریباتر که در فصل خزان روید
مهی باشد فروزانتر که در شبهای تار آید
عصا خوشتر بکارآید بوقت کوری و پیری
دوا آنگه اثر دارد که دردی کرده تاثیری
بدین معناست تمثیلی که باشد طرفه تعبیری
طعام از طعم میافتد چو بر گیرند در سیری
چه سود از نوشدارویی که گاه عافیت گیری
چه باک از تشنگی آنرا که کارون درکنار آید
چه سود ار غمگسارآید نباشد گر غم یاری
چه سود از شهد تریاقی بدون درد بیماری
چه سود از ماه نور افشان نباشد گر شب تاری
چه وصف الحال زیبائیست بیت زیر پنداری
غمی باید که غمخواری بخیزد از پی یاری؟
نباشد گر غم کاری چه سود ار غمگسارآید؟
جوانی طرفه بازاری بود پر مشتری دل را
که صید افزون بدام افتاد بسا صیاد غافل را
بر این معناست تمثیلی اشارت وار عاقل را
که دانا پی نمیگیرد به خود تحصیل حاصل را
شراب و آب یکسان است سیرابان ساحل را
به چشم تشنه اما هر سرابی چشمه سار آید
به شب گمگشته میداند مرارت های صحرا را
بجز تنها..چه میداند کسی معنای تنها را؟
کسی کو دیده ننهاده ز تب شبهای یلدارا
نصیب دشمن خود هم نخواهد همچو شبهارا
نخفته تا سحر داند درازی شب مارا
که شب را تا سحر سازی دمار از روزگار آید
علاج تفته خاک و گل پژمرده باران است
دوای درد دل های پریشان مهر جانان است
چه باک از قید رسوایی چو قصد دادن جان است
بغیر عشق رو کردن نه در آداب رندان است
هوای عشق او شاهد چو آتش در زمستان است
دوای درد ما را گو که رسوایی به بار آید
م.س شاهد - محمود سراجی
www.mahmoudseraji.com [1]
Recently by Mahmoud Seraji | Comments | Date |
---|---|---|
ترانه های فراق ۸ | 18 | Nov 27, 2012 |
ترانه های فراق ٧ | 23 | Nov 21, 2012 |
ترانه های فراق ٦ | 16 | Nov 15, 2012 |
Links:
[1] //www.mahmoudseraji.com