به گمان من، بين دو اردوگاه «اصلاح طلبی» و «براندازی» (يا انحلال طلبی) يک «منطقهء خاکستری» رنگ قرار دارد که در آن طيف گسترده ای از طرفداران براندازِی، اغلب بی آنکه خود بدانند، به حالت بلاتکليفی و تعليق به سر می برند و گاه شباهت های عمده ای با «اصلاح طلبان» پيدا می کنند. برای توضيح اوصاف اين «منطقهء خاکستری» لازم است در ابتد به تشريح برخی نظرات پيرامون دو قطب اصلاح طلبی و انحلال خواهی (يا براندازی) بپردازم.
براستی «اصلاح طلبی» چيست؟ توجه کنيد که در اين پرسش آنچه مورد نظر من است برداشت و تلقی «ما» ی ايرانی از اين مفهوم است، و الا اگر به مفهوم واژهء فرنگی «reformation» که به معنای «دگرديسی» و «تغيير شکل» است (و واجد بار معنائی مثبت يا منفی نيست) بپردازيم سر از تعاريف و مفاهيم ديگری در می آوريم که بحث آن از موضوع مطلب اين هفته بکلی خارج است. پس، پرسش آن است که «ما» ی ايرانی ـ که مزهء تلخ انقلاب را چشيده و روند بی ثمری را، که نام «اصلاح طلبی» بخود گرفته، مشاهده کرده ايم ـ اکنون «اصلاح طلبی» را چگونه می فهميم و به چه کسی «اصلاح طلب» می گوئيم؟
بنظر من، معمولاً و در روياروئی با يک سيستم خاص، اصلاح طلب کسی است که موجوديت آن سيستم را قبول می کند ولی در آن معايب و مشکلاتی می بيند که بايد در رفع آنها بکوشد و ديگران را هم به اين کوشش دعوت کند. يعنی، اساساً، بدون پذيرفتن و قبول داشتن موجوديت و بر حق بودگی يک سيستم و ـ سپس ـ پذيرش اصلاح پذيری آن، معلوم نيست که چگونه می توان «اصلاح طلب» بود؟ يا من چگونه می توانم از يک سيستم توقع داشته باشم که خود را مطابق ميل من تنظيم کند اگر اساساً موجوديت آن سيستم را قبول نداشته باشم؟
همه می دانيم که در جهان معاصر فرض اول سياسی آن است که دولت ها برگزيده و، در نتيجه، نمايندهء ملت ها هستند، خدمتگذار آنانند، در مجامع بين المللی از حقوق آنها دفاع می کنند، در داخل موظف به فراهم آورن لوازم راحت و آسايش و رفاه مردم خويشند، منابع مالی مملکت را به مقتصدانه ترين صورت و با بيشترين بهره گيری های ممکن بکار می گيرند، حقوق مردم را پاس می دارند و نمی گذارند که به کسی ظلم و اجحاف شود، در مقابل مردم پاسخگو هستند و می دانند که قدرت خود را از مردم گرفته اند و اين مردم می توانند، هر وقت بخواهند ـ با استفاده از مجاری قانونی ـ آنها را از مصادر قدرت به زير کشند.
و آشکار است که در ظل چنين مفروضاتی است که ملت ها می توانند به دولت ها اعتراض نموده و از آنها بخواهند که اشتباهات خود را تصحيح کرده و، در صورت خروج از محدودهء وظايف خود، به شاهراه اصلی مملکت داری برگردند. يعنی، شما، با تکيه بر مفاهيم سياسی مدرن، اول حقانيت و مشروعيت يک دولت را می پذيريد و آنگاه اشتباهات و خطاهايش را متذکر شده و نسبت به آنها اعتراض می کنيد، خواستار اصلاح امورش می شويد، از افراط کاری هايش شکايت کرده و عواقب تفريط هايش را گوشزدش می کنيد. خلاصه اينکه از اين دولت توقعات مختلفی داريد و اگر دستتان برسد می کوشيد تا بر اساس مجاری و موازين قانونی موجود جلوی بی پروائی هايش را بگيريد و مآلاً آن را «اصلاح» کنيد.
بدينسان موضع و طرز تلقی و کار اصلاح طلبان واقعی روشن است و چنين گروه هائی را نمی توان «بلاتکليف» دانست، مثلاً آنها ،در روياروئی با حکومت اسلامی، به دلايل مختلف، قصد دارند همين سيستم فعلی را اصلاح کند. يک دسته شان بخاطر جلوگيری از انقلاب و خونريزی، يکی شان بخاطر از دست نرفتن منابع جانی و مالی مملکت، يکی برای اينکه در سايهء همين حکومت به آلاف و علوفی رسيده و صاحب منافع شده است و «هستی اش ز هستی اوست»، يکی برای اينکه دلش خوش است که حکومتش اگرچه بد و ناوارد و ناشی است اما ارزش های اسلامی را بر جامعه مسلط کرده است، يکی هم فکر می کند که جز اصلاح همين حکومت راه چارهء ديگری وجود ندارد که بتوان به آن انديشيد و در راستای تحقق اش اقدام کرد و، در نتيجه، بهترين مصالحه اصلاح است.
در ميان ما ايرانيان، چنين اصلاح طلبی ـ که با سپردن «تعهد عملی به ولايت فقيه» مشتاق راه پيدا کردن به مجلس هم هست و بدش نمی آيد دولت را هم (که خاتمی اصلاح طلب آن را «کارگزار» خوانده است) بدست آورد ـ البته که حق دارد مرتب نق بزند و از «حاکمان» بخواهد که از خر شيطان پياده شوند و فکر عواقب تاخت و تازشان را بکنند که شعلهء آتشش دامن همه را خواهد گرفت. او چاره ای ندارد که گاه نصيحت کند، گاه شماتت و ـ اگر دستش برسد ـ گاه هم دست به تهديد بزند و آيندهء ناخوشی را برای حاکمان بی کله ترسيم کند. به همين دليل، از نظر من، آنچه هائی که اين روزها در مورد مقولات زير از هر رسانه ای که می گشائی و می بينی و می خوانی، به گوش می رسند، همگی بر بنياد نوعی «اصلاح طلبی» مطرح می شوند:
- گفته می شود «چرا دولت آقای احمدی نژاد اقدامات لازم را برای استيفای حقوق ايران در دريای خزر انجام نداده است؟» آيا مفروض بيان نشده اما آشکار اين سخن آن نيست که حکومت اسلامی وظيفه داشته است از حقوق ايران در دريای خزر محافظت کند و نکرده است؟ و اين وظيفه از کجا می آيد؟ جز از اين فرض که ما حقانيت (يا مشروعيت) حکومت اسلامی را می پذيريم و اهمالش را در انجام وظايف خود به او گوشزد می کنيم؟
- گفته می شود: «چرا رئيس جمهور ايران در کنفرانسی که در نامش عبارت "خليج عربی" وجود دارد شرکت کرده است؟»
- يا چرا مجلس شورای اسلامی احمدی نژاد را بابت اين «خيانت» استيضاح نمی کند؟
- يا چرا آقای علی خامنه ای پول و درآمدهای ملت فقير ايران را بين تروريست های عرب سنی مذهب پخش می کند؟
- يا چرا دولت و شورای امنيت آن، با کله شقی و بی پروائی، کشور را به لبهء جنگ با بزرگترين قدرت جهانی می کشاند؟
- يا چرا هر نفس کشی را بی تفهيم اتهام و محاکمه و غيره می گيرند و می بندند و در حبس انفرادی می اندازند و رئيس قوهء قضائيه در اين مورد سکوت اختيار کرده است؟
- يا چرا حقوق زنان را رعايت نمی کنند و صدای هيج مرجع حکومتی در اين مورد بلند نمی شود؟
- يا چرا انتخابات آزاد نيست و شورای نگهبان قانون اساسی به وظايفش عمل نکرده و هر که را بخواهد از صندوق بيرون می کشد؟
- يا چرا زهراها در زندان های آنها، بی جرم و بی جنايت، مورد تجاوز قرار می گيرند و به قتل می رسند و مقامات زندان ها مورد مؤاخذه قرار نمی گيرند؟
- يا چرا حکومت برای درويش حق درويشی، برای مطرب حق مطربی، و برای هنرمند حق هنرمندی قائل نيست؟
و از اين چرا ها بسيار است. بد نيست لحظه ای اين چراهای اعتراضی را در ذهن خود مرور کنيم: آيا چنين نيست که مطرح کنندهء اين پرسش ها و «توقع ها» کسی است که اعتقاد دارد رژيم جمهوری اسلامی برگزيده و نماينده و کارگزار مردم ايران اما ناشی و بدکاره است، و احمدی نژاد هم خادم برحق اين رژيم اما کله خر و خشک مغز و تماميت خواه است؛ و لذا بايد آنقدر اين شکايت ها را تکرار کرد تا اصلاحات لازم در اين «سيستم» تحقق يابد و کارکرد آن بر وفق مراد ما تنظيم شود؟
حال کمی هم به مفهوم «براندازی» بپردازيم. بنظر من، يک «برانداز» منطقاً می کوشد تا بجای شکوائيه های بالا، مواضع خود را بصورت ديگری توضيح دهد و روشن سازد؛ مثلاً، اعلام می کند که:
- اين حکومت حقانيت و مشروعيت ندارد و غاصب است،
- اين حکومت کارش خودی و ناخودی کردن افراد ملت است،
- اين حکومت ادامهء حکومت مهاجمان عرب نومسلمان است، با همان سياست های کشتار و تجاوز و زورگوئی چهارده قرن پيش،
- اين حکومت ملت ايران را نمايندگی نمی کند،
- اين حکومت حکم يک ارتش اشغالگر را دارد و با هرچه ملی و ملت مداری است سر تخالف و تضاد دارد،
- اين حکومت اصلاً ايرانی نيست،
- روزی که اين حکومت ساقط شود هيچکدام از قراردادهائی که امضاء کرده نفاذ قانونی نخواهند داشت،
- ما می خواهيم به مردم دنيا حالی کنيم که نبايد حساب اين حکومت را با حساب ملت ايران يکی کنند و بدکاری هايش را به پای اين مردم بی اختيار بنويسند و از آنها انتقام بگيرند،
- و....
به طبيعت اين سخنان اخير که توجه کنيم می بينيم که تمام حرف متمرکز است بر فقدان قانونيت و حقانيت و مشروعيت رژيمی که اصلاح پذير نيست و بايد در فکر براندازی يا لااقل انحلال آن بود تا بتوان از خاکستر آن رژيمی مردمی و دموکراتيک و آزادی پرورده را فرا روياند.
حال، در پی اين دو تعريف مختصر از اصلاح طلبی و انحلال خواهی، می توانم به آنچه که «منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون می خوانم بپردازم که، بنظر من، بخش عمده ای از «براندازان» در آن بسر می برند و، اغلب بی آنکه خود بدانند، قدم در همان راهی می گذارند که اصلاح طلبان رهرو آنند.
در اين «منطقهء خاکستری» است که ما از «يک دهان واحد» هر دو نوع از سخنان بالا را می شنويم، سخنانی که منطقاً با هم در تضاد هستند، يکی وجود و آمريت حکومت اسلامی را می پذيرد و، در عين حال، به بدکاری هايش اعتراض می کند و می کوشد آن را اصلاح کند و ديگری حکومت مزبور را اصلاح ناپذير می بيند و حکم به ضرورت انحلالش می دهد.
پرسش آن است که صاحب آن «دهان واحد» بالاخره اصلاح طلب است يا برانداز؟ يعنی، اينجاست که مرحلهء «بلاتکليفی سياسی» آغاز می شود، چرا که ما منطقاً می دانيم که نمی توان هم يک سيستم را غيرقانونی و نامشروع و غير خودی و بيگانه (اگر نه دست نشاندهء بيگانه) دانست و هم مرتباً از توقعات خود از آن سخن گفته و نسبت به کارهايش گله مند و شاکی بود. با اين همه بسياری از کسان که خود را برانداز می دانند اغلب هر دوی اين کارها را با هم انجام می دهند و از خود هم نمی پرسند که چگونه کسی که اين حکومت را در کليت خود بيگانه، اصلاح ناپذير، ويران ساز، دروغگو، فريبکار و دشمنخو می داند چيدر عين حال مشغول چون و چرا کردن و نق زدن هم هست؟ و براستی يک برانداز فکر می کند که در اين نق زدن و چون و چرا کردن چه عايدش خواهد شد؟ او که چون برانداز است به حکومت و حقانيت اش اعتنائی ندارد، آيا با بيان آنچه که صبح و شب مشغول توضيح و گاهی هم «افشا» ی آن است می خواهد چه کند؟ به مردم گرسنه خبر دهد که غذای کافی برای خوردن نداريد؟ به زندانيان توضيح دهد که شما زندانی هستيد و با شما بد رفتاری می شود؟ به زنان بگويد که شما را آزار می دهند و حقوقتان را ضايع می کنند؟ براستی آنها اين زيره را برای چه کسی به کرمان می برند؟ و کجا ديده اند که آنچه می کنند زمينه ای را برای برندازی فراهم کرده است؟
منظور من آن نيست که «براندازان» بايد سکوت کنند و بدکاری های سيستم را مطرح نسازند. بلکه می خواهم بگويم که نحوهء اين مطرح کردن و فرهنگ حاکم بر آن بايد با نوع رفتار و گفتار اصلاح طلبان متفاوت باشد بطوری که وظيفهء «افشاگری» جانشين ديگر وظايف مربوط به براندازی يا انحلال سيستم نشود. اما، بنظر من، چنين اتفاقی دائماً در «منطقهء خاکستری» در حال رخ دادن است.
توجه کنيد که من در اينجا به جماعت «دکاندار» کاری ندارم که شغلشان «افشاگری» است و از اين راه نان می خورند و اگر از اين کار شريف دست بکشند کار و بارشان ضايع است. چنين آدمی مجبور است شبانه روز هرچه وب سايت و روزنامه و نشريه و راديو تلويزيون هست را بکاود تا بتواند قلم بردارد و يا ميکروفن را روشن کند و يا کليد دوربين را بزند و تا بتواند و وقتش اجازه دهد افشاگری کند و سر ماه هم حقوقش را بگيرد. اما از يک نيروی جدی سياسی هرگز توقع چنين آب در هاون کوبيدنی نمی رود. اما، متأسفانه، تجربهء عملی نشان می دهد که اين بيماری در بين اردوگاه براندازی شيوع تمام دارد.
در اينجا نظر من معطوف به آن «منطقهء خاکستری نشينان» است که خود را اصلاح طلب نمی دانند اما مثل آنها سخن می گويند. مثلاً، از کسی که هر دوی اينگونه سخنان را مطرح می کند می توان پرسيد: «مگر نه اينکه می گوئيد سيستمی که بر کشورمان حکومت می کند حکم يک دولت اشغالگر را دارد؟ بسيار خوب، از يک اشغالگر چه توقعی می توان داشت؟ مگر نه اينکه از اعراب صدر اسلام تا هيتلر دوران کودکی ما کار اشغالگر آن بوده که هرکاری که دلش می خواسته با سرزمين های «مفتوحه» انجام می داده و فقط منافع خودش را در مد نظر داشته است؟ مگر نه اينکه آزاديخواهان اروپای تحت اشغال آلمان هيتلری هرگز به فکر اصلاح رژيم اشغالگر نبودند و رابطهء خود با آن را بر اساس حق و توقع نمی گذاشتند و تنها به اين می انديشيدند که اشغالگران را چگونه از سرزمين خود برانند؟»
يا براستی، اگر «حکومت اسلامی» مسلط بر ايران يک «حکومت ملی» نيست و، در نتيجه، تعهدی به ملت ايران و منافع او ندارد، چرا بايد از آن متوقع بود که منافع ملت را در دريای خزر حفظ کند و يا تن به «عربی شدن» خليج فارس ندهد؟ يا محوطه های باستانی را شخم نزند و عتيقه قاچاق نکند و آرامگاه کورش را به آب نبندد؟ چرا بايد توقع داشت دولتی که برگزيدهء واقعی مردم نيست، و اگر هم انتخاباتی دارد اين کار را با هزار کلک و صرفاً برای حفظ ظاهر در انظار بين المللی انجام می دهد، دلش بسوزد از اين که دختران ايرانی را برای اعراب آن سوی خليج قاچاق می کنند، يا زهراها را در زندان هاشان می کشند، دانشجويان را شکنجه کرده و در سلول های انفرادی نگاه می دارند؟ اصلاً چرا بايد از آنها که قدرت را «تصرف عدوانی» کرده اند انتظار داشت که دلشان به حال ملت ايران بسوزد؟
باری، اگرچه ظاهراً صحنهء سياست جايگاه بلاتکليفی نيست، اما بنظرم می رسد که در حال حاضر و در صحنهء سياست ايران بلاتکليف ترين عناصر سياسی بخشی از براندازان اند که در «منطقهء خاکستری» حضور دارند؛ چرا که از يکسو مشروعيت حکومت را قبول ندارند و آن را نيروی اشغالگر می خوانند و مرتب به مردم جهان می گويند که حساب ملت ايران را با حساب حکومت ولايت فقيه يکی نکنيد و، از سوی ديگر، دائماً به زمين و زمان شکايت می برند که حکومت اسلامی ايران «به وظايف خود عمل نمی کند». و طرفه اينکه لحظه ای از خود نمی پرسند که اين «وظايف» را چه کسی ايجاد و تعريف و تشريح کرده است!
براندازان بيرون «منطقهء خاکستری» نمی توانند همچون اصلاح طلبان سخن بگويند؛ آنها از افشاگری برای اثبات عدم حقانيت رژيم سود می برند و از آن توقع اصلاح و ترميم ندارند. آنها به اين فکر می کنند که سی سال را به افشاگری گذرانده ايم و حتی خواجه حافظ را هم از بد کاری های اين رژيم با خبر کرده ايم و حالا چه؟ مگر نه اينکه منکران حقانيت حکومت اسلامی، برای توجيه مواضع خود، بسيار بيشتر از اصلاح طلبان دليل و مدرک و سند دارند؟ مگر نه اينکه اصلاح طلبان مجبورند با هزار ماست مالی اين حکومت را بزک و دوزک کرده و به مشاطه خانه ببرند اما براندازان فقط کافی است که به مدارک منتشر شده از جانب خود رژيم استناد کنند.
مگر نه اينکه اين حکومت هيچگاه نکوشيده است تا طبيعت و ماهيت و اغراض خود را از کسی پنهان کند؟ مگر از روز اول نگفته است که من يک حکومت «اسلامی» هستم و قانونی هم جز شريعت اسلام و مقررات منبعث از آن نمی شناسم؛ و بين شيعه با سنی، بين مسلمان با صاحبان اديان ديگر، و بين دين داران با خدانشناسان فرق بسيار می گذارم؟ مگر اعلام نکرده است که من در امر لباس و رفتار و گفتار همه دخالت می کنم، سر هر کوچه مأموران امر به معروف و نهی از منکر می گذارم، ملی گرائی را معادل کفر می دانم، به جای ملت به امت اسلامی می انديشم و مصالح اين يکی را بر مصالح آن يکی مرجح می شمارم و اولويت می دهم؟ مگر بارها و بارها اعلام نداشته است که پول اين مملکت را خرج گسترش ارهاب و ارعاب اسلامی می کنم، اگر بشود دنبال بمب اتمی هم می روم، و خلاصه اينکه، به قول امام راحلم، «ايران را برای اسلام می خواهم و نه اسلام را برای ايران؟» و مگر قانون اساسی اش نيز همين ها را تأييد نمی کند؛ و حرف ها و اعمال رهبرانش نيز تکرار و تحقق همين مواضع نيست؟
پس چراست که «براندازان منطقهء خاکستری» توقع دارند که اين رژيم به منافع ملت بيانديشد و بحر خزر و خليج فارس را خرج عطينايش نکند؟ و آيا بهتر نيست که آنان ـ اگر براستی کفهء براندازی شان بر کفهء اصلاح طلبی شان می چربد ـ تکليف خود در اين مورد را هرچه زودتر روشن کنند؟ براستی چه عيبی دارد که اگر اهل اصلاحاتند صراحتاً اهليت خويش را اعلام نمايند و اگر دنبال براندازی و انحلال هستند دست از ناله و شکايت بردارند و وقت و انرژی خود را در راه هدف اصلی، که براندازی يا انحلال حکومت اسلامی است، صرف کنند؟
اما، بنظر من، گره کار هم درست در همينجاست: «براندازان منطقهء خاکستری» نه متوجه خطر پا نهادن در اين «منطقه» هستند و نه برای کار اصلی خود برنامهء منسجم و عملی و دقيقی دارند و، در نتيجه، مجبورند مرتب به نعل و به ميخ بزنند تا هم در يادها بمانند و هم معلوم نشود که چيزی در چنته شان نيست.
اصلاح طلبان می دانند که چه می خواهند، چرا می خواهند و چگونه قصد دارند به خواست های خود برسند؛ بخش بزرگی از اپوزيسيون ظاهراً سکولار هم (می گويم «ظاهراً» چرا که در واقعيت، بخاطر پذيرش همکاری با اصلاح طلبان مذهبی ديگر سکولا بشمار نمی روند) چشمشان را به دهان داخلی های اصلاح طلب دوخته اند و کارشان صدور اعلاميه و بيانيه پشت اعلاميه و بيانيه در راستای تأييد اقدامات مشعشانهء آنها ست. و برنامه هاشان نيز چيزی نيست جز تکرار آنچه که اصلاح طلبان داخل کشور اعلام می کنند.
اما آنکه می خواهد کل اين مجموعهء ـ از نظر او ـ «اصلاح ناپذير» را به زير کشد و براندازد، اگر برنامه و دستور کاری در جيب داشته باشد، چرا بايد وقت خود صرف اقدامات اصلاح طلبانه کند؟
و مگر نه اينکه هر کس به براندازی يا لزوم انحلال حکومت اسلامی معتقد است بايد از هياهوی افشاگری و ايرادگيری سطحی و غير ريشه ای خارج شود تا، با مطالعهء علمی در راستای يافتن پاسخی عملی برای اين پرسش اقدام کند که «اين حکومت را چگونه می شود برانداخت» و نه اينکه «چگونه بايد آن را اصلاح کرد؟» آخر مگر نه اينکه هر اقدام اصلاح طلبانه گامی است در جهت تضمين بقا و استمرار حکومت فعلی و اين بالطبع با براندازی منافات دارد؟
آيا برای اين براندازان هنوز وقت آن نرسيده که به چيزی وسيع تر از افشاگری صرف و سطحی بيانديشند، (و، مثلاً، جمله دست از نامهء سرگشاده نويسی خطاب به سران خود اين «رژيم اصلاح ناپذير!» بردارند) و به «ارزيابی» واقع بينانهء نيروها، توانائی ها و برنامه های خويش بپردازند و برنامه های خود برای رسيدن به هدف ها و ترسيم چگونگی فردای اين وصل را به روشنی بيان کنند؟
بنظر من، تنها در پی يک چنين «ارزيابی» عميقی است که آنها می توانند دريابند که توانائی هاشان در چه حد است و تصميم بگيرند که بر اساس يافته هاشان آيا می توان اميدوار بود که می شود اين رژيم را سرنگون کرد يا نه؟
و، آنگاه، اگر برای رسيدن به آمال خود اميدی را قابل تصور يافتند، مرحلهء پس از «قطع ارتباط کامل با شيوه های اصلاح طلبی» چيزی نخواهد بود جز انديشيدن به چگونگی ايجاد يک «آلترناتيو» قابل عرضه به مردم ايران؛ امری که اپوزيسيون غير اصلاح طلب تا کنون در مسير آن نه اقدامی جدی و سازنده کرده و نه در هرآنچه کرده ذره ای موفقيت داشته است.
باری، تا اين دو گام اساسی «خروج از منطقهء خاکستری» و «اعلام برنامه های عملی و مشخص براندازی و انحلال» برداشته نشود می توان گفت که متأسفانه اغلب براندازان ما ساکن «منطقه ای خاکستری» هستند که، حتی اگر خود چنين نپندارند، آنان را از بسياری جهات شبيه اصلاح طلبان می کند، اما اصلاح طلبی که ـ به قول انگليس ها ـ از دو سوی دهانش سخن می گويد.
برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا: [1]
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Links:
[1] //www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm