به گمان من، بين دو اردوگاه «اصلاح طلبی» و «براندازی» (يا انحلال طلبی) يک «منطقهء خاکستری» رنگ قرار دارد که در آن طيف گسترده ای از طرفداران براندازِی، اغلب بی آنکه خود بدانند، به حالت بلاتکليفی و تعليق به سر می برند و گاه شباهت های عمده ای با «اصلاح طلبان» پيدا می کنند. برای توضيح اوصاف اين «منطقهء خاکستری» لازم است در ابتد به تشريح برخی نظرات پيرامون دو قطب اصلاح طلبی و انحلال خواهی (يا براندازی) بپردازم.
براستی «اصلاح طلبی» چيست؟ توجه کنيد که در اين پرسش آنچه مورد نظر من است برداشت و تلقی «ما» ی ايرانی از اين مفهوم است، و الا اگر به مفهوم واژهء فرنگی «reformation» که به معنای «دگرديسی» و «تغيير شکل» است (و واجد بار معنائی مثبت يا منفی نيست) بپردازيم سر از تعاريف و مفاهيم ديگری در می آوريم که بحث آن از موضوع مطلب اين هفته بکلی خارج است. پس، پرسش آن است که «ما» ی ايرانی ـ که مزهء تلخ انقلاب را چشيده و روند بی ثمری را، که نام «اصلاح طلبی» بخود گرفته، مشاهده کرده ايم ـ اکنون «اصلاح طلبی» را چگونه می فهميم و به چه کسی «اصلاح طلب» می گوئيم؟
بنظر من، معمولاً و در روياروئی با يک سيستم خاص، اصلاح طلب کسی است که موجوديت آن سيستم را قبول می کند ولی در آن معايب و مشکلاتی می بيند که بايد در رفع آنها بکوشد و ديگران را هم به اين کوشش دعوت کند. يعنی، اساساً، بدون پذيرفتن و قبول داشتن موجوديت و بر حق بودگی يک سيستم و ـ سپس ـ پذيرش اصلاح پذيری آن، معلوم نيست که چگونه می توان «اصلاح طلب» بود؟ يا من چگونه می توانم از يک سيستم توقع داشته باشم که خود را مطابق ميل من تنظيم کند اگر اساساً موجوديت آن سيستم را قبول نداشته باشم؟
همه می دانيم که در جهان معاصر فرض اول سياسی آن است که دولت ها برگزيده و، در نتيجه، نمايندهء ملت ها هستند، خدمتگذار آنانند، در مجامع بين المللی از حقوق آنها دفاع می کنند، در داخل موظف به فراهم آورن لوازم راحت و آسايش و رفاه مردم خويشند، منابع مالی مملکت را به مقتصدانه ترين صورت و با بيشترين بهره گيری های ممکن بکار می گيرند، حقوق مردم را پاس می دارند و نمی گذارند که به کسی ظلم و اجحاف شود، در مقابل مردم پاسخگو هستند و می دانند که قدرت خود را از مردم گرفته اند و اين مردم می توانند، هر وقت بخواهند ـ با استفاده از مجاری قانونی ـ آنها را از مصادر قدرت به زير کشند.
و آشکار است که در ظل چنين مفروضاتی است که ملت ها می توانند به دولت ها اعتراض نموده و از آنها بخواهند که اشتباهات خود را تصحيح کرده و، در صورت خروج از محدودهء وظايف خود، به شاهراه اصلی مملکت داری برگردند. يعنی، شما، با تکيه بر مفاهيم سياسی مدرن، اول حقانيت و مشروعيت يک دولت را می پذيريد و آنگاه اشتباهات و خطاهايش را متذکر شده و نسبت به آنها اعتراض می کنيد، خواستار اصلاح امورش می شويد، از افراط کاری هايش شکايت کرده و عواقب تفريط هايش را گوشزدش می کنيد. خلاصه اينکه از اين دولت توقعات مختلفی داريد و اگر دستتان برسد می کوشيد تا بر اساس مجاری و موازين قانونی موجود جلوی بی پروائی هايش را بگيريد و مآلاً آن را «اصلاح» کنيد.
بدينسان موضع و طرز تلقی و کار اصلاح طلبان واقعی روشن است و چنين گروه هائی را نمی توان «بلاتکليف» دانست، مثلاً آنها ،در روياروئی با حکومت اسلامی، به دلايل مختلف، قصد دارند همين سيستم فعلی را اصلاح کند. يک دسته شان بخاطر جلوگيری از انقلاب و خونريزی، يکی شان بخاطر از دست نرفتن منابع جانی و مالی مملکت، يکی برای اينکه در سايهء همين حکومت به آلاف و علوفی رسيده و صاحب منافع شده است و «هستی اش ز هستی اوست»، يکی برای اينکه دلش خوش است که حکومتش اگرچه بد و ناوارد و ناشی است اما ارزش های اسلامی را بر جامعه مسلط کرده است، يکی هم فکر می کند که جز اصلاح همين حکومت راه چارهء ديگری وجود ندارد که بتوان به آن انديشيد و در راستای تحقق اش اقدام کرد و، در نتيجه، بهترين مصالحه اصلاح است.
در ميان ما ايرانيان، چنين اصلاح طلبی ـ که با سپردن «تعهد عملی به ولايت فقيه» مشتاق راه پيدا کردن به مجلس هم هست و بدش نمی آيد دولت را هم (که خاتمی اصلاح طلب آن را «کارگزار» خوانده است) بدست آورد ـ البته که حق دارد مرتب نق بزند و از «حاکمان» بخواهد که از خر شيطان پياده شوند و فکر عواقب تاخت و تازشان را بکنند که شعلهء آتشش دامن همه را خواهد گرفت. او چاره ای ندارد که گاه نصيحت کند، گاه شماتت و ـ اگر دستش برسد ـ گاه هم دست به تهديد بزند و آيندهء ناخوشی را برای حاکمان بی کله ترسيم کند. به همين دليل، از نظر من، آنچه هائی که اين روزها در مورد مقولات زير از هر رسانه ای که می گشائی و می بينی و می خوانی، به گوش می رسند، همگی بر بنياد نوعی «اصلاح طلبی» مطرح می شوند:
- گفته می شود «چرا دولت آقای احمدی نژاد اقدامات لازم را برای استيفای حقوق ايران در دريای خزر انجام نداده است؟» آيا مفروض بيان نشده اما آشکار اين سخن آن نيست که حکومت اسلامی وظيفه داشته است از حقوق ايران در دريای خزر محافظت کند و نکرده است؟ و اين وظيفه از کجا می آيد؟ جز از اين فرض که ما حقانيت (يا مشروعيت) حکومت اسلامی را می پذيريم و اهمالش را در انجام وظايف خود به او گوشزد می کنيم؟
- گفته می شود: «چرا رئيس جمهور ايران در کنفرانسی که در نامش عبارت "خليج عربی" وجود دارد شرکت کرده است؟»
- يا چرا مجلس شورای اسلامی احمدی نژاد را بابت اين «خيانت» استيضاح نمی کند؟
- يا چرا آقای علی خامنه ای پول و درآمدهای ملت فقير ايران را بين تروريست های عرب سنی مذهب پخش می کند؟
- يا چرا دولت و شورای امنيت آن، با کله شقی و بی پروائی، کشور را به لبهء جنگ با بزرگترين قدرت جهانی می کشاند؟
- يا چرا هر نفس کشی را بی تفهيم اتهام و محاکمه و غيره می گيرند و می بندند و در حبس انفرادی می اندازند و رئيس قوهء قضائيه در اين مورد سکوت اختيار کرده است؟
- يا چرا حقوق زنان را رعايت نمی کنند و صدای هيج مرجع حکومتی در اين مورد بلند نمی شود؟
- يا چرا انتخابات آزاد نيست و شورای نگهبان قانون اساسی به وظايفش عمل نکرده و هر که را بخواهد از صندوق بيرون می کشد؟
- يا چرا زهراها در زندان های آنها، بی جرم و بی جنايت، مورد تجاوز قرار می گيرند و به قتل می رسند و مقامات زندان ها مورد مؤاخذه قرار نمی گيرند؟
- يا چرا حکومت برای درويش حق درويشی، برای مطرب حق مطربی، و برای هنرمند حق هنرمندی قائل نيست؟
و از اين چرا ها بسيار است. بد نيست لحظه ای اين چراهای اعتراضی را در ذهن خود مرور کنيم: آيا چنين نيست که مطرح کنندهء اين پرسش ها و «توقع ها» کسی است که اعتقاد دارد رژيم جمهوری اسلامی برگزيده و نماينده و کارگزار مردم ايران اما ناشی و بدکاره است، و احمدی نژاد هم خادم برحق اين رژيم اما کله خر و خشک مغز و تماميت خواه است؛ و لذا بايد آنقدر اين شکايت ها را تکرار کرد تا اصلاحات لازم در اين «سيستم» تحقق يابد و کارکرد آن بر وفق مراد ما تنظيم شود؟
حال کمی هم به مفهوم «براندازی» بپردازيم. بنظر من، يک «برانداز» منطقاً می کوشد تا بجای شکوائيه های بالا، مواضع خود را بصورت ديگری توضيح دهد و روشن سازد؛ مثلاً، اعلام می کند که:
- اين حکومت حقانيت و مشروعيت ندارد و غاصب است،
- اين حکومت کارش خودی و ناخودی کردن افراد ملت است،
- اين حکومت ادامهء حکومت مهاجمان عرب نومسلمان است، با همان سياست های کشتار و تجاوز و زورگوئی چهارده قرن پيش،
- اين حکومت ملت ايران را نمايندگی نمی کند،
- اين حکومت حکم يک ارتش اشغالگر را دارد و با هرچه ملی و ملت مداری است سر تخالف و تضاد دارد،
- اين حکومت اصلاً ايرانی نيست،
- روزی که اين حکومت ساقط شود هيچکدام از قراردادهائی که امضاء کرده نفاذ قانونی نخواهند داشت،
- ما می خواهيم به مردم دنيا حالی کنيم که نبايد حساب اين حکومت را با حساب ملت ايران يکی کنند و بدکاری هايش را به پای اين مردم بی اختيار بنويسند و از آنها انتقام بگيرند،
- و....
به طبيعت اين سخنان اخير که توجه کنيم می بينيم که تمام حرف متمرکز است بر فقدان قانونيت و حقانيت و مشروعيت رژيمی که اصلاح پذير نيست و بايد در فکر براندازی يا لااقل انحلال آن بود تا بتوان از خاکستر آن رژيمی مردمی و دموکراتيک و آزادی پرورده را فرا روياند.
حال، در پی اين دو تعريف مختصر از اصلاح طلبی و انحلال خواهی، می توانم به آنچه که «منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون می خوانم بپردازم که، بنظر من، بخش عمده ای از «براندازان» در آن بسر می برند و، اغلب بی آنکه خود بدانند، قدم در همان راهی می گذارند که اصلاح طلبان رهرو آنند.
در اين «منطقهء خاکستری» است که ما از «يک دهان واحد» هر دو نوع از سخنان بالا را می شنويم، سخنانی که منطقاً با هم در تضاد هستند، يکی وجود و آمريت حکومت اسلامی را می پذيرد و، در عين حال، به بدکاری هايش اعتراض می کند و می کوشد آن را اصلاح کند و ديگری حکومت مزبور را اصلاح ناپذير می بيند و حکم به ضرورت انحلالش می دهد.
پرسش آن است که صاحب آن «دهان واحد» بالاخره اصلاح طلب است يا برانداز؟ يعنی، اينجاست که مرحلهء «بلاتکليفی سياسی» آغاز می شود، چرا که ما منطقاً می دانيم که نمی توان هم يک سيستم را غيرقانونی و نامشروع و غير خودی و بيگانه (اگر نه دست نشاندهء بيگانه) دانست و هم مرتباً از توقعات خود از آن سخن گفته و نسبت به کارهايش گله مند و شاکی بود. با اين همه بسياری از کسان که خود را برانداز می دانند اغلب هر دوی اين کارها را با هم انجام می دهند و از خود هم نمی پرسند که چگونه کسی که اين حکومت را در کليت خود بيگانه، اصلاح ناپذير، ويران ساز، دروغگو، فريبکار و دشمنخو می داند چيدر عين حال مشغول چون و چرا کردن و نق زدن هم هست؟ و براستی يک برانداز فکر می کند که در اين نق زدن و چون و چرا کردن چه عايدش خواهد شد؟ او که چون برانداز است به حکومت و حقانيت اش اعتنائی ندارد، آيا با بيان آنچه که صبح و شب مشغول توضيح و گاهی هم «افشا» ی آن است می خواهد چه کند؟ به مردم گرسنه خبر دهد که غذای کافی برای خوردن نداريد؟ به زندانيان توضيح دهد که شما زندانی هستيد و با شما بد رفتاری می شود؟ به زنان بگويد که شما را آزار می دهند و حقوقتان را ضايع می کنند؟ براستی آنها اين زيره را برای چه کسی به کرمان می برند؟ و کجا ديده اند که آنچه می کنند زمينه ای را برای برندازی فراهم کرده است؟
منظور من آن نيست که «براندازان» بايد سکوت کنند و بدکاری های سيستم را مطرح نسازند. بلکه می خواهم بگويم که نحوهء اين مطرح کردن و فرهنگ حاکم بر آن بايد با نوع رفتار و گفتار اصلاح طلبان متفاوت باشد بطوری که وظيفهء «افشاگری» جانشين ديگر وظايف مربوط به براندازی يا انحلال سيستم نشود. اما، بنظر من، چنين اتفاقی دائماً در «منطقهء خاکستری» در حال رخ دادن است.
توجه کنيد که من در اينجا به جماعت «دکاندار» کاری ندارم که شغلشان «افشاگری» است و از اين راه نان می خورند و اگر از اين کار شريف دست بکشند کار و بارشان ضايع است. چنين آدمی مجبور است شبانه روز هرچه وب سايت و روزنامه و نشريه و راديو تلويزيون هست را بکاود تا بتواند قلم بردارد و يا ميکروفن را روشن کند و يا کليد دوربين را بزند و تا بتواند و وقتش اجازه دهد افشاگری کند و سر ماه هم حقوقش را بگيرد. اما از يک نيروی جدی سياسی هرگز توقع چنين آب در هاون کوبيدنی نمی رود. اما، متأسفانه، تجربهء عملی نشان می دهد که اين بيماری در بين اردوگاه براندازی شيوع تمام دارد.
در اينجا نظر من معطوف به آن «منطقهء خاکستری نشينان» است که خود را اصلاح طلب نمی دانند اما مثل آنها سخن می گويند. مثلاً، از کسی که هر دوی اينگونه سخنان را مطرح می کند می توان پرسيد: «مگر نه اينکه می گوئيد سيستمی که بر کشورمان حکومت می کند حکم يک دولت اشغالگر را دارد؟ بسيار خوب، از يک اشغالگر چه توقعی می توان داشت؟ مگر نه اينکه از اعراب صدر اسلام تا هيتلر دوران کودکی ما کار اشغالگر آن بوده که هرکاری که دلش می خواسته با سرزمين های «مفتوحه» انجام می داده و فقط منافع خودش را در مد نظر داشته است؟ مگر نه اينکه آزاديخواهان اروپای تحت اشغال آلمان هيتلری هرگز به فکر اصلاح رژيم اشغالگر نبودند و رابطهء خود با آن را بر اساس حق و توقع نمی گذاشتند و تنها به اين می انديشيدند که اشغالگران را چگونه از سرزمين خود برانند؟»
يا براستی، اگر «حکومت اسلامی» مسلط بر ايران يک «حکومت ملی» نيست و، در نتيجه، تعهدی به ملت ايران و منافع او ندارد، چرا بايد از آن متوقع بود که منافع ملت را در دريای خزر حفظ کند و يا تن به «عربی شدن» خليج فارس ندهد؟ يا محوطه های باستانی را شخم نزند و عتيقه قاچاق نکند و آرامگاه کورش را به آب نبندد؟ چرا بايد توقع داشت دولتی که برگزيدهء واقعی مردم نيست، و اگر هم انتخاباتی دارد اين کار را با هزار کلک و صرفاً برای حفظ ظاهر در انظار بين المللی انجام می دهد، دلش بسوزد از اين که دختران ايرانی را برای اعراب آن سوی خليج قاچاق می کنند، يا زهراها را در زندان هاشان می کشند، دانشجويان را شکنجه کرده و در سلول های انفرادی نگاه می دارند؟ اصلاً چرا بايد از آنها که قدرت را «تصرف عدوانی» کرده اند انتظار داشت که دلشان به حال ملت ايران بسوزد؟
باری، اگرچه ظاهراً صحنهء سياست جايگاه بلاتکليفی نيست، اما بنظرم می رسد که در حال حاضر و در صحنهء سياست ايران بلاتکليف ترين عناصر سياسی بخشی از براندازان اند که در «منطقهء خاکستری» حضور دارند؛ چرا که از يکسو مشروعيت حکومت را قبول ندارند و آن را نيروی اشغالگر می خوانند و مرتب به مردم جهان می گويند که حساب ملت ايران را با حساب حکومت ولايت فقيه يکی نکنيد و، از سوی ديگر، دائماً به زمين و زمان شکايت می برند که حکومت اسلامی ايران «به وظايف خود عمل نمی کند». و طرفه اينکه لحظه ای از خود نمی پرسند که اين «وظايف» را چه کسی ايجاد و تعريف و تشريح کرده است!
براندازان بيرون «منطقهء خاکستری» نمی توانند همچون اصلاح طلبان سخن بگويند؛ آنها از افشاگری برای اثبات عدم حقانيت رژيم سود می برند و از آن توقع اصلاح و ترميم ندارند. آنها به اين فکر می کنند که سی سال را به افشاگری گذرانده ايم و حتی خواجه حافظ را هم از بد کاری های اين رژيم با خبر کرده ايم و حالا چه؟ مگر نه اينکه منکران حقانيت حکومت اسلامی، برای توجيه مواضع خود، بسيار بيشتر از اصلاح طلبان دليل و مدرک و سند دارند؟ مگر نه اينکه اصلاح طلبان مجبورند با هزار ماست مالی اين حکومت را بزک و دوزک کرده و به مشاطه خانه ببرند اما براندازان فقط کافی است که به مدارک منتشر شده از جانب خود رژيم استناد کنند.
مگر نه اينکه اين حکومت هيچگاه نکوشيده است تا طبيعت و ماهيت و اغراض خود را از کسی پنهان کند؟ مگر از روز اول نگفته است که من يک حکومت «اسلامی» هستم و قانونی هم جز شريعت اسلام و مقررات منبعث از آن نمی شناسم؛ و بين شيعه با سنی، بين مسلمان با صاحبان اديان ديگر، و بين دين داران با خدانشناسان فرق بسيار می گذارم؟ مگر اعلام نکرده است که من در امر لباس و رفتار و گفتار همه دخالت می کنم، سر هر کوچه مأموران امر به معروف و نهی از منکر می گذارم، ملی گرائی را معادل کفر می دانم، به جای ملت به امت اسلامی می انديشم و مصالح اين يکی را بر مصالح آن يکی مرجح می شمارم و اولويت می دهم؟ مگر بارها و بارها اعلام نداشته است که پول اين مملکت را خرج گسترش ارهاب و ارعاب اسلامی می کنم، اگر بشود دنبال بمب اتمی هم می روم، و خلاصه اينکه، به قول امام راحلم، «ايران را برای اسلام می خواهم و نه اسلام را برای ايران؟» و مگر قانون اساسی اش نيز همين ها را تأييد نمی کند؛ و حرف ها و اعمال رهبرانش نيز تکرار و تحقق همين مواضع نيست؟
پس چراست که «براندازان منطقهء خاکستری» توقع دارند که اين رژيم به منافع ملت بيانديشد و بحر خزر و خليج فارس را خرج عطينايش نکند؟ و آيا بهتر نيست که آنان ـ اگر براستی کفهء براندازی شان بر کفهء اصلاح طلبی شان می چربد ـ تکليف خود در اين مورد را هرچه زودتر روشن کنند؟ براستی چه عيبی دارد که اگر اهل اصلاحاتند صراحتاً اهليت خويش را اعلام نمايند و اگر دنبال براندازی و انحلال هستند دست از ناله و شکايت بردارند و وقت و انرژی خود را در راه هدف اصلی، که براندازی يا انحلال حکومت اسلامی است، صرف کنند؟
اما، بنظر من، گره کار هم درست در همينجاست: «براندازان منطقهء خاکستری» نه متوجه خطر پا نهادن در اين «منطقه» هستند و نه برای کار اصلی خود برنامهء منسجم و عملی و دقيقی دارند و، در نتيجه، مجبورند مرتب به نعل و به ميخ بزنند تا هم در يادها بمانند و هم معلوم نشود که چيزی در چنته شان نيست.
اصلاح طلبان می دانند که چه می خواهند، چرا می خواهند و چگونه قصد دارند به خواست های خود برسند؛ بخش بزرگی از اپوزيسيون ظاهراً سکولار هم (می گويم «ظاهراً» چرا که در واقعيت، بخاطر پذيرش همکاری با اصلاح طلبان مذهبی ديگر سکولا بشمار نمی روند) چشمشان را به دهان داخلی های اصلاح طلب دوخته اند و کارشان صدور اعلاميه و بيانيه پشت اعلاميه و بيانيه در راستای تأييد اقدامات مشعشانهء آنها ست. و برنامه هاشان نيز چيزی نيست جز تکرار آنچه که اصلاح طلبان داخل کشور اعلام می کنند.
اما آنکه می خواهد کل اين مجموعهء ـ از نظر او ـ «اصلاح ناپذير» را به زير کشد و براندازد، اگر برنامه و دستور کاری در جيب داشته باشد، چرا بايد وقت خود صرف اقدامات اصلاح طلبانه کند؟
و مگر نه اينکه هر کس به براندازی يا لزوم انحلال حکومت اسلامی معتقد است بايد از هياهوی افشاگری و ايرادگيری سطحی و غير ريشه ای خارج شود تا، با مطالعهء علمی در راستای يافتن پاسخی عملی برای اين پرسش اقدام کند که «اين حکومت را چگونه می شود برانداخت» و نه اينکه «چگونه بايد آن را اصلاح کرد؟» آخر مگر نه اينکه هر اقدام اصلاح طلبانه گامی است در جهت تضمين بقا و استمرار حکومت فعلی و اين بالطبع با براندازی منافات دارد؟
آيا برای اين براندازان هنوز وقت آن نرسيده که به چيزی وسيع تر از افشاگری صرف و سطحی بيانديشند، (و، مثلاً، جمله دست از نامهء سرگشاده نويسی خطاب به سران خود اين «رژيم اصلاح ناپذير!» بردارند) و به «ارزيابی» واقع بينانهء نيروها، توانائی ها و برنامه های خويش بپردازند و برنامه های خود برای رسيدن به هدف ها و ترسيم چگونگی فردای اين وصل را به روشنی بيان کنند؟
بنظر من، تنها در پی يک چنين «ارزيابی» عميقی است که آنها می توانند دريابند که توانائی هاشان در چه حد است و تصميم بگيرند که بر اساس يافته هاشان آيا می توان اميدوار بود که می شود اين رژيم را سرنگون کرد يا نه؟
و، آنگاه، اگر برای رسيدن به آمال خود اميدی را قابل تصور يافتند، مرحلهء پس از «قطع ارتباط کامل با شيوه های اصلاح طلبی» چيزی نخواهد بود جز انديشيدن به چگونگی ايجاد يک «آلترناتيو» قابل عرضه به مردم ايران؛ امری که اپوزيسيون غير اصلاح طلب تا کنون در مسير آن نه اقدامی جدی و سازنده کرده و نه در هرآنچه کرده ذره ای موفقيت داشته است.
باری، تا اين دو گام اساسی «خروج از منطقهء خاکستری» و «اعلام برنامه های عملی و مشخص براندازی و انحلال» برداشته نشود می توان گفت که متأسفانه اغلب براندازان ما ساکن «منطقه ای خاکستری» هستند که، حتی اگر خود چنين نپندارند، آنان را از بسياری جهات شبيه اصلاح طلبان می کند، اما اصلاح طلبی که ـ به قول انگليس ها ـ از دو سوی دهانش سخن می گويد.
برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا:
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Sun Dec 16, 2007 01:21 AM PSTI think you're question is why did Islam gained a foothold in Iran, since there seems to be an Islamic core that manages to produce fanatics.
First, I like to make the point about present Islam problem. I think it may be misleading to start looking at the Islam problem from 1400 years ago. My personal feeling about the last 28 years in Iran has proven to me that the raw and painful history of Islam that we witnessed in our lifetime can not be a 1400 year old phenomenon. The naked barbarism that we have witnessed was too immature to have survived 1400 years of assimilation into Iranian culture.
I am certain that it would serve us all better to start the search from present day to the past, and not from 1400 years ago to present. I am certain that today's Shia Islam scourge is directly related to the ascendancy of the first Turkic speaking dynasty, the Safavids in late 1400's. This par of our history has never been published or taught in our school system under Shah or even now, many people are just not ware of it. What took place in late 1400 and 1500s under imported Shia Islam, literally extinguished Iranian vitality and life for centuries and brought us the likes of Qajar dynasty which could be best descibed as the sleeping period of the Iranian culture.
Second, is the issue of changing population demography that predisposes the Farsi speaking nation to Islamic tendencies. This goes back to the intial breakdown of Iranian order against Islamic invaders 1400 years ago. The event was followed by massive immigrations in and out of then Iran and continued through the next 1400 years, and was exacerbated by subsequent Mongol invasions and all other minor, but continuous populatiopn movements. However, the core of today's Islam problem can be traced back to Safavids and the imported Shia Islam and their bloody implementation of it.
Add to this, the dormant 90%+ population of rural Iran in 1979 who thought of themselves as Shia muslims and were effectively engaged, activated and were brought to the political scene by foreign Shia clergy, you would have millions of supposedly Islamic fanatics. What transpired in the last 28 years, especially the war with Iraq, has been a painful experience for these newly arrived to the scene. They are still on the learning curve (albeit some are slow in learning) and come across as stupid Islamic fanatics.
There is a difference between now and late 1400s when Shia barbarism was rampant, in todays world you can not stay isolated, no matter how hard you try to, especially if you need to feed and employ 70 million people. Again, time is on your side.
Have nice weekend.
Re: Anonymous1
by jamshid on Fri Dec 14, 2007 04:32 PM PSTI do remember cinema rex incident and how it set the stage to move the demonstrations to the next phase. I also remember that the islamist thugs did that job and blamed it on the shah.
You say "The more repressive and barbaric the Islamists, the more anti-islamic will be the new Iranian identity". I think you should reconsider. There is historic proof that shows otherwise.
For example, the barbaric Arab invaders of 1400 years ago were repressive too, but they succeeded in Islamizing Iran. What you say is true, but only in the order of a few decades. After that it will be too late. For every anti-Islam individual that rises, there are 10 fanatic moslems being manufactured by the IRI.
THIS is my greatest concern.
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Fri Dec 14, 2007 01:28 PM PSTAbout Shah's time: There is a lot to be said about the reasons for not hearing "the good" deeds of the regime. I would think it had to do with the "open political space" campaign that was talked about in in late '70s. As a result, regime had a defensive and a compromising posture. Example: remember Cinema REX incident in Abadan in '78 ? Islamists did that, one of the perpetrators run away to Iraq and was captured by Saddam. Saddam, in turn, offered him to the Iran, but everyone believed this crime was committed by the regime and the government could not convince anyone otherwise.
OK, present stuff; I do not understand your concern about time running out. So far as I see it, time is our side. There is a struggle going on against Islam, or the extremist aspect of it and that will define the new Iranian nationalism. If you really like to eradicate Islam from Iran, it would be good to have IRI in power for another 300 years.
People's culture, nationalism, or self identity are defined by struggles against common adversaries. This is a historical fact. The struggle against Islam started with the ascendancy of Islamist in '79. Iranian identity will be defined in this struggle in the years to come. The more repressive and barbaric the Islamists, the more anti-islamic will be the new Iranian identity. Time is on your side.
Re: Anonymous1
by jamshid on Fri Dec 14, 2007 12:11 AM PSTI agree with you regarding Shah's goals. I wish I knew more about his (shah's) side of story during the revolution when I was a teen and demonstrating against him. Unfortunately, and I keep pointing this out, that regime did not have ANY propoganda machine to counter the many lies and false arguments that deceived me and others.
Back to the present! I want to agree with your last paragraph, i.e., that violence is not a solution. I like your reasoning. But I hear this nagging inside me. This fear that the clock is ticking toward midight and we don't have much time left.
Another 30 years of IRI will not only have devastating effects on the economical scales, but also on the cultural levels. Iran is being de-Iranianized. 30 years from now, our generation will be gone. Maybe a few of us will be left. Those future generations will be Islamized with none of us there to counter it. I worry about this most.
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Thu Dec 13, 2007 02:24 PM PSTI agree with you, a great deal of my personality and world view is formed in contrast to IRI as well. I do understand your concern about length of the IRI decay process, the squandering and depletion of national resources. This was the grand plan of the Shah's time to use the oil/gas resources to build the infrastructure on a large scale, on the road to industrialization. This also required open access to industrialized and the entire (free) world, which the regime provided better than most post-industrial countries today.
That was then, unfortunately we had a set back. The world is also different today and there are other ways toward industrialization. The most important natural resource for Iran is the people, the educated ones, more than oil and gas. As you are well aware, with current economic pressures in the post-industrialized countries to transfer manufacturing and services to low labor cost countries, there will be plenty of opportunities for foreign investments and technology transfers to Iran when a "normal" system takes hold and opens the door. Just look at the east and south Asian countries (china and India being the larger ones). In the 70s, Shah's regime, despite very close relations with US, had to lobby GM (and other technology companies) to invest in assembly plants in Iran. Today, taking your manufacturing plant off shore is more or less a requirement in any business plan, otherwise the company will not survive. The road to industrialization is still wide open, we need educated people and more importantly; a COMPETENT and IDEOLOGY-FREE government that can open the doors to the world.
I also have a hard time to think what could be worse than IRI, it depends on one's point of view. I think the challenge would be not to fall for the vicious cycle of violence. IRI has pushed the pendulum so far in polarizing the Iranian society and to some extend the world, that it would be so easy to pay them back with their own savagery. The better way may be to marginalise them by hanging the guilt of their savagery and ideology on their shoulders in the future and point it out to them when need to. We already have an occupied country with a foreign ideology in charge with some support. What could be worse is total dissolution of the country with more bloodshed.
Re: Anonymous1
by jamshid on Wed Dec 12, 2007 10:56 PM PSTI agree with what you said. The question then becomes a cost/benefit analysis. I think allowing the regime to decay from within, which began when it was born, and waiting say for 100 years will cost Iran more than if it is overthrown, even violently, within a decade.
One could ask what about 50 years? 30 years? At which point do we have the optimum results? Nobody knows! There are so many factors involved as you know.
But my concern is the Pakistanization of Iran. Iran could be a great nation with its people living good lives, in par with South Korea or spain, at the very least. But once the oil is gone and perhaps the gas too, then what are we left with? The stage will be set for another Ghajar type of era, or pakistanization, or as the shah used to say an Iranistan.
I admit that I may be wrong and that a lot of my beliefs are based on my feelings around the IRI and what they are doing to my country, and I DO know this behavior was exactly our downfall 30 years ago.
I have thought about this. But 30 years ago we had SOMETHING to lose! Today IRI has left us with nothing to loose.
Give me a few worst case scenarios, maybe in my hatred towards the IRI, I have missed a few bad possiblities that has not crossed my thoughts. But I think the IRI IS the worst case scenario! What else could get be worst than another 30 years of IRI rule?
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Wed Dec 12, 2007 07:04 PM PSTThings are obviously different now than in 1979, but I am not sure if there is any clear advantage today.
The main difference between now and then is that, in '79, regime (monarchy) capitulated. They literally handed over control in a silver plate. The security services, especially the army, declared neutrality (only to be slaughtered later by the Islamists). In contrast today, you have an ideological core with no intention of compromise, or power sharing. All evidence indicates that this ideological core has been shrinking over the past 3 decades. Ideally, one would like to wait for complete decay of this system, but this is an exponential decay and the tail end will take too long to be practical. There are also other factors and interests that may and will intervine at any point during this interval.
The main goal should be the process of building the Iranian identity for the ever shrinking ideological core of this Islamist system. Their demoralized soldiers are turning away in droves and they will be looking everywhere for new ideas. This will be the defining time for a new nationalism based on demise and total rejection of Islam in Iran. This is a lengthy process and most likely will not be complete even after demise of the Islamists republic.
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Wed Dec 12, 2007 07:04 PM PSTThings are obviously different now than in 1979, but I am not sure if there is any clear advantage today.
The main difference between now and then is that, in '79, regime (monarchy) capitulated. They literally handed over control in a silver plate. The security services, especially the army, declared neutrality (only to be slaughtered later by the Islamists). In contrast today, you have an ideological core with no intention of compromise, or power sharing. All evidence indicates that this ideological core has been shrinking over the past 3 decades. Ideally, one would like to wait for complete decay of this system, but this is an exponential decay and the tail end will take too long to be practical. There are also other factors and interests that may and will intervine at any point during this interval.
The main goal should be the process of building the Iranian identity for the ever shrinking ideological core of this Islamist system. Their demoralized soldiers are turning away in droves and they will be looking everywhere for new ideas. This will be the defining time for a new nationalism based on demise and total rejection of Islam in Iran. This is a lengthy process and most likely will not be complete even after demise of the Islamists republic.
Re: Anonymous1
by jamshid on Wed Dec 12, 2007 01:34 AM PSTYou brougth a good point about when the time comes all "Velayat-e Vaghih" crowd will seek cover and influence with the secular Shia crowd. I overlooked that.
I am not fully convinced though. But I will debate your point with myself. For now the thought that crosses my mind is that don't you think things are going to be different this time?
I mean we HAD learnt our lessons. I think people are going to react violently to any politically secular mullah wanting to cross the line. In 1979, we were are like sheeps, but not so today.
Also, I believe they really can turn the Pasdaran and Basig against the IRI, which could become a turning point.
I don't think the critical mass you are talking about will ever be reached as long as we have oil and therefore as long as they can keep people from starving. That is my major concern.
Re: Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Wed Dec 12, 2007 12:09 AM PSTIf we accept Islam as a foreign adversarial and anti-Iranian phenomenon then there is no reason to compromise with another Islamic component against a more potent one.
Today, the odds are against them and not us. The opposition has been gathering momentum from the day Islamist republic assumed power and the momentum has been increasing. As pressure increases from all sides, time is also on our side.
The big risk in forming alliance, or compromise, with another Islamic component is that, when the time comes, all "Velayat-e Vaghih" crowd will seek cover and influence with the secular Shia crowd and depending how much of a majority you have, you may lose again to this crowd, and in the process you provided them a new life or beginning. What is the point then ?
Let them decay naturally for as long as possible, once the critical mass is reached internally, it will change spontaneously. But, the outside forces have to keep up the pressure without compromise. You and I should not fancy the old times and think we can quicken this decay process for our own satisfaction. Lets think long term and do the best we can to eliminate this scourge.
Re: Jahansah Rashidian
by jamshid on Tue Dec 11, 2007 03:28 PM PSTThank you for your reply. I know that you may have found it contradictory that I am a firm anti-Islamist, even anti-Islam, and yet I am suggesting to enlist the clergy in the fight against IRI.
I don't know how much you know about the Iranian clergy. But they are a few Ayatolahs that are truely "roohaani" and vehemently for the separation of government and religion. They have nothing against the pre-Islamic era of our history, like most of the IRI has. I am still against their views at the philosophical level, as I am not a fan of Islam in general. But politically, they too want a secular form of government
So in my view, by the very nature of their beliefs, they could be trusted to help with the overthrow of IRI. You must remember three things:
1. They are all in house arrest by IRI and in complete isolation from the outside world, if not killed. That's why we hear so little from them. In my view, they cannot be considered an "insider" as related to IRI at all.
2. The extend of their influence on the religious masses AND even on the Padaran and Basij AND on the average semi-religion Iranian is vast and cannot be denied.
3. They DO want and believe in a secular form of government.
Please remember the role of Vatican in Poland. It was a positive one. These ayaotllahs are natural allies with us. I say so what if they believe in Islam?
You stated: "no Mullah wants a secular and democratic constitution, no Mullah accepts secularisation of education, administration, social life and in short, a separation of Church and State."
I disagree. I think the IRI has damaged the image of Ayatolahs in a way that you say these things in an absolute way and apply it to all Ayatolahs. I am sure there are some ayatolahs that are in house arrest today by the IRI, specifically because they are FOR the separation of chruch and state.
I invite you to do some further research in this area, the results of which may surprise you.
I strongly believe that in the political battle against the IRI, with the odds being against us, this segment of the clergy which is being surpressed by the IRI could be a formidable ally for our cause. I say this despite of my differences with them.
R: to Jamshid:
by Jahanshah Rashidian on Tue Dec 11, 2007 05:36 AM PSTFollowing your comment-exchanges with some adamant pro-IRI followers on other topics, I see a self-contradictory lapse in your latter comment, by proposinr an alliance with some outsider clergy. What is the gurantee for such an alliance? How can we trust a non Iranian entity, called Sayyed, Mullah, Muslim...?
The Constitution of 1905 was not secular, but preliminary influenced by the clergy, in my view, that was the advantage the clergy institutionally had and could use it since. Being this constitutional advantage in the hands of different generations of Mullahs until the current ruling IRI, they were all an obstacle in front of democracy, modenisation, and progress, no matter if clergy was in political power or not.
Today, like any ruling social class in power, this ruling clergy has also inner conflicts, also with those Mullahs who are autsider--see dismissal of Sharitmadari right after the revolution, dismissal of Montazeri, dubious dead of Ahmad Khomeini...But no insider is different from outsiders when it goes on an application of secularism.
Generally, in political power or clerical power, no Mullah wants a secular and democratic constitution, no Mullah accepts secularisation of education, administration, social life and in short, a separation of Church and State. "Al-Islam w'al dawla" bans this separation and no skeptiker can rewrite the history of Islamic Caliphate which was based on compromises and skirmishes among power hungry ruling class: the tactical peace of early Caliphs with non-Muslims was a followed by bloody attacks and massacres on non-Muslims.
To neutralise IRI's repressive organs, other tactics can be used, i.e., a general amnesty for those who have not committed any crime. A South Africa model of amnesty is better than keeping ideological relics of apartheid.
After the fall of the IRI, Iranians have a conscious right to end with Islam for ever. What is the effective price to understimate this right by sharing their victory with othe "outsider" Mullahs? Furthermore, a new democratic and secular state in Iran must fulfil a necessary renaissance for the region. In another term, deislamisation of all Iranian space as an example for the Islamic world. This is the core difference between a real secular regime and what is demagogically claimed by IRI deserters like Ganji or IRI’s Islamic opposition like MOK.
Re: Anonymous1
by jamshid on Tue Dec 11, 2007 02:15 AM PSTI disagree with you. What I said is the exact opposite of "let's use khomeini to get rid of the shah."
The segment of the clergy I talked about has nothing in common with Khomeini. Khomeini wanted a government ruled by "valie faghih". The clergy I am talking about wants the opposite which is the separation of government and mosque. They are a legitimate ally in my opinion.
Additionally, the IRI is not the same than the Shah. The ideological differences are too many.
We can't just ignore a potentially powerful ally who unlike khomeini are politically secular.
Jamshid
by Anonymous1 (not verified) on Tue Dec 11, 2007 01:53 AM PSTYou say:
"I am refering to the Shia clergy, yes the clergy....
we need each other in our fight against the IRI. We both see the IRI as a common enemy of Iran",
Sounds awful like when people said: "Let's use Khomeini to get rid of Shah"
sorry.....NO.
Well said Nooriala...
by jamshid on Tue Dec 11, 2007 01:20 AM PSTI agree. However, even if a great number of those who are in the gray area join the "enhelaal talab" segment of the opposition, the IRI may still stand.
The role of another segment of the opposition has always been ignored by the seculars. A segment that is more powerful than the secular opposition AND can be our best allies.
I am refering to the Shia clergy, yes the clergy. Those ayotollahs who completely oppose the IRI and its political ideology, and who, like us seculars, strongly believe in the separation of the govenment and religion.
Their voice is silenced by the IRI more than that of any other segment of the opposition. Why? Because they have the kind of influence to move the masses in Iran, that we the none-religious opposition don't and won't have in the near future. They can even turn a good number of the Pasdaran and Basij against the IRI.
I think the IRI fears them the most. It has taken extra precautions to silence their voice. Have you ever asked yourself where are the "other" ayatollahs? Why we never hear anything from them depsite of their vehement opposition to the IRI?
This very powerful segment of our opposition to the IRI should be tapped into and brought into the foreground. We are natural allies because we both believe in the separation of govenment and mosque.
It is true that we the none-religious people don't see eye to eye with an "ayatollah", even the brand that believes in the separation of government and religion. But we need each other in our fight against the IRI. We both see the IRI as a common enemy of Iran.
I for one, am willing to silence myself from uttering another anti-Islamic word, if it could help the cause of such alliance. I think it is the only solution short of waiting another 100 years for any meaningful change to take place.
Platform and Regarding totalitarian regimes
by OFM (not verified) on Mon Dec 10, 2007 11:08 AM PSTNice write up. The grass root for a secular democratic government for Iran is as solid as rock. It is true that it has not shown itself as an organized entity yet, however, in its foundation has thrown away uniting under ANY ideological model. And, it is moving speedily toward platform movement such as Iran for gender equality and Iran for Human Rights.
A Secular Democratic Federal Republic and new constitution is wish of all true Iranians.
Meanwhile, all totalitarian regimes such as Islamic Republic of Iran wish Iranians to forget their crimes. As we Iranians move forward to next phase, we can not afford to forget their barbaric crimes against Iranians and humanity. Their crimes must continually be exposed so that these horrors and crimes will never ever be permitted in Iran.
Fariborz Maleknasri's
by ½½ (not verified) on Mon Dec 10, 2007 08:11 AM PSTFariborz Maleknasri's invaluable comments should be studied by prominent cognitive psychologists and counter-terrorist organization across the globe to get into mind of a suicide bomber.
REPLY : KHODI & GHAIRE KHODI
by Faribors Maleknasri M.D. (not verified) on Mon Dec 10, 2007 04:45 AM PSTI find the arguments all logical. they are exactly the same I wnted to bring but didnt dare myself. besides I am not so firm in formulating. however the iranian nation - I mean the ones who live in IRI, have founded it und will protect it until reappearing of 12th imam(s9 - has applied the method in the years 1978/79 to the devilish System and has achieved the conquery of blood over sword. The nation meant the devilsh system is no legal one, the parliament was not voted by poeple and so on. so they did not pay even a SHAHI for watersupply for electricity for Fon for nothing. the bankers, the custum, a great part of the Army they did not work for the illegal system. The most big waight was brought by OIL-Workers. they did not give even one drop oil on racial systen of southt africa, they did not give even one drop oil to system accupieng Palestine and they did not give even one drop oil an the devilish army. As those devils called for emergency no one followed. More than that. they all came nights out of thier houses. And the devils shut down as many as they could and all that didnt help. So the devils had to go. some were taken to be gone. Now in 2007 = 1386 the argumentation - well i am sorry but i must write: - the logical argumentation does not apply to the conditions today. The ones who acted as described 1978/79 were in Iran. The ones who advise the non objective / non existent OPPOSITION to act as those 30 Million "fanatic Mullahs" did in 1978/79....well it seems they advise to an IMPOSSIBLE MISSION. One can of course urge: it doesnt matter at all, are the Missions which bushy bushy advises to perform somehow possible? Of course not. last but not least: KHDI: is the one who does not care what the enemy is barking and grunting. GHAIRE KHODI: are the enemies. they may have Iranian papers or iranian AND other papers and or only other papers. these Ghaire Khodies just leak the mouth of the enemies after the enemies have vomitted. they repeat just words of diversity and practice most unlogical critisism. Greeting
A new Zone is missing
by Jahanshah Rashidian on Mon Dec 10, 2007 04:00 AM PSTI agree with you, in order to begin a new stage in our political struggle, we have to think outside the IRI. Yet, if we want to abandon the “grey zone” that you correctly attributed to many Iranians, we merely need an appropriate zone with another colour, say red or bleu, to present as the correct zone. In another word, Iranians finally need a notional, democratic and secular movement or front or any oppostion entity with strong hands and wills to oppose the IRI entirely.
Saddly, we do not have such an established entity. So, in struggle for a democratic and secular republic in Iran, which is also my best version, some irresolute people or opportunist opposition groups may fall into the trap of the"grey zone".
We do not have a free zone for this business-like opposition and of course more particularly for all Iranian freedom lovers. This is our big missing and our only malaise which prolongs IRI's parasitic life. And while the “grey zone” serves its particular function for each particular individual in particular circumstances, it remains an ideal zebra crossing for any totalitarian regime. Different IRI's factions stand on the both sides of this zebra crossing to curb or bargain with the pedestrians. This is the grey zone, where the IRI and its various factions can maintain the status quo. Another free zebra crossing is missing.