نمانیم کین بوم ویران کنند/ همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین/ چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود/ کنام پلنگان و شیران شود:فردوسی
گردیده وطن غرقۀ اندوه و محن وای ای وای وطن وای
خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای ای وای وطن وای
کو بلخ و بخارا و چه شد خیوه و کابل کو بابل و زابل
شام و حلب و ارمن و عمان و عدن وای ای وای وطن وای: نسیم شمال
شد داغ دلم تازه كه آورد به يادم/تاريكى و بد روزى ايران كهن را
يارب تونگهبان دل اهل وطن باش/ كاميد بديشان بود ايران كهن را
محمد تقی بهار ملک الشعراء
تو ای پر گهر خاک ایران زمین/ که والاتری از سپهر برین
هنر زنده از پرتو نام توست/ جهان سرخوش از جرعۀ جام توست
بَر و بوم این ملک پاینده باد
بمان خرم ای خاک مینو سرشت/ که در چشم ما خوشتری از بهشت
ترا زدل و جان پرستنده ایم/ روان را به مِهر تو آکنده ایم
بَر و بوم این ملک پاینده باد
مخور غم که آمد بهار امید/ زشام سیه زاد صبح سپید
به تدبیر سر حلقۀ راستان/ شده مُلک جَم غیرت باستان
بَر و بوم این ملک پاینده باد : رهی معیری
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست/ من این ویرانسرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانهرنگ است/ من این افسانهها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است/ من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست/ من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش/ من این فرسودهپا را دوست دارم
من این دلکش زمین را خواهم از جان/ من این روشنسما را دوست دارم
اگرآلوده دامانید،اگر پاک/من ای مردم،شما را دوست دارم:پژمان بختیاری
ايران عزيز خانه ی ماست/ میهن، وطن، آشيانه ی ماست
اين خانه ی شش هزار ساله/ از ماست به موجب قباله
از كورش و اردشير و دارا/ اين ملك رسيده است ما را
از كوشش و كار و دانش و داد/ كردند چنين خجسته بنياد
با نام نكو جهان سپردند/ رفتند و به ديگران سپردند
امروز كه اي ستوده فرزند/ هستي تو بر اين سرا خداوند
از پا منشين و جا نگه دار/ گر سربدهي سرا نگهدار
اين پند شنو زخانه بر دوش/ ورخانه بودخرابه مفروش:حبیب یغمایی
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم - ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا - ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران - ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان - بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من - هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ - وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ - بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب - نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم - عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم - هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پیغمبر باستانت - که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر - ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند - من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهانست - مفیدی چنین مختصردوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود - من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد - ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست - از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت - نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار - که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد - من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت - فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت - چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر - هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت،ازدیم و فاراب - همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل - همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را - که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را - چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار - از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام - و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنیاد مردان، که بودند - بهر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را - بپاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت - در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید - کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد - که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وزآن شیفته شمس،شور وشراری - که جان راکندشعله وردوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی - همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت - که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز - که شیرینترینش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت - من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من - فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان - ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت - من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون - درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشاطرف کرمان و مرزجنوبت-که شان خشک وتر،بحروبر دوست دارم
من افغان همریشه مان را که باغی ست - به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کویرش-که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خلیج تورا، چون ورازورد - که دیوار چین راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز دیرینه مان را - چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه، فردای رویات - بجان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان - برویاندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید - در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات - بجای خود این هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت - من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی - که این تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را - برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهانست، پیروز باشی - برومند و بیدار و بهروز باشی
مهدی اخوان ثالث
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق، با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد، ما را کند خبر
این هم نشان ما : یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر
محمدرضا شفیعی کدکنی
دوباره می سازمت وطن [1]/ اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل/ به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون/ به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا/ سیاهی از خانه می رود
به شعر خود رنگ می زنم/ ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام/ به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن/ ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را/ دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه/ به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز/ مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز می کنم/ کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق/ بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل/ چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی/ بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی/ ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان/ اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان/اگرچه بیش ازتوان خویش:سیمین بهبهانی
گر شد حرم کعبه خراب از تو ، چه باک است
اما به همین شرط ، که بتخانه نسازی
ایران وطن تست ، به ویرانی اش ای دوست
زنهار ، که با دشمن و بیگانه نسازی : استاد جلال همایی
ايران چو رو به گستره ی اين جهان نهاد
هر سو از اقتدار و فضيلت نشان نهاد
آيين شهروندي و تدبير مَُلک را
بنياد نو به سقف و ستوني گران نهاد
بود آگه از نخست ز آداب سروري
کز خود به هر صحيفه بسي داستان نهاد
ميخي کز اقتدار فرو کوفت بر زمين
زنجيره اش به بند بلند آسمان نهاد
سنگينه وزنه اي زشکوه و شرف به دوش
از باختر گرفته و در خاوران نهاد
از سند تا به نيل بپيمود راه فتح
و آن جا به حکم خود عَلَم کاويان نهاد: ادیب برومند
وطن! وطن! نظر فکن به من، که من
به هر کجا، غریبوار که زیر آسمان دیگری، غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام، تو نیک میشناسیام
من از درون غصهها و قصهها برآمدم
چه غمگنانه سالها که بالها زدم به روی بحر بیکنارهات
که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موجهای تو
که یاد باد اوجهای تو
کنون اگر ز خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
سپاه عشق در پی است. شرار و شور کار ساز با وی است.
دریچههای قلب باز کن، سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان
کنون به گوش میرسد من این سرود ناشنیده را، به خون خود سرودهام
وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشودهام: سیاوش کسرایی
جهان انگشتر وایران نگین است
که عشق اولین و آخرین است
سپر سازم سر و جان در کنارش
هزاران دشمنش گر در کمین است
به دامانش بود دست نیازم
هر آنکه زاده ی این سرزمین است
که باشد حامی این کشور وخاک
که خاکش عشق و ایمان ویقین است
درودش می فرستم با دل و جان
که یاد میهنش ایران زمین است
روا باشد سپارم من تن وجان
که جان بی نام او ننگ آفرین است
دلم تن ها به یادش خو گرفته
که خاک پاک من ایران زمین است
هر آن کس خصم خاک ومیهن ماست
حسابش با کرام الکاتبین است: حسین شیرازی - شاعر مقیم فنلاند
داند خدا زیارت ایرانم آرزوست/ دیدار کعبه قبلهٔ ایمانم آرزوست
آن سرزمین که داد به ما عّز و افتخار/ تکریم آن ز عمق دل و جانم آرزوست
تا مفتخربه زاده ی آن سرزمین منم/تجدیدخاطرات رفته به دورانم آرزوست
دانم که آب رفته نگردد به جوی باز/ از ایلغار آنچه مانده به جانم آرزوست
هر ریزه سنگ کشور من فخر موزه ایست
دیدار موزه ای به وسعت ایرانم آرزوست
دارلفنون و زیور آن لوحههای پند/منقوش بر کتیبه ی ایوانم آرزوست
همت بلند دار که مردان روزگار/ زرین نوشته بر در ایوانم آرزوست
سر مست عطر بارش باران به خاک و کاه
گردش به کوچه باغ شمیرانم آرزوست
آن باد آتشین به روز و فرحبخش در شبان
ریزد به جان که عطر فراوانم آرزوست
اینجا به فصل گل نرسد بوی خوش ز گل
عطر گل شکفته به بستانم آرزوست
بسیار، سیر انفس و آفاق کرده ایم/کوه و کویر کشور ساسانم آرزوست
بی حد وحصرکافه به یک نام دیده ام/رفتن به چای خانهٔ ویرانم آرزوست
از گرد راه رسیده به دنبال کنج دنج/آن قیل و قال مردم خندانم آرزوست
در استکان تنگ کمر لب گلابتون/ آن چای پر زمایه گیلانم آرزوست
گم کرده راه خانهٔ معشوق وخوش خیال/آواز کوچه باغی رندانم آرزوست
زنهار تا گذر نکنی از دیار دوست/ هشدار صادقانه مستانم آرزوست
حب الوطن که ضامن ابقای کشور است
من مومنم به آن و عزّت ایرانم آرزوست
گویند آرزو نبود عیب بر جوان/ پیرم به سن و آرزوی جوانانم آرزوست
باید وداع عالم فانی نمود و رفت/ خفتن کنار گور نیاکانم آرزوست
دانم که ناا امید نگردم ز لطف حق/ الطاف و مهر آیزد منانم آرزوست
من بس امید وصل ز یزدان طلب کنم
هجران بس است و دیدن یارانم آرزوست
خوش گفته است مولوی از سوز جان و دل
کز دیو و داد ملولم و انسانم آرزوست : دکتر سید ضیا ء الدین شادمان
من کجا ی این جها ن را دوست دارم
[2]من کد ا مین مرد ما ن را دوست دارم
دوستان و دود ما ن را دوست دارم
جاودا ن ، آزاد گا ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم
من در آ نجا بس مکا ن را دوست دارم
ازهرند و از سهند و تا نهاو ند
ازکرج ، از اوج توچال ، تا دماوند
از ا را ک و از نطنز و یزد و تبر یز
تا درون خا نه ها ی خشت نیر یز
ازمزار کوروش واز پایگاه تخت جمشید
تا به کنگاور کنار معبدافسانه ناهید
یا زنیشابوروقوچان تاانارستا ن ساوه
وز ره پرپيچ وخم روی کتل سوی گناوه
از بر دروازه ی قرآن شیر ا ز
تا به دزفول و سنند ج تا به اهواز
از کران لنگه ، تا قلب لرستان
یا ز تهران تا به ساری ، تا گلستا ن
از مغا ن و گنبد و از دشت میشا ن
تا میا ن کو چه های تنگ کا شا ن
از شمیرا ن ، تا به چا رباغ سپا ها ن
از میا نه ، تا درون باغ ما ها ن
از جوار جنگل نور ، خط ساحل در شما ل
تا به دروس و به قلهک ، باغچه های کوی یخچا ل
همره کوچ عشا یر ، از طریق چارمحا ل
تا ابرقو در کنار و زیر آن سرو کهنسا ل
از ره میدان شوش تا زا د گاه شیخ رازی
شهر ری ، یعنی هما ن منزلگه دا نا ی ما ضی
یا ز گوشه گوشه های باغ انگوری اوشا ن
تا به زیر شاخه ی زیتون ، مسیر را ه لوشا ن
یا که از توس ، سوی فردوس تا گنا با د
تا به آ بادا ن ، کنا ر نخل های احمد آ با د
از سمنگا ن تا کناره ، راه چا لو س
از ورای صخره ها وجلگه ها ی سبز زا گر و س
تا به زیر آ سمان پرستاره ، شهرکرما ن
یا بسوی تپه ها ی نفتی مسجد سلیما ن
من کجای این جها ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم
دکتر منوچهر سعا دت نوری
همیشه قلب من' با یا دآنجا ست / درون رگ رگ آن خا ک زیبا ست
که قوم آرین منزل بر آن سا خت/ خجسته نا م ا یر ا ن ازهمانجاست
د یا ری ' قا فله سا لار د ا نش /و رنگین پرچم ا ش ' پا ینده بالاست
همیشه یا دمن' بر قلب آنجا ست
که آنجا آسما ن' صاف ست ومینا ست
و تا سوی خلیج_ نیلی_ فا رس / کنا ر_ آن خزر' دیرنده دریا ست
ندیدم بهتر از آن سرزمینی [3]/ و آنجا بهترین نقطه به دنیا ست
دکتر منوچهر سعادت نوری
برگرفته از مجموعه سروده های زنجیرها
[4]
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //www.youtube.com/watch?v=eWcNly9T-yk
[2] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury-0
[3] //www.persian.ws/poet/fullnews.php?id=205
[4] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/chains