امروز از رفتن بی برگشتش دلم خیلی گرفته بود و این شعر را نوشتم که مرهمی باشد برای دل مجروحم... از فریاد (IranBrave) یازدهم جولای ۲۰۱۱
روزها خیلی سیاه شده اند
و لحظه ها خیلی دردناک
پرنده ها همه به خاک افتاده اند
و دیگر صدای هیچ آوازی به گوشم نمیرسد
انتظار داشتم که ستاره ها به نجاتم بیایند
ولی چه پوچ بود این انتظار
چه پوچ بود آرزوهایم
چه پوچ بود امیدهایم
ستاره ها ، حتی در سیاهترین شبها هم ندرخشید ند
آیا ستاره ها هم پوچ بودند؟
آیا تنهایی ام سیاه تر از شبهای بی ستاره است؟
دیگر به ستاره ها هم ایمان ندارم
گلهای شب بو به من نزدیکترند
و عشقشان حقیقی تر
کرمهای شب تاب با دردهای من آشناترند
و روحشان صمیمی تر
وقتی که تو رفتی
خورشید مرد
و ماه از ناتوانی دیگر از لانه خود بیرون نیامد
تنها حقیقت، محبت های بی دریغ تو بود
من دیگر به ستاره ها هم اعتقادی ندارم
تنها حقیقت تو بودی
تنها حقیقت تو بودی
که بی دریغانه نور میبخشیدی
تنها حقیقت تو بودی
Recently by iranbrave | Comments | Date |
---|---|---|
زن ایرانی، معشوقه آزادی | 3 | Mar 08, 2012 |
« قفلهای طلسم شده » | 1 | Aug 08, 2011 |
NEDA'S MESSAGE - My eyes beckoned that you would remember my message... | - | Jun 20, 2011 |