« وقتی که تو رفتی »

« وقتی که تو رفتی »
by iranbrave
11-Jul-2011
 

امروز از رفتن بی برگشتش دلم خیلی گرفته بود و این شعر را نوشتم که مرهمی باشد برای دل مجروحم... از فریاد (IranBrave) یازدهم جولای ۲۰۱۱

 

 

روزها خیلی سیاه شده اند
و لحظه ها خیلی دردناک
پرنده ها همه به خاک افتاده اند
و دیگر صدای هیچ آوازی به گوشم نمیرسد

انتظار داشتم که ستاره ها به نجاتم بیایند
ولی چه پوچ بود این انتظار
چه پوچ بود آرزوهایم
چه پوچ بود امیدهایم

ستاره ها ، حتی در سیاهترین شبها هم ندرخشید ند
آیا ستاره ها هم پوچ بودند؟
آیا تنهایی ام سیاه تر از شبهای بی ستاره است؟
دیگر به ستاره ها هم ایمان ندارم

گلهای شب بو به من نزدیکترند
و عشقشان حقیقی تر
کرمهای شب تاب با دردهای من آشناترند
و روحشان صمیمی تر

وقتی که تو رفتی
خورشید مرد
و ماه از ناتوانی دیگر از لانه خود بیرون نیامد

تنها حقیقت، محبت های بی دریغ تو بود
من دیگر به ستاره ها هم اعتقادی ندارم
تنها حقیقت تو بودی

تنها حقیقت تو بودی
که بی دریغانه  نور میبخشیدی

تنها حقیقت تو بودی


Share/Save/Bookmark

more from iranbrave
 
Soosan Khanoom

Do you know where is heaven?

by Soosan Khanoom on

I think Heaven is where that there is no separation from your loved ones...... 

Another beautiful poem. Thank you for sharing your heartfelt poetry with us.


iranbrave

بسیار زیبا بود... ممنون

iranbrave


Dear Literary Critic,

Many thanks for your sympathies and the beautiful poem by F. Moshiri. I feel what Moshiri says and it helps to ease the pain and heal, slowly slowly...


Literary Critic

With my sympathies

by Literary Critic on

 

Freidoun Moshiri

تو نیستی که ببینی

 چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست

  چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

 چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

 هنوز پنجره باز است

 تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

 درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

 به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

 به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان

 که درنبودن تو

 مرا به باد ملامت گرفته اند

 ترا به نام صدا می کنند

 هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

 کنار باغچه

 زیر درخت ها لب حوض

 درون آینه پاک آب می نگرند

 تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

 طنین شعر تو مگاه تو درترانه من

 تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد

 نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

 چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

 به روی لوح سپهر

 ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

 چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

 هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

 به چشم همزدنی

 میان آن همه صورت ترا شناخته ام

 به خواب می ماند

 تنها به خواب می ماند

 چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند

 تو نیستی که ببینی

 چگونه با دیوار

 به مهربانی یک دوست از تو می گویم

 تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

 جواب می شنوم

 تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

 به روی هرچه درین خانه ست

 غبار سربی اندوه بال گسترده است

 تو نیستی که ببینی دل رمیده من

 بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است

 غروب های غریب

 در این رواق نیاز

 پرنده سکوت و غمگین

 ستاره بیمار است

 دو چشم خسته من

 در این امید عبث

 دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

 تو نیستی که ببینی...


iranbrave

This is for the dearest one of all...

by iranbrave on

Dear Ali P,

Since you've asked, this is a very personal poem that I have written for the loss of a loved one, the dearest of all... I use my poems to express my feelings and thoughts. Most of which have not been published anywhere. But this one I decided to share with those who like poetry.

Faryad (IranBrave)


Ali P.

Who is this for?

by Ali P. on

The Shah?

The Imam?

Dr. Mossadegh?

Golesorkhi?

Neemaa?

Haaydeh?

Nasser Hejazi?

Grandma?

An old lover?

We all think of somebody...


Anahid Hojjati

Dear IranBrave, thanks for your beautiful poem

by Anahid Hojjati on

Thanks for sharing your poem.


iranbrave

Thank you!

by iranbrave on

Dear Souri, Thank you for your kind words! I am glad you liked my poem. I wrote exactly how I was feeling at the time.


Souri

Very very beautiful...........

by Souri on

It was a long time that I hadn't read such a beautiful poem. Very romantic. Simple and nice.

Thanks for sharing.

I hope MPD will read this one and translate it into English.