بخش دیگری از "مسافری به تهران [1]", نوشتۀ ویتا سکویل وست (١). ترجمه قسمت دیگری از این کتاب اینجا [2].
پس از تاجگذاری و رفتن شاه از سالن، جمعیّت متفرّق شدند. چهره ها و چشم های وزیران و دست اندر کاران باشنیدن تبریکات دوستان مبنی بر حسن انجام و موفّقیت در برگزاری مراسم، از خوشحالی می درخشید. در واقع همۀ ما ازین که هیچ اشتباه و اتّفاق غیر منتظره ای رخ نداده بود نظیر پا گیرکردن به لباس و زمین خوردن، افتادن تاج یا حتّی شمشیری از دست کسی و نظائر آن که از ایرانی ها انتظار می رفت، احساس رهائی می کردیم. با خود فکرمی کردم که شاید گرمی این تبریکات کمی اغراق آمیز باشد ولی وزیران شادان و بی گناه به نظر می رسیدند ومرتّب تکرار می کردند، همه چیز خیلی خوب برگزار شد.
جمعیّت فراوانی که در سر راه عمارت شهرداری در میان عمومی شهر گرد آمده بودند خود را به دو طرف می کشیدند تا راه را برای عبور ماشین ها باز کنند. مردم، بی احساس و بی تفاوت بنظر می رسیدند، گروهی مردم عامی و نادان که به آنچه اطرافشان می گذشت توجّه بسیار کمی نشان می دادند؛ ابلهانه به چیزها خیره می شدندو وقتی که ماشینی انگلیسی با پرچم نازک، کوچک و آهارزده ی جلوی کاپوتش از میان آنها عبور می کرد به آن راه داده و به پلیس اجازه می دادند که آنها را بزند و هل بدهد.
جمعیّت ایران بدون هیچ شکّی به دو گروه زن و مرد تقسیم می شود؛ دریک طرف،گروه مردها هستند و در طرف دیگر، گروه زنان که گلّه وار دور هم جمع می شوند. وقتی که آدمی با ماشین از میان آنها عبورمی کند ابتدا متوجّه مردانی خاموش و ساکن می شود و سپس گروهی از زنان چادر بسری که همچون پرندگان و کودکان متحرّکند و صدا در می آورند. آنها چهار زانو کنار پیاده رو می نشینند و تشکیل صفوف می دهند، از زیر چادر دزدکی نگاه می کنند؛ زنان جوان با چشمان روشن براّق، زنان مسن تر همچون مادر- شوهرانی مستبّد در محیط خانه، و دختران کوچکی که با سربند مشکی رنگی که محکم آنرا گرفته اند احساس پوچ غرورِ زود بزرگ شدن می کنند. آدمی نمی تواند بیشتر از یک نگاه اجمالی به آنها داشته باشد ولی همان یک نگاه کافیست که شخصیّت آن زن را حتّی بهتر از آنهائی که صورتشان پوشیده نیست دریابی، خواه آن نگاه آنی به چشمان پر ازشیطنت دختر جوان سرزنده ای باشد خواه به غبغب آویزان پیر زن بد اخلاق حسودی. قبلاً هم می توانستی آنها را در کنار خیابان در گروه های دو سه نفری به بینی ولی نه به این تعداد بسیارکه حالا می دیدی و به نظر می رسید که تمام رازهای خانه های تهران را این زنان بین خود برملا ومبادله کرده اند و خوشحال بودند که برای یک سال خویش مطلب تهیّه کرده اند. لیلا با یک کُرد جوان بسیار خوش قیافه ای آشنا شده است، - چه هیکل مردانه ای دارد! – روی اسب نشستنش را باید ببینی! – ولی زیبا با یک مرد انگلیسی آشنا شده، - با پوستی روشن و قد بلند بر عکس ایرانیها، - اگر لیلا نامه ای به او بفرستد چگونه جواب خواهد داد؟ زنان ایرانی گرچه در چادرند، با این همه بسیار جسور و اهل معامله هستند و گفتگوهایشان معمولا گرد مطلبی واحد دور می زند.
از ایوان عمارت شهرداری، به جمعیّتی که در خیابان بودند و همچنین به صفوفی که منظّم حرکت می کردند نگاه کردیم. از هر پنجره ای سری بیرون آمده بود؛ در روی ساختمان کوتاه خاکستری رنگ ته خیابان با حروف لاتینی نوشته شده بود " بانک شاهنشاهی پرشیا"؛ ساعت روی سه پایۀ زیر طاق پیروزی مشغول تیک تاک کردن بود. در فاصله ای دور، محافظین روی اسب های خود نشسته و منتظر بودند که کالسکۀ سلطنتی برسد و آنها بر طبق وظیفۀ تعیین شده پشت سر کالسکه قرار بگیرند. در ایوان های ساختمان شهرداری صحبت های پیش پا افتادۀ تکراری و بی زیان در جریان بود؛ صحبت هائی ازین قبیل: تاج جدید بسیار خوش ساخت بود، اینطور نیست؟ و توسّط یک جواهر سازروسی مقیم تهران ساخته شده است! ولیعهد پسر کوچک شیرینی است، با آن شمشیر کوچک و چکمه های براّق، این طور نیست؟ آن یکی دیگر می گفت شنیده ام که پسر بسیار بد اخلاق و تند مزاجیست وخدمت کارانش را با مشت می زند و تنبیه می کند. گیلاس های لیمونادی که نی های داخل آنها از لیوان بیرون زده بود بین مردم پخش میشد. گیاهانی که دو طرف نرده بودند با دقّت به کنار زده شده بودند تا پوزۀ سیاه دوربین کداک بتواند بدون مزاحمتی از جریان عکس بگیرد. روی هم رفته می شد گفت که جریان تاجگذاری رضا شاه، موقعیّتی عالی برای یک امر اجتماعی به دست مردم داده بود، هم برای لیلا که بالای آن جوان کُرد را تحسین کند هم به خانم فلان که محرمانه به گوش مامورتازه وارد ارتشی مطلبی زمزمه نماید. همچون سیندرلا، شاه در کالسکۀ شیشه ای که شش اسب آنرا می کشید نمودار شد. پشت کالسکۀ شاه، وزیران کابینۀ او به ناراحتی ولی با خلعت های فاخر از جنس کشمیر سوار بر اسب به دنبال کالسکه روان بودند و یکی از شاهزادگان ترشروی سلسلۀ قاجارنیز، برخلاف میل و به قصد نشان دادن پشتیبانی ازغاصب تاج و تخت، آنها را همراهی می کرد. سپس ولیعهد که بسیار کوچک می نمود تنها در کالسکۀ دیگری نمودار شد. پس از آن محافظین به تناسب قبیله هایشان اسب هایشان را همچون سانتورها (3) با آرایش کامل می راندند؛ اجنبی های تیره رنگ آسیائی. " آیا شاه بودن، شهامت نمی طلبد، تیچیلیس( 4)، آیا برای مدّتی کوتاه شاه بودن و پیروز مندانه، سواربر اسب ازتخت جمشید گذشتن، طلب شهامت نمی کند؟ صدای هلهله و کف زدن های زیادی از تماشاچیان بلند نشد زیرا که هلهله و کف زدن بین ایرانی ها مرسوم نیست ولی زمزمه ها ئی که بین مردم با دیدن شاه شروع شده بود، تا غایب شد ن کالسکه ازنظرها در سر پیچ، به خیابان لاله زار رسیده بود. درست به وقت رسیدن کالسکه به دروازۀ شهر، تغییرموضع ناگزیربه وقوع پیوست: شاه از کالسکه پیاده شده، تاج از سر برداشته و در میان تلّ زباله و گلّۀ بز سوارماشین شد تا به کاخ تابستانیش هدایت شود. این بخشی بود که ما دیگرامتیاز دیدن آن را نداشتیم. قبل ازپائین رفتن و برگشتن به خانه هائی که به ما اختصاص یافته بود، شاهد متفرّق شدن جمعیّت و هجوم آنها به سوی محلّ رژه بودیم.
برگردان از مهوش شاهق [3]
پانویس:
1- Passenger to Tehran [4]
2- Vita Sackville-West
3- centaurs //fa.wikipedia.org [5]
سانتور در میان اساطیر یونان جزء معروفترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع میشد به جای آن قرار دارد.
4- Refer to Christopher Marlow’s drama “Tamburlain”, act II , Scene V , Techelles
(3) اشاره به نمایشنامه ایست به نام " تیموربزرگ" نوشتۀ کریستوفر مارلو (قسمت دو از صحنۀ پنج)
TAMBURLAINE
And ride in triumph through Persepolis!--
Is it not brave to be a king, Techelles?--
Is it not passing brave to be a king,
And ride in triumph through Persepolis?
Recently by Mahvash Shahegh | Comments | Date |
---|---|---|
الحمراء | - | Nov 24, 2012 |
خداوند و استفاده از زن برای تبلیغ | 3 | Sep 19, 2012 |
آیا این خداوند است که متمدّن تر شده یا پیامبر خدا؟ | 15 | Sep 07, 2012 |
Links:
[1] //books.google.com/books/about/Passenger_to_Teheran.html?id=2GS_xS38QLAC
[2] //legacy.iranian.com/main/main/2011/sep
[3] //legacy.iranian.com/main/main/member/mahvash-shahegh
[4] //books.google.com/books/about/Passenger_to_Teheran.html?id=2GS_xS38QLAC
[5] //fa.wikipedia.org