[هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد] این سخنان گهر بار تا وقوع انقلاب اسلامی بر سر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی می درخشید و ... مدتی بعد از انقلاب دیگر نبود، گویی از اول نبود ... قرار شد که پس از ذکر سلطان العارفین بایزید بسطامی به شیخ ابوالحسن خرقانی عارف آزاد اندیش قرن چهارم و پنجم بپردازم و شمه ای از احوال و اقوال او بگویم قصیده مربوط به شیخ را کوتاه ودر عوض مثنوی یوسف زلیخارا چاشنی شعر این هفته کرده ام ... شیخ ابوالحسن خرقانی عطار نیشابوری برای معرفی این قلندر دهر در تذکره الاولیاء چنین آغاز سخن میکند آن بحر اندوه، آن راسخ تر از کوه، آن آفتاب الهی، آن آسمان نا متناهی، آن اعجوبه ربانی ، شیخ ابوالحسن خرقانی رحمت الله علیه ...
از نغمه بوالحسن که ثبت است
بر سر در خانقاه خرقان
وز عمق کلام گوهرینش
در ذکر صفات حق سبحان
آنگاه که گفت هر که ارزد
در درگه حق به نعمت جان
بر سفره نان بوالحسن نیز
ارزد به طعام و لقمه ای نان
وآنگاه که گفت حق تعالی
روزی ندهد بشرط ایمان
حق است و به حق دوست ملحق
بر سفره حق نشسته مهمان
*******
ابوالحسن شخصا عاشق بیقرار بایزید بسطامی بود و متقابلا پیر هرات خواجه عبدالله انصاری و شیخ الرئیس بو علی سینا و ابو سعید ابوالخیر که خود قطب همه اوتاد بودند مفتون بیقرار ابوالحسن میگویند که بوعلی سینا دو بار برای زیارت او راه خراسان تا خرقان دامغان را پیاده طی کرد بر خورد او با سلطان محمود غزنوی شنیدنی است نقل است که سلطان محمود در راه سفر به هند که برای جنگ میرفت به خرقان رسید و اردو زد و به شیخ پیغام داد که سلطان محمود از غزنین به خرقان به دیدار تو آمده است تو نیز از خانقاه به خیمه او باز آی شیخ نپذیرفت، سلطان محمود رسول فرستاد و گفت این آیه بخوانید که او خواهد آمد [آطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم] از خدا و رسول و کماشتگان بر شما اطاعت کنید شیخ پاسخ داد به محمود بگویید ابوالحسن چنان در خدا مستغرق است که از رسول خجالتها دارد چه رسد به اولو الامر منکم و بالاخره محمود به زیارت او شتافت ...
مثنوی یوسف و زلیخا
یوسف گمگشته ته چاه تو
از ته چاه آمده تا ماه تو
چشم پدر گشت اگر کور سو
یوسف یعقوب تو بودی نه او
رنگ ز رخسار زلیخا پرید
تا که تو را در رخ آن برده دید
بند دلش پاره شد از عشق تو
واله و آواره شد از عشق تو
رفت دل و روح زلیخا به باد
دامن و دل یکسره از دست داد
آنچه ورا روی به آن رو نمود
عشق تو با عث شد و یوسف نبود
دامن تقوای زلیخا درید
دست خود از دولت و حشمت کشید
حسن تو گر در رخ یوسف نبود
روح زلیخا به چه سان می ربود؟
لذت عشق تو زلیخا چشید
شهرت این عشق به یوسف رسید
یوسف اگر خوب و نکو روی بود
حسن تو در چهره او می نمود
مست می ناب شد از این حضور
کام زلیخا ز شرابا طهور...
محمود سراجی
م.س شاهد
تذکآر
هر چند در این سایت وزین از حلاج بسیار نوشته ام لیکن معتقدم که سخن گفتن از عشق پایانی ندارد فلذا هفته دیگر شعری دیگر در باره حلاج به همراه یک مثنوی از عشاق نامی دیگر تقدیم خواهد شد. -- محمود سراجی
Recently by Mahmoud Seraji | Comments | Date |
---|---|---|
ترانه های فراق ۸ | 18 | Nov 27, 2012 |
ترانه های فراق ٧ | 23 | Nov 21, 2012 |
ترانه های فراق ٦ | 16 | Nov 15, 2012 |