در آن خنکای پگاه آخر اسفند
قندیلهای بلورین،
-این
گردن آویزکان با دهای کولی البرز-
کم کم ز شرم آفتاب
آب میشدند؛
و خاک تشنه گرمای نور را
زسر انگشت پر سخاوت خورشید
چکه چکه میمکید.
*
سکوت خیابان در انتظار سرود سیره و سار بود
و سرما، به سا یه سار کوچهی بن بست
چشم انتظار لحظهی بدرود.
*
خاک باغچه دلش هوای بنفشه داشت
و من دلم پر از اشتیاق به اوج پریدن بود.
***
در آن خنکای پگاه آخر اسفند
بهار خرامنده میآمد از فراز کوه دماوند
و من بشارت دادم شادمانه به ماهیان حوض
مقدم میمونش را
و ترک خورد ناگهان بلور نازک یخ ز رقص شادیانهی ماهی و نور
و روشنی به عمیق آبگینه تراوش کرد.
*
آری، بهار میآمد و به میمنتش
دل آب و آینه روشن بود؛
و من دلم -چو چنگ نکیسا-
در اشتیاق سرودن بود.
*
باری، در آن تجلی فرخنده
من و گیاه و باغچه و حوض و پرنده
-همه هلهله خوان، همه دست افشان-
جمله رفتیم به پیشباز تازه عروس
و سلام گفتیم و مبارک باد
و صد سال به سال های خوش آرزو کردیم؛
و خانه پر از عشق شد،
کوچهها پر از آغوش
و شهر خفته شکفت ناگهان به بانگ نوشانوش.
*****
آه، چه خجسته پی،
چه با شکوه و جلال بود آن سال
استقبال بهار؛
آن سال......
وقتی که خاک،خاک وطن بود
وقتی که خانه، خانهی من بود.
*******
جهانگیر صداقت فر
Recently by Jahangir Sedaghatfar | Comments | Date |
---|---|---|
Oh, how I wish | 1 | Nov 18, 2012 |
شرارهی کبریتِ بهانه | - | Nov 02, 2012 |
نقش آفرین | 3 | Sep 29, 2012 |