حکیم ابوالقاسم فردوسی را باور برنیرزیدن آن است، آنجا که منوچهر شاه به هنگام بدرود با این دنیا به پسرش " نوذر" چنین اندرز می دهد:
نیرزد همی زندگانی به مرگ
درختی که زهرآورد بارو برگ ١
این نوشته کوشش می کند تا نشان دهد در پایان، کفّۀ ترازو به کدام سو بیشتر متمایل است: ارزیدن یا نیرزیدن زندگی با توجّه به فرجامش که مرگ باشد.
چندی پیش دریک جلسۀ برّرسی کتاب که بطورفصلی برگزار می شود و من هم گهگاه در آن شرکت می کنم، این پرسش حکیم فردوسی را با اعضائ آن جلسه که بیشتر آنها هم پزشک بودند در میان گذاشتم. یکی از آنها که پزشک چربدستی است گفت که اگر مرگ نباشد، زندگی مفهوم پیدا نمی کند. پس مرگ باید وجود داشته باشد تا زندگی بتواند خود را بنمایاند. البتّه شعر فردوسی مبتنی بر علّت وجودی مرگ و زندگی، چرائیِ بودن و نبودن آن نیست بلکه بیشتر متوجّه ارزیدن و نیرزیدن زندگی است. با این همه این گفتۀ آن دوست مرا به یاد این ابیات از مولانا جلال الدّین رومی انداخت . آنجا که می گوید:
رنج و غم را حقّ پی آن آفرید
تا بدین ضدّ خوشدلی آید پدید
پس نها نی ها به ضدّ پیدا شود
چون که حقّ را نیست ضدّ پنهان شود ٢
همانطور که ملاحظه می شود، رومی را عقیده بر اینست که همه چیز با مقایسۀ با ضدّش شکل می گیرد و به وقوع می پیوندد و چون خدا را ضدّی نیست می تواند پنهان شود. دوست قلب شناس ما پس از شنیدن این شعر، لحظه ای درنگ کرده، گفت: "آقا! این خیلی مهمّ است." پس بدین گونه رومی مخالف وجود خداست و می گوید که چون خدا ضدّی ندارد، پس وجود هم ندارد. نتیجه گیری جالبی بود و من هیچوقت این چنین به آن نیندیشیده بودم. آیا نهان بودن با نبودن یکیست؟ بهتر است وارد این بحث فلسفی نشویم ٣. چون به نظر می رسد که از مطلب اصلی فاصله گرفته ایم و بهتر است که برسر آن رویم.
از قضا کتاب مورد بحث آن جلسه، هزار و نهصد و هشتاد و چهار، شاهکار مسلّم جرج اُرول، نویسندۀ پر آوازۀ انگلیسی قرن بیستم انگلستان بود. اُرول در جائی از کتاب می گوید که : " .... بشر تا هنگامی که آزاد و تنها است بآسانی شکست می خوردو باید همینطورهم باشد زیرا سرنوشت هر فرد بشر این است که بمیرد – که خود بزرگترین شکست هاست.٤" اُرول هم مرگ را بزرگترین شکست آدمی در زندگی می بیند وبه نظر می رسد که ازین بابت با فردوسی هم عقیده است. شاید بخش عمده ای از تلاش مداوم آدمی در درازنای تاریخ برای چیرگی بر این دشمن توانا و قدر قدرت بوده است. دوست روان پزشک دیگرآن جلسه می گفت که حدود هشتاد و پنج در صد مخارج پزشکی در امریکا مربوط به چند سال آخرِ عمر افراد است. پس نهایت کوشش بکار برده میشود که این احتضارطولانی ترشود. به این نکته هم در آن جلسه اشاره شد که انسانها ئی هم در پهنۀ روزگارموجودند که بیشتر به کفّۀ نیرزیدن متمایل هستند وکوشش می کنند که زودتر به دست خود به زندگی شان پایان دهند. ولی در مجموع که بنگری بیشتر افراد هرچند هم که زندگیشان نا خوش آیند، با چنگ و دندان به آن چسبیده، تلاش می کنند تا آنجا که می توانند بر طولش بیفزایند.
ولی با دید دیگری هم می توان به این مسأله نظر کرد و آن هم دید مذهبیان و بخصوص صوفیان و عرفا است که مرگ را پایان ندانسته، آن را بازگشت به مبدا و رسیدن به دیدار خداوند " لقاءاللّه" به شمار می آورند و برای رسیدن به آن روز شماری می کنند. شعر معروف مولانا:
از جمادی مُردم و نامی شدم
وز نما مُردم به حیوان برزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک پرّ وسر
وز ملک هم بایدم جستن ز جُو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چو ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون ٥
پس این که مولانا می گوید :
پس چه ترسم، کی زمردن کم شدم!
خود گواه باوراو به مرگ برای رسیدن به زندگی جاوید، پیوستن و یکی شدن با حقّ است. بی سبب نیست که شب وفات مولانا در بوسنی و هرزگوین، "شب عروس" ٦نامیده می شود.
شاید بی مناسبت نباشد که در مورد "شب عروس" توضیحی بدهم.
به هنگام ورود عثمانی ها به بوسنی در قرن پانزدهم میلادی، مردم آن دیاربا مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی و شاهکار ادبی او، مثنوی معنوی، آشنا شده، به آن علاقه پیدا کردند. یکی از علل این علاقه مندی این بود که چون بیشتر لشکریان عثمانی به یکی از فرقه های مختلف صوفیانه گرایش و اعتقاد داشتند، بلافاصله پس از فتح شهر یا ناحیه ای از نواحی به تصرف درآمده، به ساختن تکیه یا خانقاه مبادرت می کردند و بوسنی هم از این قاعده مستثنی نبود.
مثنوی معنوی در طول قرن ها در سارایوو خوانده می شده است. در این کشور کسانی با لقب «مثنوی خوان» بودند که متن مثنوی معنوی را برای دیگران می خواندند و درباره آن توضیحاتی می دادند. تسلّط به زبان فارسی در سارایووی قرن های هفده، هجده و نوزده نشانه ای از برتری و مقام عالی اجتماعی بوده است.
پس از فروپاشی دولت عثمانی و روی کار آمدن دولت اتریش، خواندن مثنوی معنوی در بوسنی و هرزگوین همچنان ادامه یافت و تعلیم زبان فارسی و جلسات خواندن و شرح مثنوی معنوی همچنان برگزار می گردید. یکی از معروفترین مثنوی خوانان، مصطفی مرحمیچ، است که در خانۀ خودش مثنوی را می خوانده و شرح می کرده است. این مرد آغازگر مراسم "شب عروس" است. این شب یادآور شکوه مقام مولانا جلال الدین است و هر سال در سالروز وفات وی برگزار می شود. عنوان مراسم نیز از یکی از غزل های معروف مولوی برگزیده شده است:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد... ٧
"شب عروس رویداد فرهنگی مهمی برای شهر سارایوو است؛ زیرا این شهر را در شماریکی از مراکز تصوف در جهان قرار داده است. آقای مرحمیچ وصیت کرده بود که بعد از وفات وی آقای فیض الله حاجی بایریچ مثنوی خوان سارایوو باشد. حاجی بایریچ در سال ١٩٧٢م. مجله «شب عروس» را بنیان گذاشت؛ این مجله هر سال کمی پس از برگزاری مراسم شب عروس منتشر می شود. ٨"
ملاحظه می کنید که مولانا زمان مرگ را زمان وصال و ملاقات با حقّ بشمار می آورده و به همین جهت، پس از او به شب وفات اوعنوان "شب عروس" داده اند.
سنائی غزنوی هم که از پیشکسوتان تصوّف در ادب فارسی ست رباعی بسیار زیبائی در تجلیل از مرگ دارد. او می گوید:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ٩
این تعبیر از مرگ از حوزۀ بحث غیر مذهبی ما در بارۀ مرگ کاملاً خارج است. و خوشا بحال کسانی که این گونه فکر می کنند!
در مورد ارزیدن زندگی با وجود پایان موحشش، برای من همواره فیلم " طعم گیلاس" ١٠ آقای کیا رستمی در نظر مجسّم می شود. قهرمان فیلم در صدد خودکشی ست و از افراد مختلف می خواهد که به او در برآورده شدن مقصود، کمک کنند تا می رسد به مردی اهل آذربایجان. قهرمان داستان با او هم موضوع را در میان می نهد، مرد آذری به او می گوید که خود او هم روزگاری قصد خودکشی داشته تا این که مشتی توت در دهان خود می گذارد و چنان مزه ای به او می دهد که از خودکشی پشیمان می شود. یا بقول سهراب سپهری:
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
تا شقایق هست زندگی باید کرد! ١١
و امّا درمقولۀ نیرزیدن زندگی از لابلای اشعار پارسی، شعر های فراوانی یافت می شود که در زیر نمونه هائی از آنها آمده است:
*
تو به یقین دان که نیرزد به مرگ
جملۀ عالم دو درم ای غلام
عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام ١٢
*
نشنیدی حدیث خواجه بلخ
مرگ بهتر که زندگانی تلخ ١٣
*
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم ١٤
*
هرکه باشیّ و به هرجا برسی
آخرین منزل هستی اینست ١٥
*
زندگی قصّۀ تلخی است که از آغازش
بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم
با آنچه که گفته شد، من هنوز شخصاً نتوانسته ام به نتیجه ای برسم و کفّۀ ترازو را به سمتی متمایل کنم. امیدوارم که شما مثل من نباشید و تصمیم خود را دربارۀ ارزیدن و نیرزیدن زندگی گرفته باشید.
مهوش شاهق
سوّم مه 2012
پانویس:
١- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه ، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دائره المعارف اسلامی ، ١٣٨٦. دفتر یکم، ص ٢٨٠
٢- مولانا جلال الدّین رومی ، مثنوی معنوی ،به کوشش دکتر محمّد استعلامی. تهران: سخن، ١٣٧٩ دفتر اوّل ، ص ١٤٦
٣- دکتر محمّد استعلامی در شرح مثنوی می گویند که استاد بدیع الزّمان فروزانفر، این سخن مولانا را بدین گونه شرح می کند: " می گوئیم که خدا ضدّ ندارد برای آنکه ضدّ امریست وجودی که با امر وجودی دیگر درمحلّ و موضوع شریک باشد و متعاقب آن امر، برموضوع در آید و اجتماع آن دو در محلّی ممکن نباشد. امّا خدای تعالی عین وجود است نه امری وجودی که بر وی عارض باشد، و موصوف به محلّ هم نیست، بنا بر این تصوّر مضادّه در حریم قدس وی راه ندارد...." (مثنوی معنوی ،به کوشش دکتر محمّد استعلامی. تهران: سخن، ١٣٧٩ دفتر اوّل ، ص ٣٤٦)
٤- ١٩٨٤ ، جرج اُرول . ترجمۀ مهدی بهره مند. تهران : انتشارات فرزان، ١٣٦١ ص ٣١٢
٥- مولانا جلال الدّین رومی (٥٨٦ – ٦٥٢ش)، مثنوی معنوی ،به کوشش دکتر محمّد استعلامی. تهران: سخن، ١٣٧٩ دفتر سوّم ، ص ١٨٠
٦- اهمیت مثنوی معنوی برای مردم بوسنی و هرزگوین
منیر دركیچ
//www.ensani.ir/storage/Files/20120325153637-... [1]
جایگاه و نقش طریقتهای صوفیانه در بوسنی و هرزگوین : شب عروسی در بوسنی و هرزگوین
//www.ibn-sina.net/fa/knjige/1288-mjesto-i-ul... [2]
٧- گزیدۀ غزلیّات شمس، به کوشش محمّد رضا شفیعی کدکنی. تهران: شرکت کتابهای جیبی، 1370 . ص 188
٨- منیر درکیچ، اهمیّت مثنوی معنوی برای مردم بوسنی و هرز گوین.
٩- ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی (٤٥٩- ٥٢٩ شمسی)
١٠- "طعم گیلاس" فیلمی از کیا رستمی
//www.imdb.com/title/tt0120265/ [3]
١١- سهراب سپهری (۱۳۰۷ - ۱۳۵۹) ، هشت کتاب. تهران: کتابخانۀ طهوری، ١٣٧٥ ص ٣٥٠
١٢ - فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (٥٠٩ –٥٨٣ شمسی)، دیوان ، حواشی و تعلیقات از م. درویش. تهران: انتشارات جاویدان، ٢٥٣٦ ص ٤٢٥
١٣- شیخ سعدی شیرازی (٥٨٨ -٦٧١ش )، کلیّات ، به همّت محمّد علی فروغی. تهران: امیر کبیر، ١٣٦٣ ص ٨٥١
١٤ - محمد فرخی یزدی، (۱۲۶۸ – ۱۳۱۸ش) شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر کشته شد. مدفن او نامعلوم است. (ویکی پدیا)
١٥- رخشندهٔ اعتصامی مشهور به پروین اِعتِصامی (۱۲۸۵–۱۳۲۰ش) دیوان. به کوشش دکتر ابوالفتح حکیمیان. تهران: انتشارات پژوهش، ١٣٨٥ ص ١٥٩
Recently by Mahvash Shahegh | Comments | Date |
---|---|---|
الحمراء | - | Nov 24, 2012 |
خداوند و استفاده از زن برای تبلیغ | 3 | Sep 19, 2012 |
آیا این خداوند است که متمدّن تر شده یا پیامبر خدا؟ | 15 | Sep 07, 2012 |
Links:
[1] //www.ensani.ir/storage/Files/20120325153637-1054-4.docx
[2] //www.ibn-sina.net/fa/knjige/1288-mjesto-i-uloga-dervikih-redova-u-bosni-i-hercegovini.html
[3] //www.imdb.com/title/tt0120265/