قسم ، به عزت و قدر و مقام آزادی
که روحبخش جهان است، نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آن کس
که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بود به ز صبح استبداد
برای دسته پابسته ، شام آزادی
به روزگار ، قیامت بپا شود آن روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کِشم ز مرتجعین ، انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی : فرخی یزدی
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازهتر کن
زآه شرربار این قفس را، برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم ژالهبار است
این قفس چون دلم ، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین
دست طبیعت، گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل، از این بیشتر کن
مرغ بیدل، شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا پیسپر شد
نالهٔ عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد، دیده تر شد ...
پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد: ملکالشعرای بهار
ای که پرسی ، تا به کی در بند دربندیم ما
تا که آزادی بود در بند ، در بندیم ما
جای ما در گوشه ی صحرا بود ، مانند کوه
گوشه گیر و سربلند و سخت پیوندیم ما ... : فرخی یزدی
کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا
همتی یاران ، که بگذشته است آب از سر مرا
بس که در میدان آزادی کمیتم تند راند
گیتی کجرو به زندان میدهد کیفر مرا ... : ملک الشعرای بهار
نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
زان سپس آن روز را هر ساله عید خون گرفتند
با دمی پنهان چو اخگر عشق را کانون بیفروز
کوره افروزان غیرت کام از این کانون گرفتند
خوف کابوس سیاست جرم خواب غفلت ما
سخت ما را در خمار الکل و افیون گرفتند
کار با افسانه نبود ، رشته ی تدبیر می تاب
آری ارباب غرائم ، مار با افسون گرفتند
خاک لیلای وطن را جان شیرین بر سر افشان
خسروان عشق ، درس عبرت از مجنون گرفتند ... : شهریار
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید
یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت
صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت
حوض موسیقی بود ... : سهراب سپهری
دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد
بهشت عشق می خندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستو های مهر و دوستی پرواز می کردند
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا میکرد
مگو این آرزو خام است
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناکام است ... : فریدون مشیری
کجاست نغمه ی عشق و نسیم آزادی
در این کویر ، نبینم نشان آبادی
نشانه ی شادی
دلم گرفت از این شیوه های شدادی
بیا بیا برویم
خوشا رستن و رفتن به سوی آزادی : حمید مصدق
هیچ کس در اوج آزادی ، پری نگشود و باز
زین همه مرغان دون همت، همایی برنخاست
شهسوار آرزوی ما، به خاک و خون نشست
وز کران دشت ها، گردی ز جایی برنخاست :دکتر شفیعی کدکنی
ای شادی ، آزادی، روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد، من با تو چه خواهم کرد؟
غم هامان سنگین است، دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد، ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین، ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را، در راه تو آماج بلا کردیم .. : هوشنگ ابتهاج
چنانکه ابر گره خورده با گریستن اش
چنانکه گل، همه عمرش مًسخّر شادی ست
چنانکه هستی آتش اسیر سوختن است
تمام پویه ی انسان به سوی آزادی ست : دکتر شفیعی کدکنی
غمحانه ای دارم ، به نام زندگانی
افسرده ام ، ای نغمه ی شادی کجایی
زندانی_ شب های تلخ و سهمگینم
آخر بگو ، ای صبح آزادی ، کجایی : مهدی سهیلی
ای درختان_ سبز_ آزادی
بهر_ا نسا ن ، نها ل_ بنیادی
ای كه زا یند ه ی نشا ط_ فضا
ای نما د_ حیا ت و آ با دی
ریشه و ساقه ی شما خشك است
به دیار_ كهن : غمان وادی
نه گلستا ن ، نه پهنه بستا نی
یک جوانه ، نه رسته بر شادی
نه سرودی ز عشق و از امید
نه درودی ، نه با نگ و فریا دی
سربه سر محنت است و رنج و عذاب
نه عطوفت ، نه دست_امدادی
بستر_ خاك ، سرخ و خونین باد
ای درختان_ سبز_ آزادی : دکتر منوچهر سعا دت نوری
ای درختان باغ آزادی، دیر گاهی است غرق حرمانید
بیتفاوت به ماتم و شادی، در تمام فصول عریانید
با چنین ساقههای لخت و نحیف،برقناری کجاست مأواتان؟
قدخمان، بیجوانه و بیبرگ، کرکسان را، مگرکه برخوانید..: ویدا فرهودی
آزادی با عبودیت همره نیست
زین، آنکه سپرده دل به دین، آگه نیست
دین راست نُمادِ مستبدی در عرش
کآزادی را رهی بدان درگَه نیست
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
شد دگر در میهنم ، قحط الرجال
سگ شده شاه و وزیر او ، شغال
چون وطن خالی شد از ارباب عشق
دیگر از کمبود آزادی ، منال : بابک یحیوی
همهمه ، غوغاست
خانه ، اجدادی ست
شعله ها بر پاست
رزم_ بیدادی ست
سوی یک جاده
مقصد ، آزادی ست
عشق و همراهی ست
کار و آبادی ست
ای بسا شادی ست
خانه ، اجدادی ست
جان به باید باخت
جاده باید ساخت
جاده باید رفت
خانه ، نو پرداخت
رزم_ بیدادی
سوی آزادی ست
جاده ، آزادی
باید آن را ساخت
جاده ی شادی
همهمه ، غوغاست
دکتر منوچهر سعا دت نوری
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار [1]
About this Blog [2]
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Links:
[1] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/blossoms-thoughts
[2] //legacy.iranian.com/main/main/blog/m-saadat-noury/about-blog