تو نه کعبه منی، نه خدايم.
بهشت را
از زير پايم برداشته ام
تا روی انگشتانم بايستم
و تماشايت کنم.
عاشقم باش!
تا زيباتر شوی!
در آن سوی شصت ـ هفتاد سال گذشته، يعنی زمانی که مفهومی به نام «حقوق بشر» در ذهن جوامع ـ و به خصوص مغرب زمينی ها که ديگر به راه پيشرفت افتاده بودند ـ جایی در خور خويش نداشت، آنچه واقعيت موقعيت زن را روشن می کرد از اين نگاه سرچشمه می گرفت که زن هنوز صاحب ارزشی به عنوان يک «انسان» نبود، و با اين که در برخی از جوامع حتی به حقوقی اجتماعي رسيده بود، تنها در نقش هایی که جامعه پدرسالار سنتی برايش تعيين می کرد جايگاهی معين داشت.
مثلاً، اگر قصد آن بود که به زن اهميتی داده شود، اين اهميت نه از بابت «انسان بودن» اش که به خاطر توانایی اش در باروری و مادری توجيه می شد و، تقريباً تمام جوامع، با هر نوع حکومت و مذهبی که می داشتند، مدعی آن بودند که محترم داشتن زن بخاطر «مقام مادری» او است. اين «مقام مادری»، در همه ی مذاهب و جوامع، به صورت غلو آميزی پاس داشته می شد و در روزگار ما نيز، هر کجا که عنصر غالب فرهنگ جامعه مذهب يا سنت پدرسالارانه باشد، اهميت زن بخاطر «مقام مادری» اوست، به شکلی که تمام ارزش های ديگر انسانی و فردی او تحت الشعاع اين «مقام» قرار می گيرد.
اما همين مادر ِ به ظاهرا نشسته بر تارک مذهب و سنت، بايد هميشه به ياد داشته باشد که زبان اعتراض و حق برابری ندارد. بايد بداند که توقع جامعه از او آن است که در جوار مرد تا حد مردن صبور و بردبار باشد و، تا حد توانی استثنايي، وفادار. اين صفاتی است خاص «مقام» او و مردان ـ حتی پدران از داشتن چنين صفاتی محرومند. بيشتر مردمان در اين نوع جوامع اين اصل را چنان بيان می کنند که سراسر طعم تحسين از «زن ـ مادر» را داشته باشد؛ با اين گزافه که «محروميت» ناشی از «ذات» اوست نه تقصير عامدانه اش.
اکنون اما ديگر روشن و قابل اثبات شده است که در پيدايش نقش های اجتماعی «ذات» و گوهری در کار نيست و ريشه ی پيدايش و استمرار چنين محروميت هايي را بايد در عوامل و شرايطی جست که بر زن و مرد تحميل شده اند. با نگاهی بر موقعيت زنان در دوران کهن ـ مثلاً، از زمانه ی انسان کوچ نشين تا اوج گيری تحولات زمين داری ـ در می يابيم که زنان هنگامی حقوق و امتيازات خود را، به عنوان يک موجود انسانی، به سرعت از دست دادند که کشاورزی وجه توليد اصلی و حياتی اجتماعی شد و در کنار آن پديده مالکيت بر زمين ظهور و رشد کرد.
قوانين و باورها و ارزش های سنتی ـ و به خصوص «مقام مادر»ی زن ـ نيز در طی همين تحولات شکل گرفت. در اين دوران بلند تحولی، دو نيروی عظيم ـ يکی نيروی سياسی که به دست مالکين افتاد، و يکی نيروی مذهبی که باز برآمده از روابط مالکيت بود ـ نقش اساسی را در برقرار کردن برتری مردان و پس راندن موقعيت زنان اجرا کردند و، در همان حال، به نقش زن زاينده و بارآورنده ی کارگرانی که بايد روی زمين کار کنند معنايي تازه بخشيدند. زن وسيله ی توليد نيروی کار شد و مقام مادريش در شبکه روابط توليد کشاورزی مورد توجه و تأکيد قرار گرفت و در عين حال، همچون ديگر ابزار توليد، تبديل به شيئی قابل تصاحب و مالکيت شد.
جامعه ی مرد سالار شده، برای تصاحب زن ـ به عنوان بخشی از مِلک مرد ـ انواع و اقسام قوانين را وضع کرد و بخشنامه هايي را از عالم غيب بيرون کشيد و بر زبان پيامبران جاری ساخت که هدفشان محدود کردن و پنهان کردن هر چه بيشتر او در سنينی بود که قابليت «زاد و ولد» دارد (يعنی قبل از دوران «يائسگی» که با يأس و مأيوس همريشه است). همين عوامل بودند که به برزگ کردن مقام مرد، به عنوان آقا و سرور و خدای دوم زن، نيز پرداختند و، در جوار اين روند، «باروری» زن خود امری مقدس شد، زن به صفات صبوری و وفاداری آراسته شد، و بهشت زير پای او نشست ـ همان بهشتی که در دنيای واقعی و زمينی، در عين داشتن «مقام مادری»، برايش وجود نداشت. هنوز هم می بينيم که در بيشتر جوامع توسعه نيافته همچنان مزد «مقام مادری» بهشت پس از مرگ است، با اين امتياز که بهشت آسمانی فقط پاداش مادر است، به معنی زنی که می زايد و می زايد و می زايد.
هنوز شاهد آنيم که ـ حتی در کشورهايي که ظاهراً مدرن شده اند ـ به زنانی که بچه یيشتر زاييده اند جايزه می دهند و آن ها را به خاطر وفاداری و صبوری شان تحسين می کنند و، در عين حال، به خصوص در کشورهايي همچون کشورهای خاور دور و خاورميانه، که هنوز سنت ها و به خصوص مذهب در آنها قدرتمند است، زنی که بچه نمی آورد از خيلی از مزايا محروم است. در قوانين نوشته شده و نانوشته ی اين سرزمين ها، مثلاً کشور خودمان، مرد می تواند زنی را که بارور نمی شود، بی هيچ اما و چرايی طلاق گويد؛ يا به آسانی با وجود حضور او همسری ديگر اختيار کند.
آنگاه در در کشورهای پيشرفته ی دهه شصت قرن بيستم، پس از آنکه قانونی شدن حقوق زنان «جنبش برابری خواهی» را به پيروزی بزرگ خود رساند، زنان فمنيست بزرگی چون «ژوليت ميشل» و «بتی فريدان» به يک پله بالاتر از برابری حقوقی صعود کرده و خواستار «برابری های فرهنگی» نيز شدند و به فرو افکندن بت های کهنسال سنتی پرداختند. آنها می گفتند که زنان، به عنوان انسانی برابر با مرد، همانقدر اختيار بدن خويش را دارند که مردان. پس زنان بايد دارای حق سقط جنين باشند، حق خواستن يا نخواستن عشقبازی، و حق رسيدن به اوج جنسی همان گونه که مردان چنين حقی را دارند. و چنين بود که، پس از انقلابي حقوقی و قانونی نوبت به انقلابي فرهنگی رسيده بود که در طی آن اهميت بدون ترديد جنسی مرد از يک سو، و تقدس و خنثی بودن ناشی از مادری زن، از سوی ديگر، مورد پرسش قرار می گرفت.
زنان، برای نافرمانی از سرنوشت محتوم مادری که آنان را در جامعه ی مرد سالار به ظرف های محترم حامل نطفه تبديل کرده بود در جستجوی پل زدن بر روی تفاوت های طبيعی نيز برآمدند و، از اين راه، مسئله ی امکان رشد نطفه در رحم های آزمايشگاهی مطرح شد و «مژده» دادند که به زودی، اگر زنی نخواهد بخاطر داشتن فرزند نه ماه حاملگی (يا «حمل کنندگی») را تحمل کند راه بر او نيز گشوده است. زنان، در هر ضربه که بر ديواره ی سنت و مذهب پدرسالار می زدند دورنماهای تازه تر و هيجان انگيز تری پيش روی خويش می ديدند که بسياری از ناهمواری ها و ناهنجاری های انقلاب های دوگانه را نيز تلطيف می کرد و راه را بر دنيايي می گشود که امروزه شاهد تحقق و تحول آنيم.
زنان غربی اکنون از مرحله آزادی های فرهنگی نيز در حال گذر هستند و رهروی راهی شده اند که دنيايي «انسانی» را در افق خود دارد. اکنون که عينک سنت و مذهب و پدر سالاری از جلوی چشم ها برداشته شده، اکنون که دو انقلاب حقوقی و فرهنگی از انسان معاصر «توهم زدایی» کرده اند بشريت با آرامش خيال می تواند به تفاوت های فيزيکی و طبيعی زن و مرد نگاه کند و اين تفاوت ها را بی هيچ پيش داوری و تبعيض و نابرابری بشناسد و بسنجد. اين تفاوت ها اکنون همچون تفاوت دو گل، دو ستاره، دو رود، زيبايند بی آنکه يکی ديگری را تحقير کند و خود را برتر بشمارد.
اکنون، جوامع متمدن با باروری زن به عنوان امری کاملاً طبيعی و تحسين برانگيز روبرو می شوند؛ روابط جنسی را نيز همين گونه زيبا و طبيعی و زمينی می بينند، پوشش زن را نيز. اکنون تن عريان يک زن همانقدر جاذبه دارد که تن عريان مرد، و گيسوی زن بود و نبودش همانقدر مهم است يا مهم نيست که گيسوی مرد.
و چنين است که خانواده ی بشری در قرن بيست و يکم رفته رفته، در متن اين روابط آزاد از توهم، شکل تازه و بديعی بخود می گيرد. و انسان امروز به ابتدای جهان باز می گردد، زن همان «حوا»یی می شود که برای رسيدن به، و پا گذاشتن بر زمين، نافرمانی کرد و شادمانه حتی از بهشت گذشت تا بتواند به راحتی دوست داشته باشد، به راحتی عشق بورزد، و بی ترس و نگرانی از تبعيض زندگی کند و مرد هموزن او همان «آدم»ی باشد که در درک ارزش اين نافرمانی و همسانی با او همراهی و همفکری کند.
در قرن بيست و يکم، انسان به تمدن رسيده و با فرهنگ به اصل طبيعی خود بازمی گردد و با اين تفاوت که در اين بازگشت کولباری از تجربه های تلخ و شيرين تاريخ تحول خويش و دست آوردهای حاصل از آن را با خود دارد و به اين بينش حيرت انگيز می رسد که بهشت همين زمين است اگر جانور دوپای دوران وحش بتواند خود را تبديل به انسان کند.
شکوه ميرزادگی
هشتم مارس 2008
www.shokoohmirzadegi.com [1]
Recently by shokooh.pasargad | Comments | Date |
---|---|---|
روز کورش بزرگ | 13 | Oct 15, 2012 |
دیوار جهنم زنان بلندتر می شود | 7 | Aug 10, 2012 |
حق حذف؟ | 11 | May 05, 2012 |
Links:
[1] //www.shokoohmirzadegi.com