در آستانه چهاردم خردادی دیگر بی جا نیست اگر نگاهی دوباره به شخصیت امام خمینی بیندازیم. فردی که بی شک از تاثیر گذارترین شخصیت های تاریخ سرزمین ما بود و بعدها از سوی مجله تایم در زمره صد مرد اول تاثیر گذار در قرن بیستم میلادی قرار گرفت. فردی که روزی بخش عظیمی از مردم ما به نام او و زیر پرچم او انقلاب کردند و در یک نقطه تاریخی تصمیم گرفتند اساس جامعه مدرن را با پارادیم جدید دینی خود عوض کنند و البته به پای تصمیم خود هزینه هم دادند.
اگر از دو گانه "خوب/بد" ی که از دیرباز برای تعریف شخصیت افراد به کار رفته و می رود عبور کنیم می شود شخصیت امام را با دیدی نسبی نگرتر و واقعی تر نگاه کرد. امام هم چون هر رهبری سیاسی دیگر اشتباهاتی را در مسیر زندگی سیاسی خود انجام داد. از سویی شخصیت کاملا بدی که از سوی عده ای از گروههای سیاسی خارج از کشور از امام ارائه می شود نیز بی شک کمتر نشانه ای از حقیقت دارد. کلید اصلی به شناخت شخصیت امام کنار گذاشتن دیدگاههای سطحی نگر و متعصبانه ای است که بر بخش وسیعی از صاحب نظران ما سایه افکنده است.
گرچه مقام فقهی امام بسیار در خور توجه است اما کمتر کسی این واقعیت را انکار می کند که امام به خاطر فعالیت های سیاسی خود بود که به "امام" تبدیل شد. اساسا یکی از نکات اصلی که باید در بررسی امام و شخصیت های هم مسلک و هم عصرش نظیر دکتر شریعتی در نظر داشت این است که این افراد استانداردهای رایج زمان خود را نقض کردند. طبقه نخبگان قبل از ظهور این نسل جدید دارای دو پایگاه اصلی بود: حوزه که مرکز پروش فقها بود و دانشگاه که روشنفکران را پرورش می داد. حوزه در این میان محافظه کاری پیشه کرده بود. بسیاری از فقهای آن زمان پذیرفته بودند که جایگاه آنها در مدرسه و کلاس درس است و نباید در مسائل روز دخالتی کنند. امام خود به این نکته اینگونه اشاره می کند: " اسلام آمریکایی این بود که ملاها باید بروند درس شان را بخوانند چه کار دارند با سیاست. از بس تزریق شده بود در این مغزها که باورشان آمده بود که باید برویم توی مدرسه درس بخوانیم و چه کار داریم به این که به ملت چه می گذرد... امر حکومت با قیصر است بما چه ربطی دارد!"
از سویی روشنفکری مرکز اندیشه های چپ و انقلاب گرا بود. افرادی که میخواستند با دیدی ایده آلیستی به پیکار نظام بورژوازی حاکم بروند. اندیشه های آنان بیشتر از مدل مارکسیست- لنیستی پیروی می کرد تا مدل تحول تاریخی مارکس. بحث هایشان بیشتر با توجه به تئوری ها بود تا واقعیات جامعه. طبقه پرولتاریا آنان بیشتر در کتاب ها وجود داشت تا جامعه ایران. جامعه ایران روز به روز به آرمان رفاه اقتصادی نزدیک تر می شد و اندک مشکلات طبقه پایین نیز کمتر از آن بودند که انقلابی شبیه آنچه در روسیه رخ داد را موجب گردند. با این حال عرصه سیاسی جولانگاه فعالیت طبقه روشنفکر بود. نیروهای مذهبی در سیاست آن روزگار نقش چندانی نداشتند. ورود بخشی از این نیروها به فضای مخالفت با رژیم پهلوی پیامد میل آنان برای عبور از استانداردهای زمانشان بود. سنتی که بعدها نیز توسط این گروه و خصوصا امام پیگیری شد.
امام را در این میان می توان فقیه روشنفکر خواند. اندیشه های وی نسبت به دکتر شریعتی به حوزه نزدیک تر و از دانشگاه دورتر بودند. با این حال بخشی از وجود و شخصت او روشنفکر بود. این همان بخشی بود که در عین مخالفت علما فلسفه می خواند، با تحجر مخالف بود و مداما از تحرک حوزه در فضای سیاسی و اجتماعی دم می زد. با تحجر مخالف بود و نمی توانست بپذیرد که نقشی در زندگی اجتماعی جامعه اش نداشته باشد.
در سوی دیگر بعد روشنفکر امام قرار دارد. بعدی که به دیدگاه من هنوز در مورد آن سخن به قدر کافی رانده نشده است. نکته بسیار مهم در اینجا این است که بعد روشنفکر امام را نمی توان با معیارهای لیبرال حاکم بر گفتمان امروز روشنفکری سنجید. لیبرالیسم در زمان امام یک ایدئولوژی سازش گر تلقی می شد که عرضه برانگیختن حس انقلابی را نداشت. از این رو نه تنها امام بلکه اکثریت روشنفکران آن زمان بیشتر به سوسیالیسم نزدیک بودند تا به لیبرالیسم. امام منتقد جدی سوسیالیسم بود ولی بی شک برخی از آرمانهای وی نظیر کمک به مستضعفین و مبارزه با امپریالیسم با ایده آل های نیروهای چپ یکی و یا مشابه بود. بنابراین وارد ساختن این انتقاد امام که چرا در سخنانش به اندازه کافی از آزادی و دمکراسی نگفت همان قدر اشتباه و سطحی نگرانه است که پرسیدن اینکه چرا در کتاب های گنجی انقلاب توده ها تبلیغ نمی شود. پاسخ به هر دو سوال را می توان با محسوب متغیر زمان و وابستگی های آن مشخص کرد.
نمونه های این تفکر روشنفکرانه را می توان در بسیاری از اقدامات انقلابی و پس از انقلابی امام مشاهده کرد. در زمان انقلاب و اندکی پس از آن امام از حرکت های تندرو حمایت میکرد. امام خمینی به مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان از حمایت از فقرا توسط حکومت حمایت میکرد و اشغال سفارت آمریکا را "تسخیر لانه جاسوسی" می دانست. نکته مهم اینجاست که چنین احساساتی از سوی نیروهای چپ نیز هواداری می شد. آنها نیز دولت بازرگان را به محافظه کاری و سازشکاری متهم می کردند، از اعدام های خلخالی دفاع می کردند و تسخیر سفارت آمریکا را حمایت می نمودند. بنابراین خیلی از اقدامات امام را باید به راستی در ظرف زمان خود سنجید. این واقعیت که امام نیز تا حدی متاثر از اندیشه ها رایج زمان خود بود کلید فهم بعد روشنفکر شخصیت امام است.
بعد روشنفکر امام حتی بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت نیز خود را نشان داد. نزدیکی امام به جناح چپ در طول دوره ولایت امام بر همگان مشخص بود. جناح چپ در حقیقت آرمانهایی را ترویج می دادند که امام در طول انقلاب عرضه کرده بود. از سوی دیگر جناح راست همان هواداران روحانیتی بودند که فلسفه خواندن را جرم می دانستند. امام در این میان با حفظ موقعیت بی طرف خود که از مقتضیات سیاسی است به آرمانهای چپ گرایانه مدد می رساند. بنابراین امام هیچ گاه حتی بعد از به قدرت رسیدن بعد روشنفکر خود را نباخت و از همین سو هم بود که هماره از سوی بخشی از روشنفکری ایران هواداری می شد.
در پایان لازم است این نکته را ذکر کنم که هدف این مقاله نه نقد لحظه به لحظه زندگی سیاسی امام بلکه تحلیلی کلی نگر از شخصیتی امام بود. شخصیتی فردی که بدون شک اقدامات او بر زندگی تک تک ما تاثیراتی کوچک و بزرگ نهاده است. امید است نوشته هایی از این دست راه گشای تحلیل بی طرفانه و علمی از تاریخ انقلاب خصوصا دهه نخست توسط صاحب نظران شود.
Recently by oazadi | Comments | Date |
---|---|---|
از تخریب گنجی بترسیم | 22 | Oct 16, 2008 |
همراهی روحانیون با جنبش مدرن خواهی | 19 | Sep 02, 2008 |
خودمان را گول نزنیم | 7 | Aug 20, 2008 |