مکان: اتاق فرمان، مرکز بسیار محرمانه و سرّی ستاد فرمانده ای کّل نیروهای نظامی ایران در تهران.
حاضرین: فرماندگان نیروهای زمینی، هوائی، دریائی و سپاه پاسداران، یک آیت الله نماینده دفتر رهبری، اکبر آقا آبدار باشی، یک بچه گربه و چند تا مگس سمج.
دستور جلسه: اطلاعات محرمانه از طرف سفارت انگلیس در مورد حمله اسرائیل و آمادگی ایران برای دفاع از وطن.
آیت الله خطاب به فرمانده نیروی هوائی: خوب تیمسار شما بفرمائید در صورت برخاستن هواپیماهای اسرائیل از خاک آن کشور و مشاهده آمدن آنها بسوی ایران در دستگاههای رادار شما، آیا چه سناریوهائی را پیش بینی کرده اید و نقشه برخورد شما باآنها چیست؟
فرمانده نیروی هوائی: عرضم به حضور انورتون که ما نقشه معینی رو در نظر نگرفتیم و توّکل ما بخداست و میتی موعود (عج) وهرچه پیش آید خوش آید. ولی عکس العمل ما بستگی به تعداد هواپیماهای دشمن داره. معمولاً در هر درگیری، چند تا هواپیمای جنگی که اوّل بمقصد نزدیک میشن قادر به از بین بردن هدف نیستن و ما به آسونی با آنها شاخ تو شاخ میشیم.
آیت الله: ببخشید، بنده با اصطلاحات نظامی آشنائی کامل ندارم، منطورتان از "شاخ تو شاخ" چیست؟
هوائی: لب مطلب را عرض کنم، یعنی خارمادرشون رو یکی میکنیم و یا باصطلاح گوش چپشون رو لقمه راستشون میکنیم.
آیت الله: صحیح، تا حدودی روشن شدم و میتوانم مجسم کنم! در دهکده ما هم رسم بود که چوپان ها گوش سگ را میبریدند و بخوردش میدادند تا خوب هار شود و در ضمن از صاحبش حساب ببرد. عرض کنم که بفرمائید نیروی دریائی نقشه مقابله اش با دشمن چگونه است؟
فرمانده دریائی: اگر از روی خلیج فارس بیان، ما هم تکلیف آبجی کوچیکشونو معین میکنیم و اگر رهبر فرمان بدن و چشمک بزنن، بیاری حق همگی نهار را در تل آویو خواهیم خورد.
آیت الله با تعجب میپرسد: چرا در تل آویو؟ جزیره کیش که نزدیکتر خواهد بود و آیزنه بنده در آنجا چلوکبابی دارد و خیلی هم کارش گرفته است و ته چین بره اش حرف ندارد و در تمام خاورمیانه اوّل. نهار را در کیش خواهیم خورد آنهم مهمان بنده، و بجان بچه هایم ناراحت میشوم اگر تعارف کنید. اگر دیر وقت نبود، آنگاه میتوانیم برویم و دسر را در تل آویو صرف کنیم هم فال است و هم تماشا و از هشت فرسخ هم که دورتر است و نماز را شکسته خواهیم خواند.
اکبر آقا آبدار باشی ضمن تعارف چای به حاظرین پیش خود فکر میکند و بخاطر میآورد انگار همین دیروز بود که گروه قبلی نیز قرار بود نهار را در کربلا صرف کنند و بجای آن جام زهر نوشیدند!
فرمانده سپاه پاسداران: اولاً که با تصمیم اخیر دولت انگلیس مبنی بر صدور اجازه به دولت آمریکا برای واز کردن یک دفتر منافع در تهرون، خطر هرگونه حمله به ایران بسیار کمتر شده. اگر هم اسرائیل خودسرونه دست به هرگونه اقدامی بزنه، اولش با نیروی هوائی ایران طرف میشه. سپاه پاسداران نیز همزمان و مخفیانه شروع به آتش زدن بانکها و بمب گذاری در مناطق و محلات مختلف شهرها خواهد کرد، تا مردم را علیه دشمن متحد کنه.
آیت الله دستی بریش خود کشیده و ازفرمانده نیروی هوائی میپرسد: تیمسار پس همین یک هفته پیش که جرج بوش در پاسخ خبرنگاران در مورد جنگ با ایران گفت “everything is on the table” منظورش چه بود؟ آیا این یک تهدید نبود؟
فرمانده نیروی هوائی پوزخندی زده و در پاسخ آیت الله میگوید: نخیر آقا! جرج بوش منظورش حمله به ایران نبود. اون اشاره به میزی که در کنارش قرار داشت کرده بود و میگفت "همه چیز روی میز است" و منظورش قاشق چنگال و فنجون نعلبکی بود و بس. حتماً مطلع هستید که بوش حواس پرتی داره و گاهی چیزهای بی ربط میگه و صد تا یک غاز. تو اون جلسه سوء تفاهم شده بود و آقای بوش فکر کرد خبرنگاران به او تهمت زدن که اشیائی را از روی میزبلند کرده. آخه جنده گاهی هم از قصد خودشو بخریت میزنه.
آیت الله: جداً بوش حواس پرتی دارد؟ بنده مطلع نبودم، دلیل و علت حواس پرتی او از چیست؟
نیروی هوائی: وقتی بچه بوده سر جالیز قاطر با لگد میزنه توی گیجگاش، از همون موقع مخش پارسنگ میبره و کسی پیاز بارش نمیکنه. تازه میگن عملی هم بوده و مدتی بستریش کردن.
فرمانده زمینی به فرمانده نیروی دریایی: حالا اومدیم و دشمن از طریق دوستاش تو کردستان و یا از طریق ترکیه به ایران حمله کنه و ازون دو منطقه واسه سوختگیری استفاده کنه، اونوقت شما که در خلیج هستید و معذور، میمونیم ما و نیروهوائی.
فرمانده سپاه: تیمسار، ببخشید ها! پس ما دسته خریم؟
زمینی: اختیار دارین قربان، منظور بدی نداشتم، ولی در هر صورت وضیفه اوّلیه سپاه پاسداران سرکوب دشمنای داخلی بوده وهس و در این راه هم که شهدالله سنگ تموم گذاشتین، دمتون گرم.
ناگهان بچه گربه با پریدن روی یک صندلی و بعد روی میزکنفرانس شروع میکند به لیسیدن سطح چرب و چیلی میز. و فرمانده سپاه با پشت دست نهیبی به گربه میزند و او را چند متر آنطرفتر نزدیک دیوار پرتاب میکند.
بچه گربه با موهای سیخ شده، گوشهای خوابیده و قیافه کنفت ناله ای سر میدهد.
آیت الله: اکبر آقا، داداش این بچه گربه توی مرکز ستاد چیکار میکنه، اتاق بوی گند گرفته؟
اکبر آقا: ببخشید قربان، رفتم چای بیارم، ولدزنا از لای در اومد تو. اگه مزاحمه بیرونش کنم...
فرمانده زمینی: آخه ببینین، نگرونی من از اینه که در بدو حمله اسرائیل، این چنتا طیاره که نیروهوائی و ناوهای دریائی در اختیار دارن وارد درگیری میشن و اگر زبونم لال این چنتا هواپیما را نیز از دست بدیم دیگه علی میمونه و حوضش.
آیت الله: منظورتان از "علی" کیست؟ آیا دارید به رهبر عالیقدراشاره میکنید؟
زمینی: نه بابا حاج آقا! شما هم بما بند کردینا، منظورم اینه که با از بین رفتن هواپیماها، ارتش میمونه که باید با تموم نیروهای نظامی دشمن بجنگه.
فرمانده نیروی دریائی: خوب تیمسار، داداش، اگه شما نگرون چنین روزی بودی چرا توی ارتش اسم نویسی کردی؟ شما هم مثل ما می اومدی وارد نیرودریائی میشدی، عشق است و مستی!
فرمانده زمینی: تیمسار حرف دهنتو بفهم و توهین نکن. با اون یونیفورم سفیدت آدمو بیاد گارسونهای کافه نادری میندازی، من در نیروی زمینی امتحان خودم رو پس دادم و پرونده ام عین بلور شفافه و به علی مو لادرزش نمیره.
بچه گربه مئومئو کنان شروع میکند به تعقیب یک مگس در گوشه دیوار....
اکبر آقا در ضمن تمیز کردن میز گرد با قاب دستما لی مرطوب و کثیف از حاضرین سئوال میکند که باز هم چای میل دارند؟ ولی پاسخی نمیشنود.
دریائی به زمینی: تیمسار برو در کونت رو بذار. حالا ما هرچی کوتاه میایم اینا از رو نمیرن! مارو دست کم گرفتین. اگر تو پرونده ات شفافه، پرونده بنده از کون بچه سّید هم تمیزتره.
فرمانده سپاه خطاب به فرمانده دریائی: هی ملوان، بچس به شستم، حاجی منظورت از "اینا" کیا هستن؟ مواظب صحبتت باش. مارو دست کم نگیری؟ با اسکناس خفه ات میکنم!
آیت الله در حالیکه با عصبانیت مگسها را از روی ریشش متواری میکند خطاب به جمع میگوید:
آقایان شرم آور است، شما در چنین شرایط حساسی که مملکت در خطر است و دشمنان اسلام قصد تجزیه مارا دارند بجای اتحاد و همصدا بودن دارید با یکدیگر نزاع میکنید و الفاظ و لغاتی به کون همدیگر میبندید که توی چاله خرکشی و گود زنبورک خانه هم دیگر بگوش نمیخورد و هیچ چارواداری دیگر آنها را مصرف نمیکند. پس شما با آن شاه پرستان متواری چه فرقی دارید که در عرض سی سال نتوانستند یک گردهمائی بدون زد و خورد و فحّاشی داشته باشند؟ الحق که همه از یک قماشیم.
فرمانده هوائی: نیروی هوائی به تنهائی از پس دشمن برمیاد، هیچ ترسی نداشته باشین.
زمینی به هوائی: آقای تیمسارخان! آخه این منم منم زدن ها که کارو درست نمیکنه، شما همچین صحبت میکنی انگار این جنگ تن به تنه. اگر هم باشه، اون نیرو زمینیه که باید تن به تن بجنگه. نیروهوائی درظرف چهل و هشت ساعت لنگاش رو به هواست و بایس بره باد بادک هوا کنه و آب نبات قیچی و شکر پنیربفروشه.
هوائی به زمینی: تیمسار شست پاتو بپا تو چشه راست نره! تو بخاطر نداشتن تجربه این مزخرفات را میگی، شما که اصلاً دوره نظام را هم ندیدی و فقط بخاطر اونکه در قم شهردار بودی و چند تا فواره و پارک شهر و توالت عمومی ساختی، مقام رهبریت تورو به فرماندهی ارتش منصوب کرد. بقول اون یارو کی بود میگفت "تو را با نبرد دلیران چکار تو برزیگری تخم گندم بکار".
اکبر آقا که فکر میکند مسابقه مشاعره شروع شده است زیر لب و آرام میگوید: آی زکی! حالا بیا و درستش کن، "ر" بده...
زمینی به هوائی: بیلاخ!! تو خودت چه غلطی کردی و گلی به سر نیروی هوائی زدی؟ صب تا شب کارت تماشای ویدیوهای بروس لیه، این هم شد زندگی؟
هوائی: اولاً اون بیلاخت رو توی فی خالدونت فرو کن ویک چپق هم روش، دوماً من افتخار میکنم که در طی سالهای جنگ تحمیلی بین عراق و ایران فرمانده اسکادران انتحاری بودم و خودم هم یک خلبان انتحاری هستم که درزبان انگلیسی به اون “Suicide Pilot” میگن. حالا حالیت شد آبجی؟
زمینی به هوائی: آره هواتو دارم خاله! ولی معلومه که کارات رو درست انجام ندادی! وگرنه بعنوان یک خلبان انتحاری الان چطور زنده جلوی ما نشستی؟ ودر ثانی چرا به یک روانشناس مراجعه نمیکنی؟
همه میزنند زیر خنده.....
فرمانده نیروی هوائی ناگهان با غرّش از جا پریده و با فرمانده نیروی زمینی دست به یخه میشود و سعی میکند فرمانده زمینی را لنگ کند ولی تعادل خود را از دست میدهد و عقب عقب میرود و روی آیت الله میافتد و هردو از صندلی بروی زمین افتاده و تلنگشان در میرود. آیت الله با فریاد از اکبر آقا کمک میخواهد: "اکبر آقا بگیرش، تخمش را بگیر!" اکبر آقا مثل سگی مطیع شیرجه میزند بطرف تخم فرمانده نیروی هوائی و چنگ میزند توی خشتک تیمسار و سپس فریاد تیمسار اطاق را بلرزه در میآورد و سرانجام تسلیم میشود و آرام میگیرد وهر کس به صندلی خود باز میگردد.
اکبر آقا، سینی بدست و با حالتی نگران، ریش نتراشیده و چشمان گود رفته و پیراهن سفید که قسمتی از آن نیز از شلوارش بیرون زده و حوله کثیفی روی شانه اش سئوال میکند که آیا کسی چای میخواهد.
فرمانده نیروی دریائی رو به آیت الله کرده و میپرسد چه کسی به اکبر آقا اجازه داده که در چنین جلسات مهمی حضور پیدا کند و جسارت کند و تخم فرمانده نیروی هوائی را قاپ بزند؟ آیت الله شفاعت اکبر آقا را میکند و اظهار میدارد که او مرد قابل اطمینانی است و از خانواده شهدا ودر جنگ پنج شهید داده است و کاملاً مورد اطمینان مقام رهبری و تا کنون سه بار باو پیشنهاد پست سفیر ایران در کشور بلیوی را داده اند ولی او رد کرده است!
فرمانده نیروی دریائی با تعجب میگوید: پس این بچه گربه چی، اون هم از خانواده شهداست؟
اکبر آقا صحبت او را قطع میکند و با صدائی که نمایانگر سالها استعمال تریاک از هفت سوراخ بدن بوده است میگوید: "برای سرور جمیع انبیاء، صلوات بلند ختم کنید" و همه فریاد زنان سه بار تکرار میکنند "الا مصل علا.......و بچه گربه نیز شروع به مئو مئو کردن میکند و دنبال اکبر آقا از اتاق خارج میشود.
چند دقیقه بعد اکبرآقا با ته سیگاری گوشه لب به اتاق بر میگردد با یک سینی چای خوشرنگ و تازه دم درون استکانهای کریستال و گیره های نقره ای و قندان نفیسی با نقوش بسیار زیبا و ظرفی بلورین پر از نان برنجی، و دور میز به همگی تعارف میکند. همه در سکوت مشغول نوشیدن چای میشوند.....
آیت الله پس از صرف چای و شیرینی چند تا دعا زیر لب میخواند و با دست راست صورتش را مسح میکشد و سپس روی به گروه کرده و میگوید:
"آقایان با اجازه بنده باید بروم در اطاق مجاور و نماز بعد از ظهر را بخوانم. استدعا میکنم در غیاب بنده آرام باشید و صبور، همه چیز درست خواهد شد. خوشحالم که هر کدام برای رویارویی با دشمن طرح و نقشه ای آماده دارید. همگی با هم دست بدهید و آشتی کنید و برای هماهنگی بنشینید و یک دست حکم بازی کنید برای رفع کدورت تا بنده برگردم".
سپس آیت الله دست توی عبا میکند و یک دست ورق نو که هنوز زرورق آن نیز باز نشده از لای عبا بیرون میکشد وبروی میز میگذارد و با اشاره دست به اکبر آقا میگوید :
"اکبر آقا، بیا ژوکراشو بکش بیرون و خوب بر بزن بده تیمسار کوپ کنند" و خود خرامان خرامان از اتاق فرمان خارج میشود و زیر لب میگوید: "بر شیطان حرامزاده لعنت" و سه بار دور خود فوت میکند...
Recently by Jeesh Daram | Comments | Date |
---|---|---|
زهرا سلطان و کهنه گوهی تاریخ | 8 | Oct 18, 2012 |
جمهوری آریایی ایران | 17 | Mar 03, 2012 |
بهار ایرانی | 15 | Feb 17, 2012 |