سرودی که در نیمه شب میتوانش خواند،
بی آنکه هم آواز بوف باشیم
پلک فرو بسته یارای آفتابش نیست
در تعبیر خواب خسوف باشیم
***
زمستان قوز کرده در پالتوی خویش
پائیز هرزه گرد را ملامت نمیکند
تندباد صبحگاه درین کوچه بیش از این
با مشت فشان خاک، سلام ات نمیکند
***
سربازان نبرد قدیم در قهوه خانه ها
نقال شاهنامه را خمیازه میکشند
پسربچههای عصر پیژامه و تفنگ
از جنگ در ذهن طرحی تازه میکشند
***
من در تناوب زمین خوردن و بلند شدن
زخمهای خویش را پاداش داده ام
و در یکباره بلند خوردن و زمین شدن
تمام اصرار مرگ را فاش داده ام
***
آی ورق پارههای دفتر خاطرات من
از گذشتههای خط خورده هم یاد کنید
از نای واژه واژههای خویش
این درد لخت را فریاد کنید
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |