داوود لشگری را از سال ۶۱ میشناختم. او پاسدار سالن یک آموزشگاه بود. در تاریخ ۲۴ مهرماه ۶۱ من جزو اولین سری زندانیانی بودم که از اوین به گوهردشت منتقل شدیم. زندان ظاهراً با ورود ما افتتاح شد و هنوز سیستمهای خدماتی زندان راه اندازی نشده بودند. یادم هست اولین صبحانهای را که در زندان گوهردشت خوردیم محمدی معاون زندان پخش کرد. معلوم بود نان آن را از نانوایی بیرون زندان تهیه کردهاند. داوود لشکری، عباس کولی وند، پاسداری که در سالن یک آموزشگاه اوین نام فلورانس نایتینگل را روی او گذاشته بودیم، مجتبی، رامین و ... پاسدارانی بودند که برای اداره زندان و نگهبانی از اوین با ما به گوهردشت منتقل شدند. در آن موقع هنوز سیستم پرسنلی زندان نیز به درستی راهاندازی نشده بود.
یادم هست اولین شام گوهردشت را که آش پرملاتی بود داوود لشگری پخش کرد. ما در اتاقهای دربسته سالن ۱۹ به سر میبردیم. به اتاق ما که رسید وقتی میخواستم آش را تحویل بگیرم با لحن کشداری پرسید: «چند سال آشخور»؟ منهم همانجوری جوابش دادم: «ده سال آشخور». همین شد که قیافهام در یادش ماند و بعدها اسم و رسم و کلیه مشخصاتم را از حفظ بود. او یکی از پاسداران بند ما شده بود. تا وقتی در اتاقهای دربسته بودیم غذا تقسیم میکرد و ما را چهار نوبت به دستشویی میبرد. وقتی هم که بندمان عمومی شد، ساعتها در هواخوری گوشهای کز میکرد و بچهها را میپایید.
صبحی مسئول زندان که نام اصلیاش مرتضی صالحی است در میان رؤسای زندانی که دیدم آدم دیسیپلین داری بود. او پس از مدتی لشگری را به سرشیفتی بند ما رساند. در آن موقع پاسداران شیفتشان ۲۴ ساعته عوض میشد.
یک پست را داوود لشگری هدایت میکرد و یک پست را پاسداری به نام علی که ما او را «فری دست قشنگه» یا «عشق مُشمّما» مینامیدیم.
چیزی نگذشت که به انفرادی های گوهردشت منتقل شدم. آن موقع هنوز داوود لشگری سرشیفت بود. در سال ۶۱ مقارن ورود ما به گوهردشت تعدادی از شعبات بازجویی اوین را نیز در گوهردشت راهاندازی کردند. در آبانماه ۶۱ غالب کسانی که بیش از یک سال از دستگیریشان میگذشت و همچنان بلاتکلیف بودند را به گوهردشت منتقل کردند تا در شعباتی که برای این کار تشکیل داده بودند مورد بازجویی و شکنجه قرار گیرند. پیشوا سر بازجوی شعبه یک و تعدادی دیگر از بازجویان نیز به گوهردشت منتقل شده بودند. گاهی اوقات پاسداران شیفتها در امر شکنجهی زندانیان بازجویان را کمک میکردند. هرچند فردی به نام «سید» هم بود که هیچکاری نداشت الا جلادی. بازجویان هرکس را که میخواستند شکنجه کنند به دست او میسپردند.
پاسدارانی مثل داوود لشگری، مجید لره (مجید تبریزی) و ... که در شعبههای بازجویی به امر شکنجهی زندانیان میپرداختند قابلیتهای خود را نشان داده و پس از مدتی ارتقای مقام یافتند. داوود لشگری در مهرماه سال ۶۲ موقعیتاش در زندان گوهردشت بهبود یافت. از برخوردش معلوم بود که نسبت به پاسداران دیگر حتا سرشیفتها ارشدیت یافته است. این مقارن بود با رفتن محمدی معاون زندان گوهردشت.
البته ارتقای مقام در این سیستم کار چندان سختی نیست. کافی است بیرحم باشی و شقی و قابلیتهایت را در این زمینه نشان دهی.
صبحی که رئیس زندان بود، پیش از انقلاب با برادرانش در میدان خراسان لبنیاتی داشتند و یک چندی برادر بزرگترش اکبر صالحی رئيس زندان قصر بود و از همین طریق پای مرتضی (صبحی) هم به دادستانی باز شد.
محمدی معاون زندان نیز کارگر قناد بود و بچهی همان محل و حالا به معاونت زندان رسیده بود.
لشگری احتمالاً در سال ۶۳ به معاونت امنیتی و انتظامی زندان رسید ؛ چون پس از برکناری لاجوردی و صبحی رئیس زندان گوهردشت، مدتی سرپرستی زندان را به عهده داشت تا سعادت رئیس زندان شد و او دوباره مسئولیت امنیتی و انتظامی زندان را به عهده گرفت. در دوران ریاست مرتضوی نیز او همچنان معاون امنیتی زندان بود. وقتی در سال ۶۵ به گوهردشت بازگشتم، به «حاج داوود» معروف شده بود و پاسداران از او به نام «حاجآقا لشگری» یاد میکردند. در اولین دیدار اولین چیزی که به من گفت این بود که لابد انتظار نداشتی با من روبرو شوی. در مدتی که در سلول انفرادی به سر میبردم بارها از او بیرحمانه کتک خورده بودم. راست میگفت در تغییر و تحولات زندانها خیلیها که مصدر امور بودند تغییر کرده بودند ولی او همچنان به جنایت مشغول بود.
در جریان سرکوب وحشیانه زندانیان در سالهای ۶۵ تا ۶۷ او نقش اصلی را چه به لحاظ تصمیمگیری و چه به لحاظ اجرایی به عهده داشت. در ضرب و شتم وحشیانه زندانیان خودش همیشه پیش قدم بود. لشگری همچنین یکی از برنامهریزان و مجریان اصلی کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت بود.
انتخاب زندانیان، اولویتبندی و اعزام آنها به دادگاه را او انجام میداد. وی بیش از هرکس با موقعیت بندها و زندانیان آشنا بود. در سال ۶۶ او با کمک پاسداران شیفتهای مختلف زندان، با کلیه زندانیان یک به یک برخورد کرده و آنها را بر اساس مذهبی و غیر مذهبی و همچنین موقعیت سرخ، زرد و سفید دسته بندی کرده بود. نقش او در زندان و تصمیم گیریها از پاییز سال ۶۶ و پس از انتقال مرتضوی از زندان گوهردشت به اوین، پررنگ تر شد.
آن موقع دیگر زندان دارای رئیس نبود، بعدها ناصریان دادیار ناظر زندان سرپرستی زندان را نیز به عهده گرفته بود.
در روزهای هشتم و نهم مردادماه لشکری خود مسئولیت دار زدن بچهها را به عهده داشت. غروب روز هشتم مرداد، ه- خ یکی از همبندانمان از لای کرکرههای جلوی پنجره او را دیده بود که در یک فرغون از سمت سولهای که بچهها را در آن دار میزدند طناب میبرد.
در بعضی دادگاهها خود شخصاً حضور مییافت و علیه زندانیانی که برای فراز از تله جنایتکاران میکوشیدند شهادت میداد. در جریان کشتار ۶۷ اتاق افسرنگهبانی روبروی در دادگاه بود. وقتی پشت در دادگاه نشسته بودم به گوش خود شنیدم که در یک مکالمهی تلفنی، پاسداران همهی بخشهای زندان اعم از موتوری، فنی، بهداری، ملاقات، فروشگاه، آشپزخانه و ... را فرا میخواند که در کشتار مشارکت کنند و برای آنها خط و نشان می کشید که بعداً نگویید کسی به ما نگفت و ما نمیدانستیم.
این تاریخچهی کوتاه در بارهی اعمال او در زندان گوهردشت را گفتم تا هویت اصلی او را که در پشت نام داوود لشگری پنهان شده مشخص کنم. شاید به این طریق مردم با چهره جنایتکاری که خود را از انظار آنها پنهان کرده آشنا شوند.
نام اصلی داوود لشگری
نام اصلی این جنایتکار نه داوود لشگری که تقی عادلی است. متولد ۱۳۳۶-۳۷ و بچهی امام زاده حسن، خیابان دکتر اقبال سابق (اقبال لاهوری) است. قدی نسبتاً بلند و هیکلی درشت داشت. صورتش تقریباً کوسه با ریشی کم پشت بود.
حسین برادر ناتنیاش هم پاسدار اوین و بعد گوهردشت بود. اگر اشتباه نکنم ۴ برادر هستند از دو مادر. تقی عادلی فرزند زن دوم پدرش بود. حسین به لحاظ سنی بزرگتر از تقی بود و از زن اول پدرش.
پدرشان اوستا کریم بنا یکی از کفتربازهای معروف امام زاده حسن بود که پیشترها به «عشقباز» شناخته میشدند.
بر اساس آنچه که شنیدهام اوستا کریم بنا دوسه تا بچه از زن اولی داشت و دو سه تا هم از زن دوم. ظاهراً همسر اولش فوت کرده بود و دوباره ازدواج میکند.
تقی و حسین عادلی از فعالان و بسیجیهای مسجد ابوالفضل درخیابان دکتر اقبال، خیابان وحدت روبروی دبستان دخترانه وحدت بودند. سردسته شان در مسجد ابوالفضل، باقر کفاش بود. اما چرا تقی عادلی نام مستعار داوود لشگری را برای خود انتخاب کرد داستانی شنیدنی دارد.
خانه اوستا کریم بنا، پدر تقی و حسین عادلی روبروی خانهی لشگری یکی از درجهداران ارتش در زمان پهلوی بود.
فرزند بزرگ او استوار آیت لشکری درجهدار گارد بود که در ۲۱ فروردین ۴۴ هنگام ترور محمدرضا شاه توسط رضا شمس آبادی همراه با استوار بابائیان در کاخ مرمر کشته شد و نام هر یک زینت بخش یک خیابان در تهران شد. بعد از انقلاب این دو خیابان به نامهای جیحون و کمیل تغییر یافتند. یک پارک هم در همان محله به نام بابائیان شد که بعد از انقلاب به رضوان تغییر یافت.
استوار لشگری بزرگ اگر اشتباه نکنم دارای ۴ فرزند پسر و چند دختر بود. (از کسانی که اطلاعات کاملی در این مورد دارند تقاضا میکنم اشتباهات احتمالی من را تصحیح کنند)
نام سه نفر از فرزندان پسر او عبارت بود از آیت، داوود و رمضان لشگری. گفته میشود داوود هم که درجه دار بود پس از انقلاب بر اساس حکم دادگاه انقلاب اعدام شد. من هرچه جستجو کردم اسم داوود لشگری را در میان اعدام شدگان اول انقلاب پیدا نکردم. اما به درجهداری با نام قاسم لشگری برخوردم که اعدام شده بود. شاید او دو اسمه بوده است. هم نام داوود داشته و هم قاسم. شاید اساساً درجه دار داوود لشگری فرد دیگری غیر از قاسم است که اعدام شده.
آن گونه که از قرائن بر میآید تقی عادلی هنگامی که به اوین راه مییابد نام مستعار داوود لشگری را که قبلاً در ارتباط با رژیم شاه اعدام شده بود و همسایهی آنها بود برای خود انتخاب میکند. در هر صورت فامیلی لشگری به طور قطع و یقین از روی نام خانواده لشگری یکی از «جان نثاران» رژیم پهلوی کپی برداری شده و داوود نیز بایستی وجه تسمیهای در همین حدود داشته باشد.
برای من جای بسی خوشحالی است که میتوانم در بیستمین سالگرد کشتار ۶۷ نام اصلی یکی از دستاندرکاران این جنایت بزرگ را افشا کنم. در این راه از کمک و یاری دوست عزیز و گرانمایهای برخوردار شدم که خود به قدر کافی دلسوخته است و مرا برای همیشه رهین منت خود کرد.
ایرج مصداقی
۲۱ مهر ۱۳۸۷
Recently by Iraj Mesdaghi | Comments | Date |
---|---|---|
مأموریت «یک اسکادران هموسکسوئل منحرف آمریکایی»! | 5 | Nov 25, 2008 |
مشت نمونه خروار | 2 | Sep 06, 2008 |
یک ماه و نیم خونین | 7 | Sep 01, 2008 |
Links:
[1] //www.irajmesdaghi.com