شروعی با یک روایت شخصی: خمینی از نظر بچه دبستانیهای سالهای اول انقلاب که بود؟
انقلاب که شد من 9 سالم بود و کلاس پنجم دبستان بودم. سه سال بعدش وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم بخشنامهای آموزشی آمد که دانش آموزان باید برای حرفه و فن یک حرفه را انتخاب کنند و چند ساعتی از هفته را در این حرفه کارآموزی کنند. از آنجا که من، نه در آشپزی خوب بودم و نه در خیاطی یا گلدوزی و چون به تدریس علاقه داشتم، حرفه معلمی را انتخاب کردم. هفتهای یک روز در یک مدرسه ابتدایی کمک آموزگار شدم. وظیفهی اصلی من این بود تا دیکتهها را که شامل کلمه و ترکیب هم میشد تصحیح کنم. روزی جزو سوالات بچهها بود که مترادفی برای کلمهی "رهبر" پیدا کنند. هنگام تصحیح با تعجب دیدم که اکثریت دانشآموزان مترادف رهبر را "خمینی" یا "امام خمینی" نوشته بودند. دفعهی دیگری هم که باید مترادفی برای کلمهی "امام" مینوشتند، باز جواب داده بودند: "خمینی".
حالا که بعد از سالها به این قضیه فکر میکنم میبینم علت این اشتباهی بچهها این بود که خمینی در ذهن-زبانشان به مجاز مرسل "امامی" که مترادفی برای "ولی فقیه " است تبدیل شده بود. همانطور که "کاخ سفید" مجاز مرسلی برای حکومت امریکاست و به جای آن در زبان نشسته است، طوری که کسی از "کاخ سفید" یاد کاخی که سفید است نمیافتد بلکه یاد حکومت امریکا میافتد. خمینی هم به جای "امام" در ذهن و زبان این دختربچههای دبستانی نشسته بود. البته این تنها به بچه مدرسهایها محدود نبود و نیست و در ذهن اکثریت خمینی امام بود و هست، آنچنان که آن سرود بعد از انقلاب که در رادیو و تلویزیون پخش میشد می گفت: "خمینی ای امام، خمینی ای امام". دراینجا خمینی تنها رهبر انقلاب ایران نیست بلکه "ولی" مردم است، مردمی که در نتیجهی این ولایت به "امت" تبدیل شدهاند.
اما ولی فقیه کیست؟ ولی فقیه کسی است که در راس هرم رژیم اسلامی خود- نشسته است. اگر رژیم به تعبیر دکتر نیکفر (2008)[1] "نظامی کرداری-گفتاری" باشد که مردم را "مورد خطاب" (آلتوستر، 1971)[2] قرار میدهد، ولایت فقیه خطابگر اصلی این نظام است. به حکم ولی بودن خطابگر در اینجا، رابطهی خطاب رابطهای یکطرفه است. مخاطب نمیتواند خطابگر را مورد خطاب قرار دهد. خمینی اینجا رئیس دولت نیست، او خطابگری است که میتواند هر دو دولت و ملت را مورد خطاب قرار دهد بی آنکه مورد خطاب هیچیک از این دو واقع شود. خمینی کسی است که با خطابش مردم را به تودهی یکپارچهای تبدیل میکند که "امت" نام دارد (امت با ملت فرق دارد. ملت مفهومی مدرن است که با مفهوم دولت همبسته است).
نظام جمهوری اسلامی—محتوا، فرم، و بیان آن
نظام جمهوری اسلامی یک نظام سلطه معمولی نیست، یک نظام ایدئولوژیک است. آلتوستر(1971) البته همه نظامها را ایدئولوژیک میداند که من با او موافقم، گرچه نظامهایی چون جمهوری اسلامی به ایدئولوژیک بودن خود قائلند. نظامهایی که خود را ایدئولوژیک مینامند "خود را به عنوان یک رژیم حقیقت تعریف می کنند (نیکفر، 2008)—این حقیقت همان خطاب آنهاست، محتوای آن. محتوای خطاب نظام جمهوری اسلامی اسلام است. اسلام شامل اصول و احکام و قوانین و غیره حقیقتی است که نظام با آن خود را تعریف میکند. رژیم میگوید که سیستم خطابیاش الهیاتی است. اسلام در اینجا سکهی رایجی شدهاست که قابلیت تبدیل شدن به دیگر ارزشها را دارد. سوژه یا نهادی که محتوی خطاب با آن کار میکند دولت است، دولت هم تافتهای اقتصادی-سیاسی-نظامی است که دائم در حال تبدیل ایدئولوژی اسلام به سکهی رایج قابل تبدیل به دیگر ارزشها است. اسلام در ایران به هزار شکل در آمده: از سریالهای تلویزیونی گرفته تا اسکناس سبز هزار تومانی تا حکم شلاق و کتابهای درسی و صندوقهای صدقه و نقاشی روی دیوارها که می گوید: "خواهرم حجاب محدودیت نیست، مصونیت است". انکار محتوی خطاب انکار حقیقت رژیم و اسلام است، حقیقتی که به "نحواکیدی راست و ناراست و هنجار و ناهنجار را از هم جدا می کند. [...]. "یا روسری، یا توسری!" در اینجا انتخاب، گزینش دو "رحمت" است" (نیکفر). رژیم حقیقت اسلامی و دولت پیوسته مردم را مورد خطاب قرار میدهد تا میان ایمان (یا همان حقیقت) و کفر یکی را انتخاب کنند.
فرم خطاب رژیم اسلامی اما دو شکل عمده دارد: امر به معروف و نهی از منکر، آدم سازی و آدم کشی (نیکفر، 2008) یا دستگاه تولید نهاد (سوژهی) مورد خطاب و دستگاه سرکوب. سوژه یا نهادی که فرم خطاب با آن کار میکند فرد است. این فرد است که یا باید کشته شود، سرکوب و زندانی و حذف شود یا آدم شود! در اینجا "سیستم خطابی، الهیاتی نیست" (نیکفر)، گفتاری-کرداری است. برای مثال مامور گشت می آید می گوید: خواهر روسریات را بکش پایین. در اینجا فرد، فرد را مورد خطاب قرار میدهد. شیوه یا فرم خطاب (برای مثال خشونت یا تبلیغ) را نظام در افراد توسط سیستم آموزش و فرهنگ و روابط عمومی و غیره در اجتماع نهادینه میکند و افراد این فرمها را در جریان اجرای روزمرهی حکم-گفتار-رفتارها (شیدمهر، 2007)[3] مدام باز تولید می کنند. ما مرتب این فرمها را روزانه بازی میکنیم و دیگران را مورد خطاب حکم-گفتارها قرار میدهیم و خود مورد خطاب آنها قرار میگیریم و به شکلهایی نهادینه شده به این خطابها پاسخ میدهیم. به این شکل نهادهای اجتماعی در جریان بازی خطاب و از زبان-بدن-فکر ما به رژیم لبیک می گویند. دلوز و گاتاری (1986) معتقدند که همواره دو گوینده برای یک جملهی واحد وجود دارد: یکی فردی که آن جمله را در گفتار-کردار خود می آورد و دیگری سوژهی جمعی حکم-گفتار[4]. در گفتار-کردارهای روزانهی ما گرچه گوینده به ظاهر ماییم، سوژهی گفتار حکم-گفتارها که شامل خطابهای رژیم و فرهنگ میباشند، هستند.
اما نظام جمهوری اسلامی غیر از محتوی و فرم بیان هم دارد. به نظر من انقلاب اسلامی ماشین مجرد (ابسترکت ماشین) این بیان یا اکسپرشن (دلوز و گاتاری، 1986)[5] بود. هر انقلابی یک ماشین بیان خاص است. بیان خاص انقلاب اکتبر روسیه با بیان خاص انقلاب فرانسه متفاوت بود. بیان خاص هر انقلاب با ریشههای فرهنگی مردم آن کشور در ارتباط است. انقلاب اسلامی بیان عزاداری شیعی (به طور اخص عزاداری سیدالشهدا) بود. این نکته در شعاری که می گوید "انقلاب ما حسینی است، رهبر ما خمینی است" بازتاب یافته است. عزاداری شیعی ساخت خطابی دارد و دارای خطابگر و مخاطب است. خطابگر اصلی خمینی بود، خطابگری که با پشتیبانی مخاطبی که از مردم ساخت اجراگر اصلی انقلاب شد و فاعلیت سیاسی تام یافت. از اینجاست که خمینی در خطابهی معروفش در بهشت زهرا روز 12 بهمن 1357 که با بیان عزادارانهی "ما در این مدت مصیبتها دیدهایم، مصیبتهای بسیار بزرگ" شروع شد، گفت: "من توی دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم، من به واسطهی اینکه ملت من را قبول دارد"[6]. و اینجاست که تکبیر حضار (مردم امت شده، مردم مخاطب شده) یکصدا برمی خیزد. در اینجا مردم نیستند که توی دهان دولت بختیار میزنند و یا دولت جدید تعیین میکنند. مردم فاعلیت ندارند. خمینی به پشیبانی امت است که فاعلیت تام سیاسی دارد.
خطاب شیعی بر عزاداری و گریه استوار است، عزاداری و گریهای که میتواند تودهای را بسیج کند، به امت تبدیل کند و یکپارچه کند و به این طریق پتانسیل عظیمی را به حرکت در آورد—حرکتی که اجراگر اصلیاش خاطب است نه مخاطب. برای همین است که خاطب به ولی مخاطب تبدیل میشود. البته اینجا مسئله همانطور که خود خمینی اشاره کرد مسئله گریه نیست. خمینی درعزاداری سیدالشهدا در حسینیه خود میگوید: "نه سیدالشهدا احتیاج به این گریهها دارد و نه این گریهها خودش- فی نفسه- کاری از آن میآید، لکن این مجلسها مردم را همچو مجتمع میکنند و یک وجهه میدهند، سی میلیون، سی و پنج میلیون جمعیت در دو ماه محرم و خصوصا دهه عاشورا، یک وجهه، طرف یک راه میروند، اینها در این ماه محرم، خطبا و علما در سرتاسر کشور میتوانند بسیچ کنند برای یک مسئله. این جنبه سیاسی این مجالس بالاتر از همه جنبههای دیگری که هست. بی خود بعضی از ائمه ما نمیفرمایند که برای من در منابر روضه بخوانند. بی خود نمی گویند ائمه ما به اینکه هر کس که بگرید، بگریاند با صورت گریه، گریه کردن به خودش [بگیرد] اجرش فلان فلان است، مسئله مسئله گریه نیست، مسئله تباکی نیست. مسئله، مسئله سیاسی است که ائمه ما با همان دید الهی که داشنند، میخواستند که این ملتها را با هم بسیج کنند و یکپارچه کنند تا آسیب پذیر نباشند، مسائل اسلام، مسائل سیاسی است و سیاستش غلبه دارد بر چیزهای دیگرش"[7].
خمینی که حرکت پانزده خرداد و انقلاب اسلامی را مدیون عزاداری میداند تا پایان عمرش تاکید میکند که بقای نظام، بقای سیاسی آن، وابسته به تدوام عزاداری و مجالس آن است. من نیلوفر شیدمهر نگارنده هم بر این باورم که بقای نظام ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تا حد زیادی به حفظ بیان خطاب شیعی و ماشین مجرد جنگی این بیان وابسته است. خمینی رویای ارتش بیست میلیونی داشت، ارتشی که "تحت یک بیرق" و "تحت یک ایده" عمل کند، ارتشی یکپارچه که در آن نمیتوان بدنها و فکرها و زبانهای فردی جماعت مخاطب را از یکدیگر تفکیک کرد، ارتشی که در آن عملگر اصلی خاطب است. خمینی به خوبی میدانست که تنها این بیان شیعی که در عزاداری است میتواند چنین کاری بکند. او 15خرداد را مدیون این عزاداریها میدانست و گفت: "شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزاداری نبود و اگر این دستجات سینهزنی و نوحه سرایی نبود، پانزده خرداد پیش میآمد. هیچ قدرتی نمیتوانست 15 خرداد را آنطور کند، مگر قدرت خون سید الشهدا". خمینی همچنان انقلاب را "به برکت مجالس عزا" میدانست. او می گفت که انقلاب ما انفجاری بود و "یکدفعه انفجاری حاصل شد که این انفجار در برکت همین مجالسی که همه کشور را، همه مردم را دور هم جمع کرد و همه به یک نقطه نظر میکردند. این مساله را باید آقایان خطبا و ائمه جماعت و ائمه جمعه، درست بیشتر از آنقدری که من میدانم، برای مردم تشریح کنند، تا اینکه گمان نکنند که ما یک ملت گریه هستیم. ما یک ملتی هستیم که با همین گریهها یک قدرت دوهزار و پانصد ساله را از بین بردیم"[8].
خمینی خطابگر بزرگ انقلاب (به نظر من هنوز هم او خطابگر اصلی است و این خطاب او بعد از سی سال ادامه دارد که از زبان دیگران برای مثال محمود احمدی نژاد بیان می شود) به خوبی به کارکرد عاطفی بیان خطاب شیعی آگاه بود. او میگفت: "توسل به اولیاء خدا و برگزاری مراسم جشن و سرور در ایام شادی و برپایی مراسم عزاداری در ایام غم و عزای ایشان، برای این است که عواطف انسانی جهت یابد و رابطه عاطفی انسان با اولیاء خدا پابرجا بماند و رشد کند"[9]. به همین خاطر وصیت او این بود که مجالس عزاداری زنده نگه شوند و از آن غفلت نکنند. او مکانیسم عزاداری را این میدانست که می تواند بوسیلهی جهت یابی عاطفی اقلیتی را به شکل سیاسی سازمان دهد تا در مقابل اکثریتی بایستند و به آنها غلبه کنند، چنانچه به روایت شیعه اقلیت گروه حسین مقابل یزید ایستاد. حال این گروه مخاطب که عواطفشان تحریک شده و در چهت عاملیت سیاسی خاطب و اهداف او به حرکت واداشته شده، شاید خود هم ندانند که چه دارند میکنند، ولی این مهم نیست، چرا که آنها به طور فردی در واقع هنوز نهاد یا سوژهی سیاسی نشدهاند و عاملیت سیاسی ندارند. تنها خاطب یا ولی است که کارگزار سیاسی است.
خمینی در این رابطه می گوید: "روزی بوده است که این فرقه ناجیه مبتلا بودند به حکومت اموی و بیشتر عباسی و یک جمعیت بسیار کمی، یک اقلیت کمی در مقابل قدرتهای بزرگ. در آنوقت برای سازمان دادن به فعالیت سیاسی این اقلیت، یک راهی درست کردند که این راه، خودش سازمان ده است و آن، نقل از منابع وحی، به اینکه برای این مجالس اینقدر عظمت هست و برای این اشکها، آنقدر در حول و بر این اشکها و عزاداریها، شیعیان با اقلیت آنوقت اجتماع میکردند و شاید بسیاری از آنها هم نمیدانشتند مطلب چه هست؛ ولی مطلب، سازماندهی سرتاسری کشورها هست، کشورهای اسلامی هست و در ایران که مهد تشیع و اسلام و شیعی هست، در مقابل حکومتهایی که پیش میآمدند و بنای بر این داشتند که اساس اسلام را از بین ببرند، اساس روحانیت را از بین ببرند، ان چیزی که در مقابل آنها، آنها را می ترساند، این مجالس عزا بود"[10].
به روایت سایت آفتاب[11]، در مقالهای با عنوان "امام خمینی و عزاداری امام حسین (ع)" مورخ 13 ژانویه 2008 خمینی خود ظرفیت عاطفی بالایی برای مورد خطاب گرفتن، که در طی آن عواطفش به سمت خاصی جهت داده میشده، داشته است، و به همین علت به اهمیت بیان خطاب شیعی برای سازماندهی سیاسی این عواطف بوده است. سایت آفتاب می نویسد: "هنگامی که واعظ به (گریز) میرسید، یا روضه خوان شروع می کرد، حاج آقا روح الهه خمینی نخستین کسی بود که دستمال سفید و تمیز خود را از جیب در می آورد و به صورت می گرفت و گریه را سر می داد. اگر تکیه بر دیوار داده بودند، بدون حرکت و تکانی میگریستند، و چنانچه خم میشدند، میدیدی که چطور می لرزند و اشک می ریزند، و همین که دستمال را از ضورت بر می گرفتند، صورتی پر اشک و چشمانی اشک ریخته را میدیدی که همان نیز دیگران را به گریستن و اشک ریختن در عزای شهیدان کربلا یا ائمه اطهار (ع) ترغیب میکرد. اصولا نشستن امام در مجالس عزاداری و گوش دادن به وعظ واعظ یا روضه خوان حال و هوای خاصی داشت، آرام، ساکت، موثر و تمام گوش و چشم بودند، گوش به مطلب و چشم به گوینده داشتند. این طرز نشستن در مجالس سوگواری و آمادگی برای گریستن در عزای حسین-علیه السلام- و شهیدان کربلا را در کمتر عالمی دیدهام". در اینجا این تنها محتوی روضه و کلام نیست که کارعاطفی انجام میدهد بلکه آن بیان و اکسپرشن شیعی عواطف است که کارکرد دارد، اگر چه خود بعضی از مداحان یا جماعت مورد خطاب هم از آن آگاه نباشند. خمینی در صحیفه نور جلد 16 صفحه 209 مینویسد: "من امیدوارم که هر چه بیشتر و هر چه بهتر این مجالس بر پا باشد. و خطبای بزرگ تا آن نوحهخوان در آن تاثیر دارد. آن که ایستاده پای منبر چند شعر میگوید و چند شعر میخواند، با آن که در منبر است و خطیب است، اینها هر دو در این مساله تاثیر دارند، گر چه بعضی اشخاص هم ندانند دارند چه می کنند، من حیث لایشعر"[12].
سازماندهی سیاسی شیعه در طول تاریخش در ایران از طریق سازماندهی عاطفی و کرداری- گفتاری شعیه یکی از راه بیان خطاب شیعی بوده است و یکی از راه روایت خاص شیعه که عواطف را در جهت خاصی به جوش می آورد و جهت می دهد. روایت بزرگ شیعه روایت مظلومیت است—روایتی که بر اساس آن یک اقلیت در معرض هجوم همه جانبهی قدرتهای بزرگ قرار دارند، اقلیتی که در مقابل این ظلم از راه زنده نگهداشتن و حفظ بیان اسلامی- شیعی مقاومت میکند و می تواند علیرغم همه مصیبت ها پیروز شود. به نظر من خطابه گری شیعی بر مبنای این روایت و با شکل بیان عزاداری هنوزهم بعد از سی سال کاراست و می تواند جمعیت زیادی را درایران سازماندهی کند و در خدمت نظام نگه دارد. محمود احمدی نژاد از همین روایت و همین بیان استفاده میکند و به همین دلیل در بخشهایی از تودهی مردم پایگاه اجتماعی دارد. البته تحلیل روایت و بیان شیعی به بررسیهای گسترده نیاز دارد و در حوصلهی این نوشتهی کوتاه نیست.
نظر من این است که ایران هنوز تحت خطاب شیعی—بیان و روایت آن— است که در فرهنگ ما به طور گسترده ریشه دارد. روزی در جواب دوستی که از من میپرسید بر طبق رفت و آمدهایی که به ایران می کنم جنبش مردم به خصوص جنبش زنان و جنبش دانشجویی را چطور تجربه کردهام، به شوخی گفتم : "اگر می خواهی جنبش واقعی را ببینی، ماه محرم (تاسوعا، عاشورا) یا دههی فاطمیه برو ایران". البته این شوخی بود و من با گفتن "جنبش" به کنایه به "جنب و جوش" اشاره داشتم. چرا که در این ایام جنب و جوشی در همهی محله ها، حتی محلههای بالا شهر تهران، و بین مردم، حتی جوانان معترض و عاصی، صورت می گیرد که دیدنی است.
یک دلیل تاثیر گستردهی خطاب شیعی این است که بقول دکتر نیکفر (2008) "خطابی آشنا" است. شیعه گری یکی از ایدئولوژیها و خطابهای کلان فرهنگ ایران است، خطابی که مردم را با زبانی صدا میزند که برای آنها آشنا است و بیگانه نیست. این خطاب در حکم- گفتارها و مراسمی تجلی مییابد که در مادیتشان کردارها و جسمها را با آن گفتار- خطاب شیعی یکی میکند. از کارکردهای اصلی خطاب شیعی تولید سوژهی شیعه است. سوژهی شیعه امت است، بدنهایی که یکپارچه شدهاند و به نهاد یا سوژهی ولی فقیه وابستگی دارند.
البته به علت آمدن گفتمان مدرن، نهادهای مدرن، و تکنولوژی مدرن به ایران و تاریخ صد سالهی اخیر آن، سوژه یا فرد هم در جامعه بوجود آمدهاست. اما چون نظام قدرت رژیم جمهوری اسلامی بر مبنای ولایت فقیه است و مدرن نیست، این سوژهها به سوژهی مدرن یا شهروند به آن مفهومی که در غرب وجود دارد تبدیل نشدهاند. این افراد سوژه- رعیتی هستند که جمهوری اسلامی تولید کرده که در یک رابطه دو رویی با هم و با دولت قرار دارند. این افراد به بیانی دیگر در یک رابطهی "همدستی و دو پهلویی" (نیکفر) با قدرت حاکم قرار دارند و در آنچه نیکفر به درستی "شرکت سهامی جمهوری اسلامی" میخواند به اشکال مختلف سهیمند.
چون این مقاله فرصت این بحث را ندارد، برای تحلیل رابطهی همدستی و دو پهلویی به مقالهی دکتر نیکفر با عنوان "رژیم و ایدئولوژی تبعیض" در سایت رادیو زمانه مراجعه کنید. خلاصه اینکه رژیم ایران تنها با ترس و زور سرنیزه سر کار نیست، حدی از پذیرش هم در کار است که زمینه ساز آن فرهنگ و خطاب (هژمونی) کلانی است که ملت را (یا بخشی از آن را) به امت تبدیل میکند و رابطهای که سوژه- رعیتها را در رابطهای دورو با شرکت سهامی جمهوری اسلامی عضو می کند.
دگرگشت جامعه ایران در آستانهی سی سالگی انقلاب
دکتر نیکفر (2008) راه دگرگشت در جامعهی ایران را آموختن میداند. آموختن، آنچنان که او میگوید، در آمدن از زیر خطاب نظام ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام تبعیض است. نیکفر مینویسد که "آموختن، ایجاد کردن است بر اساس گسستن" و معتقد است که برای این گسستن از خطاب رژیم ما باید به نهاد یا سوژهای دیگرگونه تبدیل شویم، مایی که مورد تبعیض رژیم هستیم، ما زنان، دانشجویان، و غیره که بر اساس ایدئولوژی شیعی ولایت سوژهای صغیر که وابستهی کامل به ولی فقیه است و هنوز از بدن جدا نشده بیش نیستیم. جامعه یا امت اسلامی هم که برمبنای همین ایدئولوژی جامعهای صغیر است باید خود را به سوژهای دیگرگونه تبدیل کند. اما چنانچه نیکفر میگوید "تودهای که زیر خطاب ایدئولوژیک نباشد وجود ندارد". ما همه زیر خطابیم، حتی ماهایی که در تبعید و مهاجرتیم زیر خطاب فرهنگ ایرانی و شیعی هستیم. اما در این فرهنگ و حتی در تاریخمندی سی ساله خطاب رژیم جمهوری اسلامی تناقض هست. ما سوژههایی متناقضیم که مورد خطاب ایدئولوژیهای مختلفیم، اما به طور کامل اسیر این خطابها نیستیم. همیشه جاهای وول خوردن هست و درجات آزادی و این به این خاطر است که هستی ما که زایندهی فاعلیت سیاسی ماست از این ایدئولوژیها و خطابها افزون است.
در ما تخیل هست و پتانسیل "حق-انگاری" (شیدمهر، 2008) که به سمت میدان عدالت و به سمت برجهیدن از و مختل کردن خطابهای ایدئولوژیک میل دارد. تناقضهای درون نظام و نیروی نهفته حق-انگاری ما میتواند ما را و جامعهی ما را راه به خروج از نظام تبعیض بگشاید و به خروج از سوژههایی که هستیم و در نهایت به دگرگشت زندگیهامان و حوزهی عمومی. برای ما امکانهای خروج و برای زندگی ما امکانهای دگرگشت هست. همانطور که برای رژیم ایدئولوژیک تبعیض هم امکانهای بیشمار برای تکثیر خود و "تخم گذاری در دلها ومغزها" از طریق ایجاد شکلهای جدیدی از خطابهای خود است آنطور که با گوش وچشم و دهان و بدن (اجرای کردار- گفتاری) مردم آشنا و پذیرا باشد.
برای خروج از خطابها باید آنها را بشناسیم، کارکردهای آنها را، روایتها و بیان آنها را که مدام در جانها تخم میریزند و از لحاظ عاطفی گفتار- کردارهای ما را با خود همسو میکنند. این مقاله کوشش کوچکی بود برای بررسی خطاب شیعی که به نظر من موتور محرکه انقلاب "اسلامی" بود، خطابی که هنوز در جامعه عمل میکند و ما باید بیاموزیم چگونه با آن مقابله کنیم. آموختن حکم میکند که ما جامعهای را که در آن نظام ایدئولوژیک تبعیض شکل گرفته و خود را در همبستگیها و دو پهلوهاییمان با نظام نقد کنیم—جامعهای که در ذهن کودکان دبستانیاش قبول ولایت خمینی چنان شکل گرفته که خمینی را مجاز مرسلی برای امامت و رهبری میداند.
پایانی با یک روایت شخصی: من بچه دبستانی و خمینی
همانطور که در ابتدا گفتم در آستانهی پیروزی انقلاب من هم یک بچه دبستانی بودم. همان ماههای بعد از انقلاب بود که پدرم گفت قرار است به جماران به دیدن خمینی برویم. پدرم که از یک خانوادهی بسیار مذهبی با یک پدر معمم و برادران آخوند است با آنکه سالها پیش از مذهب بریده بود و حتی نام خانوادگیاش را از آخوندی به شیدمهر تغییر داده بود، در زمان انقلاب با خانوادهی پدری و برادران آخوندش یکپارچه جزو امت شده بود و خمینی را امام و رهبر خود و انقلاب میدانست. من هم، که در همه تظاهرات با والدینم همراه بودم و شور انقلاب مرا گرفته بود، همچون بچههای دیگر ندای "خمینی ای امام" سر می دادم، از شنیدن دیدار خمینی سر از پا نمیشناختم.
آن روزها روسری هم سفت می بستم و کلی از دست پدرم شکار بودم که با وجود انقلابی بودن به زنهای چادر به سر می گفت کلاغ سیاه وهر وقت از کنارش میگذشتم روسریام را از سر من می کشید و موهایم را که همیشه، پسرانه مثل گوگوش، در سلمانی مردانه پرویز کوتاه می زدم هویدا می کرد. اما آنروز به خصوص که با خانوادهاش همراه بودیم و به دیدار "امام" میرفتیم به روسریام کار نداشت که تا نزدیک چشمها کشیدهبودم پایین و زیر چانهام سفت گره زده بودم. من توی ماشین دل توی دل نداشتم و چشمم به خیابانها بود که بالاخره کی میرسیم. یادم نیست دقیقا از کجاها، ولی از بالاهای شهر جایی نزدیک پارک جمشیدیه را بسته بودند و ماشینها باید اجازهی مخصوص داشتند تا از سد مامورها بگذرند و به جماران برسند، که ما رد شدیم و به خانهای ویلایی که خمینی در آن سکونت داشت رسیدیم.
گفتند مدعوین برای دیدار "امام" باید به طبقه دوم بروند. من همراه عمامه دارها و پدرم و دیگران وارد شدیم و از پلهها بالا رفتیم. خمینی ته اتاق پذیرایی بزرگی پشت به متکا روی پتویی با ملحفهی سفید نشسته بود. اتاق فرش بود ولی اثاثیهای نداشت، تنها دورش را پشتی گذاشته بودند. تا آنجا که یادم میآید چند مرد دیگری هم در اتاق بودند. من تنها مؤنث جمع بودم. البته به مؤنثی خود و فرق خود با بقیه چند دقیقه بعد پی بردم. مردی ما را هدایت کرد و ما جایی سمت چپ اتاق نزدیک خمینی نشستیم. بعد شروع کردیم به معرفی کردن خود و هر کس که که معرفی می شد جلو میرفت و خمینی به او دست می کشید یا دست خمینی را می بوسید. نوبت به پدر من رسید و او هم مرا معرفی کرد که صبیه او هستم. من که دیگر تاب و قرار از دست داده بودم و میخواستم با این رهبر انقلاب که مسحور عظمتش بودم و از عشقش شب و روز نداشتم یکی شوم. یک جست برداشتم به طرف خمینی تا خود را در دامانش بیندازم—بی خبر از اینکه من از جنس مردان نبودم و حق نزدیکی به او را نداشتم.
یک قدم مانده به خمینی، او ناگهان دست زیر عبایش برد و آن را مثل گاوبازها آنطور که جلوی گاو وحشی می گیرند جلوی من گرفت و با تکان عبا جلوی صورتم مرا پس زد و گفت: "نامحرم است. گناه دارد. این بچه را ببرید کنار." از این خطاب او بغض یکدفعه گلوی مرا گرفت. پیش از اینکه کسی کاری کند خودم پس نشستم و کنار پدرم در خود گلوگه شدم و همانطور تا آخر ماندم. این بغض هنوز بعد سی سال از گلوی من نرفته. مزهی تبعیض میدهد: تبعیض جنسیتی که هرروزه در جامعه در خطابهای نظام تبعیض—گفتار-کردارهایی که دهانها و چشمها و بدنهای مردم و خودم اجرایش میکردند— تجربه کرده ام. خمینی برای من از آن روز به بعد خاطب اصلی تبعیض شد، تبعیض جنسیتی که نه تنها مخاطبین معتقد خمینی بلکه بسیاری از آن مخاطبین که رابطهای دو پهلو با او داشتند یکپارچه روزانه اجرا می کردند.
حالا می فهمم که در سیستم ولایت فقیه بدنهای مردان، در یکپارچه گی اشان با بدن ولی فقیه، از خود فاعلیت سیاسی ندارند؛ آنها چون اعضای بدنی هستند که به مغزی هدایت کننده که همان ولی فقیه است وصل اند. زنان اما حتی این اعضا هم نیستند که جزوی از بدن ولی فقیه باشند؛ آنان در این ترتیب این نظام بدنهایی هستند که مالکیت آنها به مردان یعنی این اعضاء تعلق دارد و به همین دلیل در رابطه ای درجه دو با بدن ولی فقیه اند. همین مسئله به نظر من شانس و امکان بیشتری به آنها می دهد تا در جستی ورای مالکیت و نظم نظام معادلات ولایت فقیه ای قدرت را به هم بزنند. موقعیت زنان هم یک ستم مضاعف است و هم می تواند یک امکان مضاعف باشد. به امید جستهای هر روز دور پروازتر زنان!
ونکوور / فوریه 2009
[1]نگاه کنید به:
//zamaaneh.com/nikfar/2008/12/post_116.html [1]
[2] See: Althusser, Louis. (1971). Ideology and Ideological State Apparatuses. In Lenin and philosophy and other essays. New York: Monthly Review Press.
[3] ببیند مقاله ی من را با عنوان ساختار شگنی گفتمان شهرستانی-تهرانی درشعرهای ابراهیم رزم آرا در لینک زیر:
//www.shahrgon.com/fa/index.php?news=1272 [2]
[4] Subject of statement and Subject of enunciation
[5] Deleuze, Gilles & Guattari, Félix. (1986). Kafka: toward a minor literature. Plan, Dona (Transl.). Minnesota: University of Minnesota Press.
[6] //farhangeisar.com/forums/thread/169.aspx [3]
[7] //www.ansarnews.com/news/127 [4]
[8] همان منبع بالا
[9] همان
[10] همان
[11] https://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1200228732p1.php [5]
Recently by nilofar-shidmehr | Comments | Date |
---|---|---|
ببویید نسرین را مردم ایران | 1 | Nov 21, 2012 |
مفهوم حجاب و ارتباط حقوقی آن - ۲ | - | Oct 29, 2012 |
مفهوم حجاب و ارتباط حقوقی آن - ۱ | 6 | Oct 26, 2012 |
Links:
[1] //zamaaneh.com/nikfar/2008/12/post_116.html
[2] //www.shahrgon.com/fa/index.php?news=1272
[3] //farhangeisar.com/forums/thread/169.aspx
[4] //www.ansarnews.com/news/127
[5] https://www.aftab.ir/articles/religion/religion/c7c1200228732p1.php
[6] //iranpolitics.blogfa.com/post-89.aspx