سفر یك هفتهای باراك اوباما به قاره اروپا در همسایگی ایران به پایان رسید. در این سفر، او از چند كشور در غرب و شرق اروپا از انگلیس گرفته تا تركیه و سپس عراق دیدن كرد و در چند نشست مهم بینالمللی به رتق و فتق مشكلات جهانی روز پرداخت. اقتصاد جهانی، آینده ناتو و نقش آن در افغانستان، خلع سلاح اتمی، و رابطه آمریكا با «جهان اسلام» از مهمترین موضوعاتی بود كه در دستور كار آقای اوباما قرار داشت، و هر كدام به مناسبتی در سخنرانیها و مصاحبههای مطبوعاتی متعدد او مطرح شد. ولی یك موضوع بود كه در همه این مناسبتها بدون استثنا از آن نام برده میشد: رابطه با ایران و مسئله فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی. ایران و سیاستی كه آقای اوباما در رابطه با آن پیش گرفته است ترجیعبند تقریبا همه سخنرانیها، مصاحبهها و اظهارات آقای اوباما از لندن تا بغداد بود. در این گفتارها او نكات زیادی را در رابطه با ایران پیش كشید. ولی نكاتی را كه او مطرح نكرد اهمیت كمتری نداشت و شاید نگفتن همین ناگفتهها بیشتر از مشوقهایی كه او پیش كشید مورد توجه مقامات جمهوری اسلامی قرار گیرد و در پاسخ مثبت به او نقش داشته باشد.
آن چه كه آقای اوباما در رابطه با ایران مطرح میكرد البته تازگی نداشت. او هم در دوران مبارزات انتخاباتیاش و هم پس از احراز مقام ریاست جمهوری بر تغییر سیاست آمریكا در برابر ایران تأكید كرده بود. او در پیام نوروزیاش كه یك هفته و اندی پیش از سفر اروپایی خود خطاب به ایرانیان و مقامات حاكم ایران فرستاد صریحا از «جمهوری اسلامی ایران» یاد كرد تا نشان دهد كه حكومت ایران را به رسمیت میشناسد و خواهان روابط عادی با آن است. علاوه بر این، مقامات كاخ سفید به طور تلویحی گفتهاند كه برای مذاكره با ایران حتا ممكن است پیش شرط قظع یا تعلیق غنی سازی هستهای ایران برداشته شود. در این سفر نیز آقای اوباما به زبانهای مختلف سعی كرد كه حسن نیت خود را در رابطه با ایران نشان دهد و در عین تأكید بر حق ایران به دستیابی به فنآوری هستهای برای مصارف صلحآمیز، جمهوری اسلامی را در برابر دو گزینه متمایز قرار دهد: یا در فعالیتهای هستهای خود شفافیت نشان دهد و اعتماد جامعه جهانی را كسب كند تا ایران بتواند جای خود را در این جامعه احراز نماید یا راه انزوا را پیش بگیرد و فشارهای سنگینتری را تحمل كند. آمریكا حاضر است برای گزینه اول هر كمكی را در اختیار جمهوری اسلامی بگذارد. در تبیین این سیاست، رییس جمهور آمریكا دستان خود را تا آنجا كه در توانش بود به سوی جمهوری اسلامی دراز كرده است.
آقایاوباما این سخنان را در محیط و شرایطی مطرح میكرد كه از تأیید كامل شنوندگانش برخوردار بود. آمریكای پس از دوران بوش در ذهن اروپاییان موقعیت تازهای یافته است. خصومت عمیقی كه سیاستهای تجاوزكارانه بوش در خاورمیانه در سطح جهان و از جمله اروپا ایجاد كرده بود با ریاست جمهوری اوباما و جهتگیریهای سیاسی كاملا متفاوت او به تدریج به كنار میرود. سفر یك هفتهای آقای اوباما به اروپا و موفقیتهایی كه او در برخورد به مسایل عمده جهانی از خود نشان داد، همراه با موضعگیریهای او در باره سلاحهای هستهای و رابطه با روسیه و چین، تأثیر مثبتی بر افكار عمومی اروپاییان گذاشت. از همچنین در برابر جامعه جهانی و از جمله متحدان روپایی آمریكا تواضع بیسابقهای نشان داد. مجموعه این عوامل، فضای مساعدتری در اروپا برای پذیرش سیاستهای آمریكا تحت ریاست آقای اوباما فراهم آورده است، و اروپا به خصوص از سیاست جدید آقای اوباما در برابر ایران حمایت میكند. این حمایت نه فقط در سطح رهبران این قاره و بلكه در سطح عامه مردم نیز دیده میشود. به عبارت دیگر، اكنون وقتی رییس جمهور آمریكا خطاب به مردم ایران یا حاكمان آن كشور سخن میگوید، بر خلاف دوران جورج بوش، از حمایت اروپاییان (و بخش بزرگی از جامعه جهانی) برخوردار است. رژیم ایران در این شرایط به سختی میتواند این پیام را نادیده بگیرد و به سیاستهای پیشین خود (كه از اختلافات بین اروپا و آمریكا بهره برداری میكرد) ادامه دهد.
ولی شاید آن چه كه بیشتر مقامات ایران را برای پاسخ مثبت به پیام آقای اوباما تشویق كند نه آن چیزهایی باشد كه آقای اوباما به تكرار و به صورتهای مختلف در سخنانش آورده و بلكه چیزهایی باشد كه او به عمد و اختیار از گفتن آنها ابا كرده است. پذیرفتن «حق مسلم» انرژی هستهای برای ایران، بهبود وضع اقتصادی مردم، عضویت در سازمان تجارت جهانی، رفع تحریمها، احراز «مقام خود» در جامعه جهانی، و موارد دیگری از این قبیل كه آقای اوباما مطرح كرده است البته مشوقهای پر توانی هستند كه هر یك میتوانند در كشاندن مقامات جمهوری اسلامی به پای میز مذاكره و شفافیت فعالیت هستهای آن نقش ایفا كنند. ولی در ناگفتههای آقای اوباما نیز چیزهایی وجود دارد كه برای حاكمان ایران اهمیت كمتری به عنوان مشوق ندارند. ناگفتههایی مانند دموكراسی، آزادی، حقوق بشر، رفع تبعیض، و مانند اینها. در انبوه مصاحبهها، سخنرانیها و اظهارات متعدد آقای اوباما در یك هفته سفر او به اروپا كه امیدهای تازهای در زمینههای رشد اقتصادی و صلح و كاهش سلاحهای هستهای ایجاد كرد جای زیادی برای این مقولات نبود. آقای اوباما به خصوص وقتی در باره ایران سخن میگفت و دست خود را برای صلح و دوستی به سوی حاكمان ایران دراز میكرد ظاهرا مُشعِر بود كه از این مقولات سخنی نگوید و رنجش خاطر آنان را فراهم نیاورد - و این مشوق كوچكی نیست.
البته این فقط در رابطه با ایران نیست كه آقای اوباما از مقولات دموكراسی و حقوق بشر كمتر سخن به میان میآورد. سیاست خارجی آمریكا تحت ریاست آقای اوباما تغییر فاحشی كرده است و یكی از موارد این تغییر به كنار رفتن دموكراسی و حقوق بشر به عنوان یك ركن اساسی سیاست خارجی آمریكا است. در سه دهه گذشته، یعنی از جیمیكارتر تا جورج بوش پسر، تأكید بر حقوق بشر همواره در متن سیاست خارجی آمریكا قرار داشته است. البته (به جز دوران جیمی كارتر) در غالب موارد از این سیاست عممدتا به صورت ابزاری برای مقابله با دشمنان و رقیبان سیاسی (مثلا در برابر شوروی در دوران جنگ سرد) یا توجیه تجاوز نظامی (مثلا حمله به عراق) استفاده میشده است، و به همین دلیل استاندارد دوگانه در این سیاست وجود داشته است. برای مثال، حكومتهای آمریكا در عین این كه كشورهایی مانند ایران را به دلایل فقدان دموكراسی و نقض حقوق بشر محكوم میكردند در مورد این نقضها در كشورهای تحت سلطه رژیمهای دوست خود مانند عربستان سعودی كمتر سخن میگفتند. و یا رونالد ریگان درست هنگامی كه از فقدان دموكراسی و آزادی در اتحاد شوروی داد سخن میداد، در مورد سركوب دموكراسی در آمریكای لاتین خاموش میماند و یا حتا نظامیان و مأموران او عملا به این سركوبها كمك میرساندند. ولی در دوران اوباما، این برای اولین بار در طول ۳۲ سال است كه تأكید بر دموكراسی و حقوق بشر رسما از محوریت سیاست خارجی آمریكا به كنار میرود.
این تغییر اساسی بخشی از گردش تاریخی سیاست خارجی آمریكا و نگاه تازه آن به جهان و به خصوص جهان سوم است. برای آقای اوباما به عنوان رییس جمهور آمریكا طبیعتا رفاه و امنیت (برای آمریكا) و صلح جهانی در درجه اول قرار دارند، و سیاست خارجی آمریكا عمدتا حول این اهداف شكل میگیرند. مقولاتی از قبیل دموكراسی و حقوق بشر در كشورهای دیگر جهان البته مثل همیشه مورد توجه رهبران آمریكا قرار میگیرند، ولی بر خلاف گذشته در دولت اوباما به این امر تظاهر چندانی نخواهد شد. یعنی میتوان گفت كه تفاوت آقای اوباما با اسلاف نزدیك او در مسئله حقوق بشر نه در عمل و بلكه در گفتار است. اقای اوباما در مقایسه با غالب رییس جمهوران پیشین در سه دهه اخیر دست كم از این صداقت برخوردار است كه شعار حقوق بشر ندهد و بعد به صورت نابرابر از آن در برابر دوست و دشمن بهره بگیرد. علاوه بر این، آقای اوباما برای جلب نظر مساعد مسلمانان به آمریكا میپندارد كه باید به «سنن» آنان احترام بگذارد، و در این راه از هیچ تلاشی خودداری نمیكند. او در مسجد مسلمانان در تركیه همانند یك مسلمان معتقد رفتار میكند و یا در لندن در برابر پادشاه عربستان سعودی تا كمر خم میشود و تعظیم میكند. از دید آقای اوباما، ادای احترام به پادشاه عربستان سعودی به عنوان رییس یك كشور «اسلامی» مهمتر از حمایت از حقوق مردم مسلمانی است كه تحت حاكمیت این پادشاه از بسیاری از حقوق اولیه خود محرومند.
محاسبه آقای اوباما چندان از واقعیت دور نیست. او میداند كه توده مسلمان تا حد زیادی تحت تبلیغات رهبران روحانی خود به نشمنی با آمریكا كشانده شدهاند، و این روحانیان را میتوان با ژستهایی از این قبیل و احترام به «سنتهای» اسلامی به طرف خود جلب كرد - در حالی كه این روحانیان نه تنها سخن گفتن از آزادی و دموكراسی را چندان دل خوش ندارند و بلكه با داعیان آن دشمنی میورزند. بنا بر این، سخن گفتن از آزادی و دموكراسی و حقوق بشر در كشورهای مسلماننشین چندان باعث اقبال تودهای نمیشود، ولی خضوع و تواضع در برابر نمادهای سنتی و مذهبی و احترام به مقامات روحانی و حكومتی با پشتوانه مذهبی (به شمول پادشاه عربستان كه خادمالحرمیناش مینامند) میتواند بازده بیشتری از اقبال توده هواداراین مقامات داشته باشد. علاوه بر این، سطح فرهنگی در بسیاری از این جوامع در حدی است كه كاربرد دموكراسی و آزادیهای دموكراتیك در آنها ممكن است به استقرار حكومتهایی افراطیتر، خشنتر و مستبدتر منجر شود، و مآلا منافع آمریكا را به خطر بیندازد. از این رو، چرا آقای اوباما با تعارف در باره دموكراسی و حقوق بشر از یك سو همانند اسلاف خود در كاربرد آن برای دوست و دشمن به اشكال برخورد كند و به اتخاذ استاندارد دوگانه مجبور شود و از سوی دیگر احیانا زمینه بنیادگرایی را تقویت كند؟
این سیاست، بد یا خوب، اكنون وجه مشخصه سیاست خارجی آقای اوباما به خصوص در خاورمیانه و كشورهای مسلمان نشین است. زمامداران جمهوری اسلامی نیز اتخاذ چنین سیاستی را از آمریكا میطلبند و از آن استقبال میكنند. آنان به احتمال زیاد حاضرند در باره هر موضوعی با آمریكا بر سر میز مذاكره بنشینند (به شمول فعالیت هستهای ایران و مسئله فلسطین)، ولی با گفتگو در باره دموكراسی و حقوق بشر دل خوشی ندارند. از این رو، سكوت آقای اوباما در باره این مسائل طنین دلپذیری در گوش مقامات ایران دارد، و این عامل شاید بیش از هر مشوق دیگر آنان را به میز مذاكره بكشاند. تا آنجا كه به مردم ایران مربوط است نیز شاید این امر چیز بدی نباشد. سیاستهای حقوق بشری آمریكا در برابر ایران همواره برای مردم این كشور مسئلهساز بوده است.
سیاست حقوق بشری كارتر (كه صادقانهتر از اخلافش بود) به استقرار جمهوری اسلامی یاری رساند، و سیاستهای رییس جمهورهای بعدی كمكی به استقرار دموكراسی و حقوق بشر در ایران نكرد. شاید با قطع این شعارها از سوی آمریكا امید كاذب مردم ایران به خارج قطع شود و آنان را وادارد كه به جای چشمانتظار بودن این كه «دستی از غیب برون آید و كاری بكند» بر روی پایخود بایستند و استقرار دموكراسی و حقوق بشر در ایران را خود رقم زنند.
From: Iran Emrooz
www.iran-emrooz.net [1]
Recently by Hossein Bagher Zadeh | Comments | Date |
---|---|---|
فقر فرهنگی نقد در اپوزیسیون | 1 | Dec 02, 2012 |
از ادعا تا عمل | 5 | Nov 21, 2012 |
انتخاب مجدد اوباما | 3 | Nov 15, 2012 |
Links:
[1] //www.iran-emrooz.net/