Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

انگشت دانه

انگشت دانه
by hadi khojinian
13-Jan-2010
 

پرده های بخار گرفته از آتش شومینه را به رخت آویز خیالم می آویزم تا از میان گرمای تن تو راهی به بیرون پیدا کنم.

صندلی را از پشت میز کنار تختم بر می دارم تا رویش بایستم.

گره ی پرده ی بخار گرفته را باز می کنم تا تو از میان وهم های داخل هیزم گر گرفته بیرون بیایی.

بوی خوش کاج کریسمس، اتاق را مست خواب کرده.

 پرده ها به کف اتاق می لغزند تا سکوت خالی خانه را پر کنند.

به سراغ جعبه خیاطی می روم تا انگشت دانه های سوزن خیاطی ات را تن انگشتم کنم.

پوست تن ات را به میان نخ و سوزن می کشم تا منفذهای خالی ات را بدوزم.

از کوچه های بلند و باریک رو به خانه ام، صدای آب می آید.

سیل آب در راه رسیدن به در چوبی باغچه است.

نخ و سوزن و تن تو را به کناری می گذارم تا کلید سیل بند خانه را بزنم تا کاری از باران وحشی و آشفته بر نیاید.

حالا باران با صدای ناودان و تن بی قرار تو می بارد

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by hadi khojinianCommentsDate
ابر‌های حامله از باران
4
Jul 28, 2012
مادام بوواری
-
Jul 07, 2012
دیوارهای روبرو
6
Jun 26, 2012
more from hadi khojinian

Source URL (retrieved on 12/07/2012 - 10:53): //legacy.iranian.com/main/2010/jan-15

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |