گزينه های انحلال حکومت اسلامی

با رعيت صلح کن، وز جنگ خصم ايمن نشين


Share/Save/Bookmark

گزينه های انحلال حکومت اسلامی
by Esmail Nooriala
14-Oct-2007
 

* فايل صوتی اين مقاله

اجازه می خواهم مطلب اين هفته را با چند گزاره آغاز کنم:

1. تجربهء سه دهه مبارزه با حکومت اسلامی ثابت کرده است که اپوزيسيون ناوابسته به حکومت در داخل کشور، و نيز اپوزيسيون خارج کشور، هنوز آمادگی از جا کندن اين حکومت را ندارند و اپوزيسيون وابسته به حکومت هم، با همهء تضادی که در اين عبارت وجود دارد، در ظاهر اصلاح طلبی، جر بزک کردن و وقت خريدن برای حکومت ولايت فقيه کار چندانی انجام نداده است.

2. بدينسان، با توجه به شرايط خاص اين روزها و ماه ها، وجود و عمل يک نيروی سوم، که بنظر من «اجماع بين المللی» نام دارد، ضرورتی حياتی يافته است.

3. اين «اجماع»، اگر بوجود آيد، در صورتی برای مردم ما مفيد خواهد بود که از يکسو گزينهء حملهء نظامی را، که جز ضرر و خسران برای همهء درگير شدگان در آن بهمراه ندارد، کنار بگذارد و، از سوی ديگر، وقت خود را با «تحريم اقتصادی»، که باستناد تجربه های مختلفی که شده فقط وضع مردم را بدتر می کند و نمی تواند صدمه ای به حکومت خودکامه و بی اعتناء به افکار عمومی جهان بزند، تلف نکند.

4. اين نکته به معنای آن هم هست که «گزينهء سوم» ی وجود دارد که هنوز، به دلايل گوناگون، به جد به آن پرداخته نشده است. اين گزينه «تحريم خريد نفت» نام دارد که اغلب بخطا آن را با گزينهء «تحريم اقتصادی» يکی می گيرتد، يا اصراری وجود دارد که اين دو يکی گرفته شوند.

5. درست است که هم «تحريم اقتصادی» و هم «تحريم خريد نفت»، بصورتی ناگزير، زندگی را بر مردم ايران مشکل می کنند اما اگر تحريم اقتصادی می تواند، همچون مورد کوبا، تنها سختی ها و مشکلات بلند مدت و بطول کشنده ای را برای مردم بهمراه داشته باشد، تحريم دوم اثری سريع، قاطع و تعيين کننده دارد.

در مقاله حاضر می خواهم توضيح دهم که اين گزاره ها را از کجا بدست آورده ام. نقطهء عزيمت من، به لحاظ نظری و تاريخی، آنجاست که اعتقاد دارم معضل کنونی حکومت اسلامی ريشه در نوع و کيفيت رابطه ای دارد که با مردم ايران برقرار کرده است. توضيحی مختصر در اين مورد می تواند به روشن شدن نظرم کمک کند.

اگر ما به نوع رابطهء «مردم» و «قدرت» در طول تاريخ بشر نگاه کنيم می بينيم که، تا فرارسيدن دوران مدرن، همواره «رابطه ای يک طرفه» بين اين دو برقرار بوده است. هيچ گردن کلفتی، با تکيه بر لشگر خونريز اوباش خويش، از بابت بدست آوردن «قدرت» خود را بدهکار «مردم/رعيت» و پاسخگوی خواست های آنان نمی ديده و به آنها صرفاً بعنوان منبع درآمد و سرباز گيری نگاه می کرده است و، در نتيجه، در گشودن دست تعرض بر مال و ناموس آنها نيز ترس و ابائی نداشته است.

در عين حال، اگر در اينجا و آنجای تاريخ، می بينيم که برخی از «ناصحان سياسی» (که خود جزئی از اعوان و انصار و تشکيلات قدرتند) در راهنمائی صاحبان قدرت سخنی گفته و قلمی زده اند، به روشنی می توان ديد که دليل نصايحشان نه «خير مردم» که ضرورت جستن راهی برای حفظ اقتدار قدرتمندان و خودشان بوده است. يعنی، آنچه هائی که «سياست نامه» و «نصايح الملوک» و جز اينها خوانده می شده اند، همه بدين خاطر نوشته شده اند که به صاحب قدرت بياموزند تا چگونه عمل کند که رعيت همواره مطيع و منقاد او بماند و، همچون گاوی شير ده، رضا دهد که صاحب قدرت و لشگريان و چهار پايانش، نه تنها شير که خونش را هم بمکند و از او بيگاری بکشند و سواری بگيرند؛ درست همان «خدمت مشفقانه» ای که، «اصلاح طلبان» حکومت های سرکوبگر برای صاحبان قدرت انجام می دهند. (1)

اگر اين سخنان درست بنظر رسند، آنگاه، می توان اين نتيجهء روشن را هم گرفت که «پس، اگر خطری قدرت را تهديد نکرد صاحب قدرت هم نيازی به عدالت و پرداختن به احوال مردم ندارد و از اينکه آنها دسته دسته قلمروی حکومتش را ترک کنند نيز باکی به دل راه نمی دهد. چرا که مهم داشتن منابع کافی برای سير کردن شکم و خوشنود نگاهداشتن لشگريان است».

و، بعنوان فقط يک نمونه، همين نکتهء اخير می تواند راز و رمز يکی از معماهای پرسش برانگيز تاريخ ما را نيز بگشايد: «چگونه است که در پی هرج و مرج ناشی از حملهء افغان ها به پايتخت صفويه و تسليم شدن شاه سلطان حسين به آنها، و آشوبی که سراسر کشور را در بر گرفته بود، هنگامی که نادرقلی افشار ظهور کرد و کوشيد تا اوضاع ملک را آرام و سرکشان را رام کند، در وسط چنان مهلکه ای هوس کشورگشائی به سرش زد و برای فتح هندوستان به آن ديار لشگر کشيد؟ آخر اين چه زمانی برای چنان جنگی بود؟ نادرشاه در فتح هندوستان به دنبال چه می گشت که ناگزير اوضاع وخيم کشور را رها کرده و با مرارت بسيار عازم هندوستان شده بود؟»

تاريخنويسان، در توضيح اين اقدام نابهنگام، نظرات مختلفی ارائه داده اند که، از نظر من، مهمترين و منطقی ترين شان آن است که چون او قادر به جمع آوری ماليات نقدی و جنسی از «رعيت» عهد صفوی نشد (2)، برای حفظ قدرت و لشگر خويش، به جستجوی منبع مالی ديگری برآمد و عاقبت چاره را در فتح سرزمين های ديگر و استثمار مردمی ديگر ديد و چنان کرد.

حال بگذاريد بر اساس آنچه گفته شد به ساختن فرمولی ساده بپردازيم:

1. در دوران پيشامدرن تاريخ، کسی که قدرت را در دست می گرفت، برای «تأمين مخارج خود و لشگرش و برآورده ساختن نقشه هايش»، نيازمند داشتن رعيتی بود که بتواند به او ماليات بپردازد.

2. رعيت اما دارای حد تحمل معينی است. تا بتواند ماليات را می پردازد اما اگر ديگر قادر به انجام چنين کاری نباشد تنها دو راه را در پيش رو دارد: يکی اينکه راه ديارهای ديگر را پيش گيرد و از وطن مهاجرت کند و، دو ديگر اينکه، آمادهء قيام برای سرنگون ساختن صاحب قدرت شود.

3. صاحب قدرت نيز در برابر وضع دوم، يا بايد تا دير نشده در سياست هايش نسبت به مردم تجديد نظر بنيادين کند و يا تن به برافتادن حکومت خود به دست مردم ناراضی و شورشی دهد.

4. اما، برای قدرت های گير افتاده در اين شرايط وخيم، راه نجات ديگری هم وجود دارد که عبارت است از يافتن وسيله ای جديد برای تأمين مخارج خود و ابواب جمعی شان، که به مردم تحت سلطهء او مربوط نشود. همان راه حلی که نادرشاه به آن متوسل شد.

عصر خردگرائی و انسان مداری اما توانست همهء اين شرايط را در هم ريزد و «رابطهء يک طرفهء بين قدرت و مردم» را به «رابطه ای دوسويه» تبديل کند. قدرت، در مفهوم انتزاعی سياسی اش، از آن مردم شد و تصاحب قدرت فقط از طريق «اعطای وکالت» حقانيت يافت. يعنی مردم با رأی خود کسانی را بوکالت انتخاب می کنند تا مصادر قدرت را تصاحب و مهار آن را در دست بگيرند و، بعنوان خادمين مردم، کار مملکت را بگردانند و در هر عملی که می کنند و برنامه ای که می ريزند «منافع مردم» را در نظر بگيرند. لشگر نيز ديگر نه برای سرکوب مردم و نسق گيری قلدرمآبانه از آنان که برای حفظ نظم از يکسو، و مقابله با تعرضات دشمن خارجی، از سوی ديگر، عمل می کند و همراه با سياسيون در قدرت نشسته همگی بر سر سفره مردم نان می خورند و به آنها پاسخگو هستند. اين دوسويه شدن رابطه معنای اصلی دموکراسی است، به معنی «مردمسالاری».

اما، در همين دوران مدرن، کسی که اين نظم جديد را نمی پسندد و دوست دارد چون به قدرت رسيد هميشه در آنجا بماند و هرکاری را هم که خود اراده کرد بی اعتناء به منافع مردم انجام دهد، خودبخود، در پی آن بر می آيد که اين رابطهء دو سويه را به شکل ماقبل مدرنش در آورده و از آن رابطه ای يک طرفه بسازد. در فرهنگ سياسی امروز اين کار «کودتا» نام دارد که به دو صورت «خزنده» و «ناگهانی» اتفاق می افتد.

کودتا، با تبديل نيروی نظامی به بازوی شخصی قدرتمندان برای سرکوب مردم بکار گرفته می شود و صاحبان قدرت، با دائمی کردن موضع خويش به «ديکتاتوری» می پردازند؛ يعنی آنچه را که می خواهند و اراده می کنند، بی توجه به منافع عموم مردم، انجام داده و يا دستور انجامش را به مردم ابلاغ می کنند. در اين حالت، صاحبان قدرت و لشگريانشان ديگر در برابر مردم تعهدی ندارند و هر کار که بخواهند با آنان انجام می دهند و هر اعتراضی را نيز بلافاصله سرکوب می سازند.

بدينسان، آنچه در شرايط کودتائی اتفاق می افتد، در واقع، از نظر امر سياست و قدرت، بازگرداندن جامعهء مدرن به اوضاع سياسی پيشامدرن است و، در نتيجه، فرمولی که در مورد دوران پيشامدرن برساختيم ديگرباره، برای درک شرايط کودتائی بکار می آيد: در ديکتاتوری ها، جامعه بسوی فقر و فساد و بی اخلاقی حرکت می کند و نارضائی عمومی بصورتی دم افزا رو به ازدياد و گسترش می گذارد و، در برابر آن، قدرتمندان نيز بر ميزان سرکوب خود می افزايند. در نتيجه بين نارضائی مردم و سرکوب برقرار شده از جانب قدرت حاکم دور تسلسل باطلی و دايره ای هر دم بحرانی تر شونده در سراشيبی زمان بحرکت در می آيد که مسلماً در جائی از اين مسير از هم متلاشی شده و با ببار آوردن زيان های مالی و جانی بسيار به حاکميت و سلطهء ظلم و جور پايان می دهد، در حالی که مملکت را پريشان و مردم را خسارت ديده و عزيز از دست داده بجای می گذارد.

نکته در اين است که تنها در اين چشم انداز است که می توان به معنای مدرنی که از مفهوم «مبارزه منفی و مقاومت مدنی» مستفاد می شود پی برد. در گذشته گاه رعيت از پرداخت ماليات عاجز می ماند و گاه صاحب قدرت به دليلی موفق به گردآوری ماليات نمی شد، در دوران مدرن اين وضعيت جای خود را به عمل آگاه مردم می دهد و مفاهيمی همچون مبارزه منفی و مقاومت مدنی، بصورت کارهائی همچون اعتصاب و کم کاری و فلج کردن اقتصادی که دولت به آن وابسته است، درست همان نتايج را به بار می آورند و، به عبارت ديگر، صاحبان قدرت را از منبع تغذيه شان محروم می سازند و، در نتيچه، آنان هم از رسيدگی و پرداخت حقوق به «لشگريان» شان باز می مانند و آنها را نيز ناخواسته عليه خويش می شورانند.

حال اگر به اوضاع کنونی کشور خودمان نگاهی بيافکنيم، به دلايل بسياری می توانيم بپذيريم که در ايران مدرن با حکومتی ديکتاتوری طرف هستيم که از طريق کودتائی خزنده يک دموکراسی جنينی را از میان برانداخته و جامعهء خواستار دو طرفه شدن رابطه مردم و قدرت را به سوی بازتوليد مشدد وضعيت پيشامدرن جامعه سوق داده است.

گردانندگان حکومت اسلامی مسلط بر ايران، که در مرحله اول قشر کم وسعتی از دينکاران شيعه امامی و وابستگانشان هستند، اگرچه با قيام و سپس رأی مردم به قدرت رسيدند اما، از همان آغاز کار شيوهء «کودتای خزنده» را در پيش گرفتند و کوشيدند تا رابطهء دو طرفه ای را که قيام مردم ايران قصد برقراريش را داشت به همان صورت پيشامدرن يک طرفه اش برگردانند. در اين مورد می توان به چند مورد بارز زير اشاره ای سريع کرد:

1. برگزاری رفراندومی که در آن مردم بايد بين حکومت سلطنتی (که خود کنارش گذاشته بودند) و جمهوری اسلامی (بقول خمينی: «نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر»)، يکی را انتخاب می کردند.

2. تبديل مجلس مؤسسان برای نوشتن قانون اساسی جمهوری اسلامی به مجلس خبرگان برای خلع يد از مردم و ايجاد اليگارشی دينکاران

3. ايجاد منصب «ولی فقيه» که حدود اختياراتش بسيار گسترده تر از منصب «پادشاه مشروطه» است.

4. تعيين شريعت شيعهء جعفری بعنوان امری برتر از قوانين مصوبه مجلس شورا و ايجاد شورای نگهبان منتخب ولی فقيه برای نظارت بر اجرائی شدن همين ملاحظه در کارکرد سه قوه.

5. استفاده از شورای نگهبان برای دخالت در امر انتخاب رئيس جمهور و وکلای مجلس از طريق برقراری فيلتر «نظارت استصوابی» و محروم ساختن کسانی که می توانند وکلای طبيعی مردم باشن.

6. تبديل «ولايت فقيه» به «ولايت مطلقهء فقيه» که موجب پيدايش قطعی ديکتاتوری شد.

7. ايجاد «مجمع تشخيص مصلحت» که مافوق مجلس شورا و شورای نگهبان قرار داشته و حق داوری و تصميم گيری در مورد اختلافات آن دو نهاد را دارد.

8. خارج کردن امر نظارت بر ارتش و سپاه و بسيج و راديو و تلويزيون از دست قوای سه گانه و متمرکز کردن همهء آنها در يد مطلقهء ولايت فقيه.

9. سلب استقلال قوای سه گانه از طريق اعمال نظر در ساختار و عملکرد همهء آنها.

اين فهرست را می توان بيش از اينها ادامه داد، اما همينقدر کافی است تا نشان دهيم که چگونه حکومت اسلامی کنونی در ايران (که ديگر نشانی از «جمهوريت» در آن وجود ندارد) حاصل کودتائی خزنده است که رابطهء قدرت و مردم را از دوسويگی کوتاه مدت «بهار آزادی!» به يک سويگی دوران پيشامدرن تبديل کرده است.

با توجه به اينکه مدل اصلی ساختار حکومت اسلامی همان خلافتی است که 1400 سال پيش، در پی پيدايش اسلام، ساخته و پرداخته شد، و حتی کوششی ست برای بازسازی مدل حکومت دوران پيامبر که در مطلقه بودن آن کسی شکی ندارد، و از آنجا که شيعيان هم با اختراع منصب «امامت» کوشيده اند اين «مدل متصل به غيب» را هميشگی کنند، ديگر در اين مورد ترديدی وجود ندارد که حکومت اسلامی، به هيچ روی، نمی تواند جلوه ای از جلوه های رابطهء مدرن قدرت و مردم و، در نتيجه، نمود خاصی از يک حکومت دموکراتيک باشد. در عين حال، اين حکومت ديکتاتوری، بخاطر متعهد نبودن در برابر مردم و خدمتگذار نبودن به آنها، تنها منشاء گسترش فساد و تباهی است.

بدينسان، در شرايط کنونی، و بر حسب فرمولبندی مربوط به روابط پيشامدرن مردم و قدرت، همهء اسباب بروز نارضائی و تنش در جامعهء ايران وجودی بارز دارند و، در نتيجه، بسيارانی از متفکران مخالف دولت زمينه را برای «مبارزه منفی و مقاومت مدنی» سخت آماده می بينند و ـ با عدم مشاهدهء نمونه های عملی آن ـ از اين حيرت می کنند که چرا مردم تحت ستم و رويارو با فساد و بحران در اين مورد اقدام نمی کنند و بر جامعه «گرد مرده» ريخته شده است؟ من اما دليل را در امر واضحی می دانم که به همان فرمولبندی قبلی بر می گردد؛ فراموش نکنيم که فرمول مربوط به روابط پيشامدرن قدرت و مردم يک «بند چهارم» هم داشت که با اين عبارت توضيح داده شده بود: «تنها راه نجات ديگری که در برابر قدرت گير افتاده در اين شرايط وخيم وجود دارد عبارت است از يافتن راهی جديد برای تأمين مخارج خود و ابواب جمعی اش که به مردم تحت تسلط مربوط نشود».

در راستای چگونگی عملکرد اين فرمول به داستان نادرشاه و لشگرکشی اش به هندوستان اشاره کرديم اما نمونه بارزتر و آشکارتر کارکرد اين فرمول را می توانيم در مورد حکومت کشور خودمان مشاهده کنيم. براستی صاحبان قدرت در کشور ما برای در قدرت ماندن و سير کردن شکم و برآوردن نيازهای «بازوهای نظامی» خود چه نيازی به مردم دارند؟ آيا گذران امورشان از ماليات های مردم تأمين می شود؟ آيا اگر کارگران و کارمندان دست از کار بکشند ساختار قدرت صدمه و آسيبی می بيند؟ پاسخ به روشنی منفی است چرا که در اينجا، بر حسب بند چهارم فرمولبندی ما، قدرت از «منبع ديگری» تغذيه می کند که به مردم مربوط نمی شود و، برعکس، اين مردم هستند که برای گذران زندگی خود به قدرتمندانی محتاج شده اند که منبع مستقلی برای خود دارند و توانسته اند به کمک آن همهء مردم را حقوق بگير خود کنند.
و اين منبع چيزی نيست جز درآمد سرشار و دم افزونی که از محل فروش نفت خام صادراتی حاصل حکومت اسلامی می شود و، از محل بخش مختصری از آن، مردم هم به نان و آبی بخور و نمير می رسند. بدينسان، قدرتمندان، در تصور مطلقهء خود از قدرت و بی نياز از حساب پس دادن به مردم، بر خوان يغمائی دست يافته اند که به آنها امکان همه کاری را می دهد. آنها می توانند در داخل مردم را سرکوب کنند و در خارج از يکسو به همه گروه های تروريستی کمک برسانند و منطقه و جهان را به آشوب بکشند و، با هدف قرار دادن منافع قدرت های بزرگ جهانی (که اغلبشان تاجرانی فربه بيش نيستند)، در جبههء خارجی آنها را ترسانده و به سازش با خود ترغيب نمايند و، در جبههء داخلی کار مقاومت مدنی را مشکل سازند.

در چنين شرايطی برای حل مسئلهء مردم ايران چه چاره ای وجود دارد جز يافتن راهی برای قطع شريان حياتی صاحبان قدرت و محروم کردن آنان از تنها منبع عظيم درآمدشان؟ و اين کار را که بايد انجام دهد؟

حکومت اسلامی، با زيرکی شيطان صفتانهء خود، اکثر راه های مقاومت مدنی و اعتصاب و کم کاری در صنعت نفت را بسته است و در نتيجه مردم ايران نمی توانند در کار صدور و فروش نفت دخالت مؤثر و اخلال گرانه ای داشته باشند. اينگونه است که بنظر می رسد تنها راه چاره قانع کردن «خريدار» است به اينکه برای مدتی دست از خريد نفت خام کشيده و منبع درآمد حکومت اسلامی را قطع کند. چنين حکومت فربه شده ای که لشگر خود را، به مدد همين درآمد، راضی و کارآمد نگاه داشته، در فقدان آن نمی تواند چندان پايدار بماند و مسلماً بدست خود نيروهای مسلح اش از پای در می آيد.

معنایاين سخن آن است که، از لحاظ منطقی، بهترين چارهء کار مردم ايران خواستاری برقراری «محاصرهء نفتی» کشوراست و «تحريم خريد نفت از حکومت اسلامی بوسيلهء خريداران اصلی اين ماده خام». اگر اين گزينه را با گزينهء ديگری که «حمله به ايران» نام دارد مقايسه کنيم در می يابيم که برای همهء کسانی که خواستار انحلال حکومت اسلامی هستند، و از جمله اکثريت مردم به تنگ آمدهء ايران، «تحريم نفت» مسلماً راه عاقلانه تر و کم خرج تری محسوب می شود. اما در اجرای اين «راه عاقلانه» موانع متعددی پيش روی مردم ما و همهء صلحدوستان جهان قرار دارد که، برای جلوگيری از اطناب کلام، فقط به بخشی از آنها اشاره می کنم:

1. حکومت اسلامی به ارزش نفت خام، بخصوص برای کشورهائی که تازه به مراحل بالای رشد صنعتی خود رسيده اند، کاملاً واقف است و در نتيجه کوشيده است همهء اين قدرت ها را بصورت مصرف کننده و خريدار نفت خود در آورد. اين کار موجب می شود که رسيدن به «اجماع خريداران» در راستای تحريم خريد نفت از ايران بصورت معضلی اساسی در آيد.

2. در عين حال، حکومت اسلامی با تعطيل صنايع داخلی، کوشيده است که، از يکسو، ايران را به بازار بزرگ کالای بنجل کشورهای تازه صنعتی شده تبديل کند و، از سوی ديگر، با تزريق اندکی از پول نفت و ايجاد قدرت خريد کاذب در بين مردم حقوق بگير، موجب شود که اين قدرت ها، در نگاهداری وضع موجود و قدرتمندان حاکم بر آن، صاحب منافع شوند.

3. بخش عظيمی از مردم نيز هنوز به خطر حملهء ويرانگر قدرت های بزرگی که نمی خواهند کشورهائی همچون چين و روسيه صاحب منابع نفتی ايران شوند پی نبرده اند و، در نتيجه، به اين می انديشند که «تحريم خريد نفت»، و قطع شدن منابع مالی حکومت اسلامی، مستقيماً زندگی روزمرهء آنها را بخطر می افکند؛ آن هم در جامعه ای که توليد صنعت و ثروت را باز نهاده است تا دلالی و معامله گيری پيشه کند و، با چرخاندن پولی که از محل فروش نفت به دست می آورد در داخل دايرهء بسته و هر دم متورم شونده اقتصادی کاذب و ناپايدار، به زندگی رو بويرانی خود ادامه دهد.

باری، اينگونه که من می بينم، چاره همچنان در چشم پوشی از گزينهء دردناک جنگ و گزينهء بی اثر تحريم اقتصادی و تأکيد بر ضرورت اعمال تحريم خريد نفت است. افکار عمومی مردم مغرب زمين بايد در يابد که در برابر گزينهء حملهء نظامی به ايران گزينهء بهتر، مؤثرتر و کم خرج تری به نام گزينهء تحريم هم وجود دارد. در اين مورد بايد کار اقناعی وسيعی صورت گيرد که وظيفه اش بر عهدهء اپوزيسيون است اما هنوز اراده و توانائی انجام آن در اين اپوزيسيون مشاهده نمی شود و، در مقابل، می بينم که «لابی» های حکومت اسلامی آنقدر که برای جلوگيری از تحريم می کوشند از گزينهء نظامی هراسی ندارند. آنها، همچون دايه های نگران تر از مادر، در همهء رسانه ها حضور دارند و، با دلسوزی بسيار، از آيندهء نکبت بار و دردآوری سخن می گويند که در صورت برقراری قطع خريد نفت از ايران در انتظار مردم بدبخت اين کشور نشسته است. آنها، در عين حال، مرتب اين ترجيع بند را تکرار می کنند که تجربهء تاريخی نشان داده است که «تحريم» تأثيری چندانی در برانداختن ديکتاتوری ها نداشته است و تنها به بدبختی بلند مدت مردمی همچون مردم کوبا انجاميده است.

اينجاست که من فکر می کنم بايد بر تفاوت اساسی مابين «تحريم اقتصادی» و «تحريم خريد نفت» پافشاری کرد و در تبليغ آن اهتمام نشان داد. اين نکته را حکومت اسلامی و لابی ايست هايش در خارج از کشور بخوبی دريافته و، در نتيجه، همهء کوشش خود را بر اين استوار کرده اند که اين «تفاوت اساسی» را از انظار مردم جهان و افکار عمومی پنهان کنند. به همين دليل است که می انديشم وظيفهء اصلی و واقعی اپوزيسيون آن است که، در عين مخالفت با جنگ و پذيرش بی تأثيری تحريم های اقتصادی، بر اثر قاطع و سريع «تحريم خريد نفت» تأکيد کند.

پانويس:

1. حکايت سعدی را به ياد آوريد، آنجا که «در سيرت پادشاهان» می نويسد: « يکی از ملوک عجم را حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود، و جور و اذيت آغاز کرده؛ تا بجائی که خلق از مکايد فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد، ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند». سعدی اين حکايت را به آنجا می کشاند که بزودی چند تن از اقوام پادشاه بر او شوريدند و «قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند، تا ملک از تصرف اين به در رفت و بر آنان مقرر شد»؛ و آنگاه اينگونه به مفهوم «ضرورت عدالت» در کار حکمرانی می رسد که:

«پادشاهی کو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش، روز سختی، دشمن زور آور ست
با رعيت صلح کن، وز جنگ خصم ايمن نشين
زآنکه شاهنشاه عادل را رعيت لشگر است».

چنانکه می بينيد در اينجا نيز همان «رابطهء يک طرفه» برقرار است و از مفهوم «اعمال عدالت نسبت به زير دست» صرفاً بعنوان سوپاپ اطمينانی برای حفظ پادشاهی استفاده می شود.

2. در مورد پيدايش زمينداران بزرگ آخر عصر صفوی نگاه کنيد به منابع زير:
A Chronicle of the Carmelites in Persia, Vol.2 p. 658
عبدالمجيد مولوی، مقالهء « آستان قدس رضوی»، در دانشنامهء اسلام و ايران، جلد اول، تهران 1356
مرتضی راوندی، تاريخ اجتماعی ايران، جلد سوم، تهران 1356
آباذر ورداسبی، علل کندی و ناپيوستگی تکامل جامعهء فئودالی ايران، جلد دوم، تهران 1344
پطروشقسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ايران، تهران 1344
L. Lockhart. The Fall of the Safavid Dynasty and the Afghan Occupation of Iran. Cambridge 1953
A.K.S. Lambton, Landlord and Peasant in Iran, London 1952
Reuben Levy. The Social Structure of Iran, London 1952
و در مورد دوران نادرشاه افشار و کريمخان زند نيز نگاه کنيد به:
L. Lockhart. The Fall of Safavids and the afghan Occupation of Iran, Cambridge 1953
م.ر. آرونوا و ک.ز. اشرفيان، ترجمه حميد مؤمنی، دولت نادر شاه افشار، تهران 1352
رضا شعبانی، بخش «يادداشت ها»، در کتاب تاريخ نادرشاهی يا نادرنامه، نوشتهء محمد شفيع تهرانی، تهران 1349
عبدالحسين نبوی، کريمخان زند، تهران 1356
پرويز رجبی، کريمخان زند و زمان او، تهران 1352
و. مينورسکی، تاريخچهء نادر شاه، ترجمهء رشيد ياسمی، تهران 1356

*برگرفته از سايت اسماعيل نوری علا
* فايل صوتی اين مقاله


Share/Save/Bookmark

more from Esmail Nooriala
 
Mehdi

Who will rule Iran afterwards?

by Mehdi on

There are so many people advocating the removal of the current regime. But in years, I have not met even one person who could come up with a suitable and workable replacement! It seems that everybody is busy planning the removal of this regime but nobody can even fathom what or who will take over. The most common response I have heard is, "anybody is better than these mullahs." Well I am not so sure about that. We did already take out Shah hoping "anybody would be better" and I don't think we were correct! I have not seen any individual who wants the regime out having any decent size support of people. As far as I know all so-called opposition groups are more interested in drawing their competition's blood than the current regime's - no matter how they justify it. I think if there was a workable regime to be established in Iran, such a regime should have established roots outside of Iran and would have grown with time until eventually the inevitable would happen. But people seem to realize that such a group will never be assembled, are always looking for shortcuts - ways to disable the current regime through some sort of force, be it sanctions or whatever. I think we need a leader first who is able to gather support of a large number of people. I think we need to establish the seed of that ideal civilization that we want to see in the future of Iran. I recommend discarding these force tactics and start setting an example - create that ideal Iran right now! I believe if a small group could set itself up as an example of an ideal group, it wouldn't take much time that they would grow very strong and wouldn't need to even mention force, never mind using it. Of course I am aware of all the difficulties in doing so and I am very aware of the viewpoint that "as long as this regime exists, such an ideal team cannot be created." But I don't buy it. I think during history there have been small groups of individuals who have proven otherwise, even if later they themselves became corrupt and collapsed. We need to pay attention to the fact that the human race has not quite figured out what life is about. We don't know much about human mind. I think we must address these questions before, or at least concurrent  with our "forceful attempts" in order to make any real progress. Wars, slave-master type governments, irrationality, manipulations, these things have existed throughout the history - as some are mentioned in this article. Currently, and almost always in history, the governments of ALL countries in the world have been something other than servants of their people. Even in the US, supposedly the most democratic country in the world, people feel apathetic about their government. They don't even get excited about voting because no matter what they vote, it makes hardly any difference. Right now most Americans, despite government manipulation and mind control and media propaganda do not want war in Iraq, yet they have no control over their own government. So this issue is not an isolated issue. It is not just about Mullahs or whoever is supportng them in hiding. It is a lazy way to just sit outside the field and "analyse,"  find faults or point out obvious flaws. It is quite a different thing to actually establish a government or even a small group that is an example of fairness, ethics, compassion and all the great values that makes one feel proud.


default

Mr. Noorliala, You are living in Stone Age

by Uncle Irany (not verified) on

Where did you get your education man? In Tel Aviv University? Go back there. That is where you belong, you Iran hater!

UI


default

Oil Sanctions on Iran

by Jahanshah Rashidina (not verified) on

Dr. Noorial

I share your revolutionary and courageous proposition.

Oil, instead of military attack or economic sanctions, would be an effective weapon, both for the West and Iranian people, to confront the plague of the IRI.

Iran holds 11% of the world’s oil reserves. Government revenue of oil is 70%. A great proportion of this national revenue is not invested to improve the cause of people, but is mainly set aside to finance the repressive organs and internal security services of the Mullahs’ regime. In short, Oil income does not play an important role to improve national economy; rate of inflation, and unemployment increases while line of poverty sinks.
The IRI is precarious, unpopular mullahs hold onto power by all means of repression.

If the oil revenue were suddenly to drop, the repressive regime would lose its steady income and would have serious problems to invest its repressive machine to repress domestic population and finance international terrorism.

Mullahs do not care about the extraction of Iranian oil wealth and hike the production — the Organization of the Petroleum Exporting Countries (OPEC), to which Iran belongs, agreed to hike output by 500,000 barrels per day from the next November.

Mullahs know the risk of an international oil sanctions; they try to use the relatively expensive oil price, a barrel for 84 dollars, to export as much as possible. They are buying oil tankers from South Korea to increase their transport fleet and consequently oil transportation capacity to 11 million tons by 2010 which would put it at fourth position in the world.–the IRI will also increase its gas production over 80 million tons of liquefied par annum, according to National Iranian tanker Co (NITC).

We know that interconnected global economies vitally depend on oil. The industrialised world, especially the US, is the main consumers of fuel. “Despite the deep economical interconnections, they are not always in harmony; the EU because of its intensive trade with Iran is not opposed hard sanctions on the IRI because of the following reasons are the:

–Thanks to Iraqi occupation, US oil import can easily be achieved by opening the Iraqi oil spigot for as long as the US need. The occupation seems to ensure that Iraq will end up as an American oil exporter for the next decades, a guarantee for the US, but not the EU.

– The EU remained cooperative with Iran after the Iranian revolution. The EU’s share of Iran’s total imports increased to 45%. EU trade with Iran has even expanded since Iran’s secret nuclear programme was exposed. The EU imports 40% Iran’s oil—the rest goes to Japan, China and other Asian countries.

Under such economic considerations, the perspective of non-economical factors, IRI’s sponsored terrorism and nuclear programme did not seem to play an important role for the EU. European firms which supplied Saddam’s machine war, especially chemical weapons which were used against both Iranian troops and civilian Iraqi Kurds, went into trade with both countries after the war to rebuild the damaged infrastructures.

Because of IRI’s nuclear ambitions, the U.N. Security Council has previously passed two sanctions resolutions against Iran for failing to halt uranium enrichment. The West and IRI’s friends, China and Russia offered a package of civil nuclear and, economic incentives if the Mullahs suspend the enrichment, but the regime stubbornly continues its atom ambition and very likely plans to build the bomb for its military ambitions.

Now, we stand before new UN and, separate, EU sanctions against the IRI, and this time it seems more serious for Mullahs. The EU seems to approach US policy vis-a vis Iran. It is likely that new sanctions will be more serious and from now on oil seems to play an important role in the regime sanctions.

Although Iran is the world’s fourth-largest crude oil exporter, it lacks refining capacity to meet domestic demand for gasoline. Rationing was introduced in an effort to curb consumption and cut the rising cost of importing fuel.

In the light of international oil sanctions on Iranian, India has already shown ready to join the West, India imports Iranian crude oil and after refining it exports it to Iran. By avoiding the trade, India can play a curtail factor to paralyse Mullahs’ regime.

According to Iran’s Oil Ministry, the country needs to import up to 15 million litres of gasoline a day for domestic consume. Before rationing was imposed, the domestic consume was estimated 75 million litres a day of gasoline, of which about 36 million was imported. Since June, consumption has dropped to a little more than 60 million litres day, Iranian officials have said. In the case of gasoline sanctions Iran’s domestic consummation can be hardly affected.

Germany which is the European partner number one with the IRI seems to approach French position to join US / UK ones towards Iran. The German chancellor, Angela Merkel, told recently German daily Die Welt (a conservative German newspaper) “the Islamic Republic threatened the whole world and had to be contained”. She continued “I’m emphatically in favour of solving the problem through negotiations, but we also need to be ready to impose further sanctions if Iran does not give ground”.

If oil sanction, as a new weapon of sanction, is imposed as a result of IRI’s nuclear row with the West, and it can render the IRI more vulnerable, it is also at the same time a lack of resource in the hand of the Mullahs to finance their repressive organs and a fair occasion for Iranian people to challenge the plague of the IRI.


default

Oil embargo is the best solution! No war!

by Traveler (not verified) on

Oil embargo is the best solution that should be used against Iranian dictatorial regime----Let’s cut the main financial vain of this monster; and help people to freedom via this inexpensive avenue.

Those people who believe that political and social changes in Iran has to be developed ONLY within the country either do not know about the Iranian history and current global political and economical forces, or they are taking advantage of Iranian mass ignorance about global changes and appealing to Iranian nationalistic sentiment to hold their own political power.


default

Two spirits

by Kamangir on

Please do not forget that the current islamic-fascist regime of Iran, is composed of, maintained and supported by a social class unique to itself. They existed before the so called revolution and their origin is to be tarced to the arrival of Arabs to Iran. This may sound bizarre to some, but iran is a cultural and ethnical 'mix' of arabs and persians, and the current situation, is the result of the continous clash between these two very sifferent and antagonic forces. The stablishment of many arabic traibes from arabia into persia, after the fall of the sassanids, changed the fate of IRan for all times.

Regards


default

احکام قرون

Ebraz (not verified)


احکام قرون وسطائی رایج مـذهبـی، تفکر و تزلزل فرهنگی اسلامی، عامل اصلی انسان زدائی و ایران زدائی است! نتيجهء ۱۵۰۰ سال اشغال اسلام و ۳ دهه سرکوب, تبليغ و ترويج آموزه های مذهب اسلامی _ شيعی، تربيت و توليد موجوداتی است که مسئوليت شکنجه، سرکوب و کشتار اين قربانيان رژيم را بعهده گرفته انــد! جمعی از اینان نیز برای تبلیغات تربیت شده اند و در خارجند
آيا اين جانوران(شکنجه گران و جلادهای نقابـدار: پآسدار ان بسیجیها، لباس شخسی های صادراتی در این سایت منبری ضد ایرانی ساخته اند.
آشکارا گفت: اسلامگــرائی انان برابر است با انسان زُدائی .
این ارازل اسلامی در این سایت از سفارت رژیم سرچشمه میگیرند