(در جواب به مصاحبه ی اخیر آقای میرحسین موسوی)
انسان جایز الخطاست اما جایز الخطا بودن طیفی ست که از یک سر اشتباهات کوچک و بخشودنی را شامل می شود و از سری دیگر خونخواری و جنایت و کشتار. وفاداری به حقیقت ارزشمند است و نشان شرافت والای انسانی ست اما وفاداری به آنچه هزاران انسان را به تیرک دار کشانده ست، نه تنها عبث که مبرا از هرگونه معرفت و عدالت طلبی ست. وفاداری به پدر، پدری به ظاهر مقدس اما آلوده سرشت و قدرت خواه، پاشنه ی آشیل و چشم اسفندیار تاریخ سیاسی ماست.
"پدر" یکی از اصلی ترین و اساسی ترین کهن الگوهای ضمیر بشریت است. ما پدر را در قهرمانان اسطوره ای جسته ایم، در پیام آوران، شاهان، و قدیسان. نیاز روانی بشریت به داشتن پدری مهربان، قادر، رئوف، حامی، و خردمند قابل انکار نیست، اما چه بهایی برای این حاجت ژرف روحی-عاطفی مان باید بپردازیم؟ بشر تا آنجا پیش رفته است که از سر طلب سیری ناپذیر خود برای نجات از رنج و درد و شوربختی دست به دامان منجیانی گشته است که قاتل و بیرحم و مستبد و ستمگر بوده اند. چنین نمونه هایی در تاریخ جهانی بسیار است و لزومی نمی بینم که اینجا بیاورم.
اینها را گفتم تا بدانید برای چه، که، و به چه منظور می نویسم.
آقای موسوی گرامی، حدوداً یک سال پیش، من و امثال من که معتقد بودند امیدی هنوز باقی ست به پای صندوق های رأی رفتند و به شما و یا آقای کروبی رأی دادند. ما دلسپردگانی بودیم که کشتی مان به گِل نشسته بود و چشم حسرت به باد شرطه دوخته بودیم. حال پس از گذشت ماه های پرتلاطم و قربانی و آسیبهای جسمی و روانی مصمم تر از همیشه گشته ایم. می دانیم که بسیاریم. از راه های ناهموار نمی ترسیم. حرکتی کرده ایم بی رهبر و مراد و پیر و شیخ و قطب. منتظر معجزه و ظهور پیامبری هم نیستیم چراکه اینبار با واقعیات موجود پیش می رویم و ادعای دانستن همه چیز را نداریم. ریشه ی جنبش های ایدئولوژیک که ثمره اش انقلاب اسلامی بود واضحانه و خوشبختانه پوسیده است. حال یک درون نگری جمعی لازمه ی سفری طولانی ست. توشه ی ما گذشته مان نیست. توشه ی ما آنچیزی ست که هر روزِ این سال سخت، سال شک، سال بد، آموخته ایم و در قلبهای دردمندمان اندوده ایم.
دوست من! به شما لقب دیگری نمی دهم، دوست من! بدانید که به احساسات شما نسبت به آقای خمینی احترام می گذارم اما چنین وفاداری بلاشرط و کورکورانه ای را نمی پسندم و نمی پذیرم. دنیای من دقیقاً از این نقطه است که با شما فرسنگها فاصله پیدا می کند. می دانید چرا؟
آخرین باری که لبخند مادرم را دیدم پیش از آغاز جنگ "تحمیلی" بود. یکی از وحشتناکترین مقاطع زندگی من و خیلی های دیگر همین "دوران امام" بود. مادرم را به یاد می آورم با آن چادر سیاه گل نارنجی اش که چگونه به هنگام آژیر قرمز نفس نفس زنان به مدرسه ی ابتدایی دوید و از میان صدها بچه من را پیدا کرد، دستم را کشید و من که هاج و واج بودم دلیل کارش را نمی فهمیدم. راستش را بخواهید در هفت سالگی درک درستی از مرگ نداشتم، حتماً این هم یکی از خطاهای من بود و نه بزرگترهای من. وقتی هر دو باهم به سمت خانه می دویدیم می دیدم که اشک از گونه هایش جاری ست. در کوچه مان غلغله بود چرا که همه ی همسایه ها با بچه هایشان بیرون ریخته بودند. خانم همسایه با رادیو دستی اش به همه ی ما گزارش لحظه به لحظه از چگونگی مرگ آینده مان می داد. ایشان در برابر همه ی بچه های رنگ پریده و لرزان فرمودند که باید به زیرزمین ها پناه بریم، با خود بیل و کلنگ ببریم تا اگر زنده ماندیم زیر آوار نمانیم، بعد هم خطاب به همه ی ما ایراد کردند که بچه ها باید مراقب باشند که کنار والدینشان بایستند تا اگر بمبی اصابت کرد انشالله همه با هم جان به جان آفرین تسلیم کنند و کسی یتیم و بی سرپرست نماند. البته باز همه ی اینها نشانه ی خطاهای بارز ما بود. خطایی به نام "به دنیا آمدن."
این تنها یک نمونه ی بسیار پیش پا افتاده از آن سالها یی بود که لباسم ترس بود و روسری ام وحشت. می خواهم بدانم که امام شما در این دوران کجا بود و چه می کرد؟ یعنی ایشان در سالهای "نورانی" شان دقیقاً چه گلی بر سر ما زدند؟ بگذارید از آمدن ایشان شروع کنیم و اینکه "احساسی نداشتند" و یا تحقیر تمامی زنان ایران زمین با قانون حجاب و آغاز کشتار دگراندیشان که در سال ۶۷ به اوج خود رسید. نمی دانم، فکر می کنم باز هم خطای من است که "نور" حضور ایشان در سرزمین مادری ام من را به حقایق خصائل والای انسانی شان کور کرده بود. اما آنچه عموماً ما انسانیت و خوبی و درستکاری می دانیم تا حد زیادی با کارنامه ی اعمال ایشان فاصله می گیرد. یعنی می خواهم بدانم این پدر والا و عالم و مهربان چگونه می توانست فرزندان خود را اینگونه سنگدلانه به کشتن دهد؟ اگر فرض بر این باشد که ایشان "نمی دانست"، پس این چه عالم و دانا و حضور منوری بود که از رودخانه های خون زیر دماغش خبر نداشت؟ اگر هم فرض بر این باشد که او "می دانست" و در عین حال تأیید نمی کرد و اما قادر به جلوداری این اعمال وحشیانه نبود، پس این چه راهبری بود که خودش پایی نداشت؟ و اما حالت سوم اینکه اگر ایشان "می دانست" و خود می کرد و فرمان می داد، باید بگویم که به تعریف کامل "پدر بیمار" در یک "خانواده ی بیمار" خوش آمدید.
ایران خانواده ی بیمار همه ی ماست. دوست من! من خواهر کوچک شما بودم مثل خیلی خواهران و برادرانی که داشته اید و دارید. من پدری که شما تقدیس می کنید را تجربه کرده ام، با تمامی پوست و گوشت و استخوانم. من پدری که شما او را تا امروز دوست داشته اید و از او تجلیل می کنید دوست نداشته ام و هرگز نخواهم داشت. می دانید، این گونه تفاوتها در بینش اعضای یک خانواده پدیده ی بسیار متداولیست و علم روانشناسی آن را به خوبی اثبات کرده است. گاهی پدری مستبد و خودکامه و بیمار توسط برخی از اعضای خانواده اش تقدیس می شود آنچنانکه حتی اگر این پدر به کودکی در خانواده تجاوز جنسی کرده باشد، حتی مادر کودک و سایرین به این پدر فاسد و مختل خرده نمی گیرند و از او خالصانه و بارزانه حمایت هم می کنند. به راستی قربانی واقعی و معصوم اینگونه خانواده ها کیست؟ امیدوارم که همه مان بگوییم کودک.
دوست من! ما و امثال ما که بی شماریم مصداق همان کودک بی پناه قربانی هستیم. به ما با جنگ، حبس پدرانمان، کشتار برادران و خواهرانمان، خشونت به مادرانمان، و تحقیر موجودیت مان به عنوان یک انسان که حق زیستن داشته است، در "دوران امام" تجاوز شد. نه یک بار، که بارها و بارها. اکنون نطفه ی این تجاوزها دانش و نتایج امروز یست. شناختی که باید این همه بها برایش می پرداختیم. من شما را می بینم، اما گویا شما من را نمی بینید. من می بینم که تعهد اخلاقی و بلامانع شما به آنچه حقیقی نیست تثبیت منش ها و روش های گذشته تان است، هراس از فروپاشی و بازسازی آنچه می باید متولد شود. آقای احمدی نژاد ممکن است بخواهد به قول شما با مخدوش کردن "سالهای امام" اهداف اولیه ی انقلاب را منکر شود، اما او عضو این تلاش جمعی سبزپیکر نیست. او عددی در این معادله به حساب نمی آید چرا که با عدالت خواهی و راستگویی و اندیشمندی بیگانه ست. حرکت ما اما به سوی شناخت و تحلیل واقعیات است و اینکه چند اصولگرای خشک بی منطق چه فکر می کنند هم و غم امروزه ی ما نیست.
من به خود حق می دهم که پدران مقدس این خانواده را استیضاح کنم صرف نظر از اینکه آنها هم جایزالخطا بوده اند چرا که اگر امروز چنین نکنم فردا پدران ستمگر دیگری چنان خواهند کرد که تاوانش را فرزندان ما به طرز فجیع تری خواهند پرداخت. ما دیگر این اجازه را به کسی نمی دهیم که یافته ها و اندیشه هایمان را تحقیر یا انکار کند. ما امروز به چشمها و گوشهایمان اعتماد بیشتری داریم. ما صدایمان را برای گفتن "رأی من کجاست؟" بالا می بریم. کسی دیگر نمی تواند ماه و آفتاب و ستاره گانمان را سر به نیست کند، نه روشنفکران، نه امامان، نه پدران، و نه حتی ملائکه و خدایان هفتاد آسمان.
دوست من! ما به شما رأی دادیم اما عقل و منطق و وجدان و معرفتمان را به غیر نبخشیده ایم. ما به هیچ ظالمی وفادار نیستیم. آنگونه که ارسطو گفت: من افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر.
با مهر و احترام
سمانه
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
TO ISK: Spoken like a true
by vildemose on Mon Jun 07, 2010 03:29 AM PDTTO ISK:
Spoken like a true thug that you are.
Shameful.
...................
by Majid on Sun Jun 06, 2010 10:10 PM PDTدل آدم ضعف میره از اینهمه سعّه صدر اسلامی خدا شاهده!
یا مطیع باش یا مطاع!
حدّ خودت رو بشناس!
خودت رو کنترل کن!
وگرنه من از طرف ایزد منّان و مهربان و بخشنده مسؤلیت دارم اینها رو بضرب تبعید، شلّاق، سنگسار، شکنجه و اعدام حالیت کنم !
حضرت باریتعالی کلیهء این مسؤلیت ها رو روز ٢٢ بهمن ١٣٥٧ توی یک بسته به همراه چند پاکت ساندیس و چند ساندویچ در انحصار ما گذاشت و من برای حفظ اون بسته از هیچ چیزی مضایقه نمیکنم! حالیتون شد یا موتور سوارهای فلسطینی رو بفرستم سراغتون؟
Good blog
by Mammad on Sun Jun 06, 2010 07:51 PM PDTI perfectly understand what the author says. I suggest to those who are interested to read Akbar Ganji's article about exactly the same subject:
//www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/june/03//-4c4ba259d7.html
In my view, Ganji has addressed the issue rationally.
Mammad
آفرین سامانه
pas-e-pardehSun Jun 06, 2010 02:34 PM PDT
شما درست میگید: امروز، یعنی بعد از 22 خرداد، حدّ فاصل ما دیگر احمدی نژاد یا خامنه ای نیست. ما آینده مون رو از خود انقلاب اسلامی و شخص خمینی طلاق دادیم. دروغ هایشان، خشونتشان، جنگشان را با زیبایی، با رنگ، لطف،صفا، انسانیت دیدیم. ردشان کردیم. به هر راهی شده این قدرت رو ازشون پس میگیریم ولی دیگه به اون مفتی گول کسی رو نخواهیم هورد و این افسار رو به دست کسی نمیدیم
این را شما از زبان ما گفتید ولی موسوی و کروبی نمیدانند
ISK
by pas-e-pardeh on Sun Jun 06, 2010 02:20 PM PDT"control yourself"? And if she doesn't control herself, you will control her, right?
you obviousely don't get her challenge. She will one day make you realize your limitations. It is her turn now to demand that you "control yourself", and not oppress other whole, thinking, human beings.
This land belongs to us, not khomeini, khamenei, Mohammad, or the 12th Imam. Your time is up. You mush change, or face the wrath of Iranians.
Dear Samaneh your essay is outstanding and to the point
by mehdi2009 on Sun Jun 06, 2010 12:32 PM PDTDear Samaneh,
The apologist who criticized your essay has no clue about the war, and the psychological and physical damage that it inflicts on a human's soul and body.
This so called suppoter of the Mullah's Murderuos Regime has been Brain Washed so deeply, that he did not even read your soulful article to fully understand even a sentence of it. To his microscopic and hideous mind, anybody who writes anything that is even slightly against his psychotic beliefs is somehow wrong.
I have written before that, at the end of my studies in Engineering in 1980 I was dumb, naive and idealistic enough to go back and defend our land in that horrible war against the Semitic Tribe Invaders. I SAY IT AGAIN that I was not a brave person, and I was no hero. I did what I did out of shear naivety and love for Iran, and in the end ALL the Brave men and women of Iran who perished or are were DISABLED because of that conflict are the True Heroes of that insane war.
Your Mother and all the the other Iranian Mothers are the Ture Heroes of that war, who inspite of the Mullah's Thuggish and Murderous Regime's constant Propaganda raised such a wonderful Generation of Men and Women who refused to BUY Into the MULLAHS' CONSTANT GARBAGE.
Salutations to ALL of the TRUE Sons and Daughters of IRAN.
Mehdi2009
Saraamin
by Saraamin on Sun Jun 06, 2010 10:58 AM PDTDear Oktaby,
I officially apologize for passing an early judgement on you. I didn't notice the "ISK" . normally people leaving comment here seem so egocenteric .
saraamin, the author of this article has done a fine job
by oktaby on Sun Jun 06, 2010 08:42 AM PDTexplaining herself. So before you do a rerun as you bundle my name next to a thug read my comment that was pointed at that paid mercenary. Again, the sequence is: read, understand, write. #3 does not have to follow #2 if 2 has not followed 1
OKtaby
@Oktaby & @I-Support...and @ Samaneh...just saying
by Saraamin on Sun Jun 06, 2010 01:40 AM PDT.
Samaneh
I know how painstaking feels when all of us look back to how Khatami and Musavi injected hope in our veins-a tad of hope that sth can be changed and what happened afterwards also depleted us of hope . you should Keep writing and I believe that millions of people share the same thoughts with you.
Oktaby& I_ Support,
I didn't vote for Mr. Musavi, but I do believe that green movement will always be remembered as one of the most courageous movements in our history.
Samaneh's letter to Mousavi -as I read it twice to realize that how you guys come up with those comments- I believe, her letter was written with a good deal of consideration. Merely, she criticizes Musavi for still expressing his fidelity to Khomeini-which considering the known facts , seems very unpopular among the masses right now. Savagery and crimes against humankind can not be surmised to an insignificant mistake-taking to account that those murdered in massacre of 67 are not able to reclaim their life back. Whereas, Musavi has the courage and power to say the truth . this fact has been proven at least during last few months. I assume what Samaneh and many others expect him to pursue will be expressing his regret for 67 slaughter officially and putting a rest to constant admiration of Khomeini.
ISK, try to understand what is being said
by oktaby on Sat Jun 05, 2010 11:31 PM PDTThen write something. The sequence is read, understand then write.
OKtaby
Samaneh, if you have your own ideas
by i_support_khamenie on Sat Jun 05, 2010 11:13 PM PDTthen go and start a new path, organization or hezb.
let's see how many follow you.
then and only then you will learn your limitations
So control yourself and first learn your limitations before you start acting like you are leading a movement....