سیاست حذف در جمهوری اسلامی تازگی ندارد و همواره با این نظام همراه بوده است. در اینجا سخن فقط از حذف ناخودیها نیست. سخن از حذف کسانی است که «خودی» نظام تلقی میشدند و بعد حذف گردیدند. این روند از فردای انقلاب آغاز شد و تا کنون ادامه یافته است. حذفها معمولا در پی مبارزه قدرتی پیش میآمد که بین جناحهای مختلف حکومت در میگرفت. در سالهای اول پس از انقلاب، این روند به حذف بنیصدر و نهضت آزادی منجر شد. سپس نوبت آیت الله منتظری بود که از قدرت کنار زده شود. دایره خودیها پس از آن، و به خصوص از مرگ خمینی به بعد، تنگتر و تنگتر شده است. و اکنون، پس از حذف تقریبا کامل اصلاحطلبان از حکومت، مبارزه قدرت به درون جناح موسوم به اصولگرا راه یافته و روحانیت و دولت را در برابر هم قرار داده است. این مبارزه قدرت در شرایطی که تحولات داخلی و منطقهای ناقوس مرگ نظامهای استبدادی را به صدا درآورده است، هزینهای به مراتب سنگینتر از گذشته برای نظام به همراه خواهد داشت. به جرأت میتوان گفت که ما شاهد آخرین مبارزه قدرت در نظام جمهوری اسلامی هستیم، و صدای پای سقوط رژیم از هم اکنون به گوش میرسد.
مبارزه قدرتی که اکنون وجود دارد از سال ۱۳۸۴ آغاز شده است. برآمدن احمدینژاد از صندوقهای رأی، حذف اصلاحطلبان از حکومت را رقم زد. جناح اصولگرا که قدرت را به دست گرفته بود یکپارچه مینمود. ائتلاف خامنهای، سپاه پاسداران و روحانیت حکومتی، هر سه قوه حاکم را در کنترل خود داشت. خامنهای به خصوص نمیتوانست خوشحالی خود را از برآمدن احمدینژاد مخفی کند، و او را مطیع و مجری منویات خود میدانست. احمدینژاد توانسته بود علاوه بر خامنهای، حمایت مرتجعترین و خشونتگراترین روحانیان سیاسی حکومتی را، از جنتی گرفته تا مصباح یزدی، جلب کند. رسانههای حکومتی، از کیهان شریعتمداری گرفته تا صدا و سیمای نظام، جز تأیید و تحسین سخن دیگری در باره او نداشتند. در درون حاکمیت، اما، مبارزه قدرت جدیدی شروع شده بود: هاشمی رفسنجانی که به سختی از مهندسی انتخابات به دست طرفداران احمدینژاد ضربه خورده بود در برابر او قرار گرفت و هواداران دو طرف به جان هم افتادند.
رفسنجانی البته از پایگاه قدرت مقایسه ناپذیری در برابر احمدینژاد برخوردار بود. او در تمامی دوران حکومت اسلامی، فرد دوم حکومت بوده، و در دهه اول انقلاب حتا بیش از خامنهای قدرت داشته است. علاوه بر این، موقعیت خود خامنهای به عنوان ولی فقیه عمدتا مرهون رفسنجانی است. از این رو، احمدینژاد تنها با استظهار به قدرت خامنهای میتوانست در برابر رفسنجانی بایستد. و این یعنی که مبارزه قدرت بین احمدینژاد و رفسنجانی عملا به مبارزه بین خامنهای و رفسنجانی مبدل شد. این مبارزه، در جریان انتخابات سال ۸۸ و مناظرههای تلویزیونی نامزدها، با حمایت رفسنجانی از میرحسین موسوی به اوج خود رسید، و صفبندیها و اخطارهای قاطع خامنهای برای موضعگیری در برابر «سران فتنه» نتوانست رفسنجانی را که یک پا در جناح اصولگرا و پای دیگری در بین اصلاحطلبان داشت به مرزکشی با «سران فتنه» وادارد. در این مبارزه قدرت، رفسنجانی تا کنون در مواردی به عقب رانده شده است، ولی اکنون جبهه دیگری در درون حاکمیت باز شده که شاید به نزدیکی رفسنجانی با خامنهای بینجامد و آن دو را عملا در درون یک جبهه قرار دهد.
در این جبهه جدید، احمدینژاد در برابر روحانیت قرار گرفته است. او که در آغاز ریاست جمهوریاش رابطه نزدیکی با روحانیان حکومتی داشت و با مقدسنمایی و اعتقدات خرافی امام زمانیاش توانسته بود حمایت بخش عمدهای از روحانیت را به خود جلب کند، در مقاطع خاصی به مواجهه با روحانیت برخاست و از خود نوعی «استقلال رأی» نشان داد. این برخورد به مذاق برخی از این روحانیان خوش نیامد و موضع او را تخطئه کردند. در برخی از این موارد، مانند انتصاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون رییس جمهور، خامنهای مجبور شد مستقیما وارد معرکه شود و علنا از او بخواهد که اقدام خود را تغییر دهد. احمدینژاد البته دستور خامنهای را اجرا کرد، ولی رحیم مشایی را در چند شغل دیگر، از جمله به عنوان رییس دفتر خود، به کار گرفت. او عملا نشان داد که حاضر است دستورات خامنهای را «تا حدی» اجرا کند، ولی او یک کارگزار بیچون و چرای ولی فقیه نیست و بلکه نقشهها و برنامههای خاص خود را دنبال میکند.
فعالیتها و اظهار نظرهای رحیم مشایی در ماههای اخیر درد سرهای بیشتری برای روحانیت حکومتی ایجاد کرده و به اختلاف شدیدی در جناح اصولگرا منجر شده است. تأکید او بر «اسلام ایرانی» و بزرگداشت نوروز و منشور کورش و ایران باستان و نمایشهای «ملیگرایانه»ای از این قبیل، برای روحانیت حکومتی سخت گران تمام شده است و حتا بسیاری از آنانی را که در گذشته از تأییدات «امام زمان» از حکومت احمدینژاد سخن میگفتند به انتقاد واداشته است. فشارهای روحانیت و نمایندگان ولی فقیه در ارگانهای حکومتی، اما، نتوانسته است احمدینژاد را وادارد تا از مشایی فاصله بگیرد یا او را از سمتهایش برکنار سازد. به عکس، هرچه که این فشارها بیشتر میشود گویی که او با مشایی نزدیکی بیشتری پیدا میکند و در حمایت از او مصممتر میگردد.
دلایل حمایتهای احمدینژاد از مشایی هر چه که باشد، و اهداف نمایشهای ملیگرایانه آنان هر کدام (که گفته میشود زمینهسازی برای انتخاب مشایی به عنوان رییس جمهور در دوره آینده است)، این درگیریها به شدیدترین اختلافات بین روحانیت حاکم و دولت در طول حیات جمهوری اسلامی منجر شده است. در این میان، خامنهای به عنوان ولی فقیه که از یک سو روحانیت حاکم را نمایندگی میکند و از سوی دیگر برای حمایت از احمدینژاد بیشترین مایه را گذاشته است سعی دارد تا حد امکان خود را از این معرکه دور نگه دارد. او نه میتواند از مواضع و نمایشهای ملیگرایانه مشایی/احمدینژاد حمایت کند، و نه ظاهرا قدرت مقابله با آنان را دارد. برای او سادهتر است که وزیر مستعفی اطلاعات را بر خلاف میل احمدینژاد (و صریح قانون اساسی) بلافاصله به جای خود برگرداند تا اینکه در برابر اقدامات مشایی/احمدینژاد که روحانیت و نمایندگان خود او را به خشم آورده است سخنی بر زبان آورد.
این روزها درگیری قلمی و زبانی بین طرفداران احمدینژاد و مخالفان او در درون حاکمیت بیش از هر زمان دیگر اوج گرفته است. اصولگرایان عملا به دو جبهه متخاصم تقسیم شدهاند. بسیاری از روحانیان و کسانی که در گذشته بدون قید و شرط از احمدینژاد حمایت میکردند اکنون در برابر او موضع گرفتهاند. کیهان شریعتمداری (نماینده خامنهای) به عنوان سخنگوی اصلی این جناح، بیوقفه به مشایی میتازد و از اینکه احمدینژاد حاضر نیست او را از خود دور کند به او خرده میگیرد. در مقابل، مشایی قدرت خود را در درون حاکمیت توسعه میدهد و رسانههایی را (از جمله، روزنامه دولتی «ایران») در حمایت از خود به خدمت گرفته است. این درگیری که بزرگترین چالش بین دولت و روحانیت حاکم را پیش آورده است به سختی میتواند با مصالحه حل و فصل شود، و تنها ظاهرا با حذف جدیدی ممکن است بر طرف گردد.
این بزرگترین درگیری درون حاکمیت در شرایطی رخ میدهد که نظام جمهوری اسلامی با جدیترین چالش مردمی در برابر خود نیز روبرو است. جنبش سبز که حضور خیابانیاش با سرکوب خشن و سبعانه رژیم روبرو شده همچنان قدرت فشار خود بر حاکمیت را حفظ کرده است. حاکمیت بر خلاف تهدیدهای غلاظ و شداد تا به حال جرأت نکرده است رهبران اصلاحطلب آن را به زندان ودادگاه بکشاند. اکنون نمایندگان ولی فقیه در سپاه پاسداران (سعیدی و ذوالنور) اذعان کردهاند که از یک سو رژیم از توان بالقوه بالای جنبش سبز برای بسیج نگران است و از سوی دیگر حاکمیت در کشاندن مردم به تظاهرات دولتی با مشکلاتی روبرو است. در چنین زمینه سیاسی داخلی، و افق تیرهای که از نظر فشارهای اقتصادی بر مردم در چشمانداز قرار گرفته است، تخاصمی از نوع آنچه که اکنون در درون حاکمیت شکل گرفته و در حال تشدید است، ممکن است هزینهای به مراتب بیش از حذف یک سوی مخاصمه به همراه داشته باشد.
شکل گیری این تخاصم خود حکایت از آن دارد که ساختار جمهوری اسلامی به حد شکنندگی رسیده است و با یک فشار مردمی ممکن است از هم بپاشد. تحولات منطقه در ماههای اخیر نخواهد توانست در مرزهای جغرافیایی ایران متوقف شود. با رشد جنبش دموکراسیخواهی سوریه و تحولات همآهنگ با آنکه در لبنان و فلسطین جریان دارد، رژیم ایران بیش از هر زمان در منطقه منزوی خواهد شد. آثار نگرانی از این تحولات و موجی که ممکن است ایران را در بر گیرد از هم اکنون بسیاری از مقامات را به فکر آینده خود انداخته است و گزارشهایی از نقل و انتقال پولهای غارتی آنان به خارج کشور منتتشر شده است. رژیم ظاهرا بر اوضاع مسلط است، و برای ارعاب مردم همچنان به قتل و اعدام و شکنجه معترضان و مخالفان خود ادامه میدهد. ولی در پس این چهره ترسناک، ما با نظامی روبرو هستیم که از درون در حال تلاشی است و کارگزاران آن در اندیشه فرار. اگر خوب دقت کنیم، صدای پای سقوط رژیم را از هم اکنون میتوان شنید...
Iran Emrooz
Recently by Hossein Bagher Zadeh | Comments | Date |
---|---|---|
فقر فرهنگی نقد در اپوزیسیون | 1 | Dec 02, 2012 |
از ادعا تا عمل | 5 | Nov 21, 2012 |
انتخاب مجدد اوباما | 3 | Nov 15, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Nice blog, but...
by Reality-Bites on Sun Apr 24, 2011 05:45 AM PDTat the end of the day they are all on the same side and despite some cosmetic jarro-bahs, when push comes to shove, they'll always line up next to each other.
نمایشنامه جنگ خامنه ای احمدی نژاد با شرکت مشایی
aynakFri Apr 22, 2011 04:56 PM PDT
مقاله ذیل - حاوی تحلیلی است متفاوت از برداشت آقای باقرزاده از شرایط
کنونی. چون خیمه شب بازی رژیم هر گاه رنگی تازه می گیرد، چه بهتر که
دنباله تیله خامنه ای و شرکا نرویم. خطر واقعی آنطور که ذکر شده "پروژه کره شمالی سازی" ایران است.
به قلم:علیرضا احسانی فر:
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
چند سالی است که نام مشايی و سخنانش ورد زبانها شده است. در اين
راستا، داوی های رنگارنگی نيز درباره او، باورها، بستگی ها و پيوندش با
احمدی نژاد و خامنه ای بر سر زبانهاست. سخنان و رفتارهای وی که روزی بر
"دوستی با ملت اسرائيل" داد سخن می دهد و روز ديگر "مکتب ايران" را فرياد
می کند مايه واکاوی های گوناگونی شده است. برخی از اين واکاوی ها تا آنجا
ساده انديشانه پيش رفته اند که می انگارند مشايی و گروهش در ستيز با خامنه
ای سودای ريشه کنی حکومت و برپايی حکومتی سکولار و دست کم از گونه خودکامه و
استبدادی را دارند. (۱) اين گروه از واکاوان يا تحليلگران که از ساخت
بنيادين حکومت، آرايش نيروها و فرهنگ سياسی جاافتاده در گروه های پشتيبان
حکومت آگاهی چندانی ندارند با ديدن دشنامهای واعظانی چون سعيد حداديان يا
آيت الله علم الهدی به باند مشايی می پندارند گروه مشايی-احمدی نژاد به
جايی رسيده است که می تواند و خواست براندازی خامنه ای را دارد! با اين
همه، کسانی که از آرايش نيروها در اين حکومت آگاهند می دانند اين گونه داوی
ها و ادعاها نديدن موشکافانه يک پروژه بزرگ و جدا کردن مشايی از اين پروژه
خانمان برانداز است!
برای بررسی جايگاه مشايی و کنش های وی نگاه به چند بخش -در هم
رفته- بسيار راهگشاست: پروژه کره شمالی کردن ايران که فرجام مهادين اين کنش
ها و رفتارهاست، مهار جنبش رو به رشد سبز در لايه های گوناگون ايرانيان که
مهمترين رهبند يا مانع پروژه است، ساخت و آرايش نيروها در اکنون حکومت و
جامعه، جنبشهای قومی-زبانی و نيز ايران گرا و کوشش مشايی و يارانش در
کژراهه بردن خواسته های زبانی ترکها و کردها، ايرانگراها ،و سرانجام رابطه
با جهان خارج و کشورهای بزرگ بخش ديگر پروژه مشايی است!
برخی با نگاه به مزه پراکنی های گاه بی گاه مشايی از يک سو و
پشتيبانی احمدی نژاد از او در --برابر مراجع تقليد و اصولگرايان-- پنداشته
اند اين گروه در ستيز و نبرد با خامنه ای است اما اگر رفتار های
مشايی-احمدی نژاد را در سايه پروژه درازمدت و هراسناک کره شمالی کردن ايران
نگاه کنيم می بينيم که چگونه کنش های مشايی-احمدی نژاد در راستای آن
پروژه خانمانسوز است. شايد بد نباشد --برای برخی ناآشنايان با بن پاره های
پروژه کره شمالی کردن کشور-- اندکی درباره اين پروژه گوييم: همانگونه که
گهگاه از زبان برخی ياران خامنه ای در آمده است با داشتن ولايت فقيه نيازی
به مرجعيت و سامانه سنتی حوزه نيست. به گفته ديگر، در سرانجام پروژه يادشده
تنها ولی فقيه جايگاه برجسته دينی-سياسی دارد و دوران مرجعيت به سر آمده
است. در راستای اين پروژه می خواهند حکومت و جامعه را دينی کنند اما در
پايان چون ولی فقيه تنها تفسيرگر رسمی دين است و هيچ کس شايستگی سنجش
انديشه ها و کارهای او را ندارد همه دين نخست همانگونه که ديده ايم به فقهی
سنتی و خشک و آنگاه به خواست و انگاشته های ولی فقيه دگرديسانده می شود و
نه تنها دانش که دين نيز به هيچ انگاشته خواهد شد. در اين پروژه می خواهند
جامعه ای را برسازند که حکومت درباره هر ريز درشت زندگی مردم بخشنامه ای
بنويسد. همه اقتصاد در دستان بازوی نظامی پيشوا يا همان سپاه خواهد بود تا
گونه ای از سرمايه داری دولتی برساخته شود و ولی فقيه چونان فرمانده
پادگانی بزرگ دستور خواهد داد. بر پايه اين پروژه همه نهادهای ناوابسته به
حکومت و هر صدای دگرسان با پيشوا در گلو خفه خواهد شد. آنچه در اين پروژه
--با کاربانی فکری آيت الله مصباح، فرمانده ای سياسی آيت الله خامنه ای و
نيروی اجرايی احمدی نژاد و فريب بزرگ مشايی-- می خواهند برسازند آنچنان
هراسناک است که زندگی دشوار و ناانسانی ايران امروز در برابر آن بسان بهشت
جلوه گری خواهد کرد! در اين راه، باند مشايی به جای ديگران و در پروژه ای
سنجيده می بايد مرجعيت را بشکند تا برای ولايت فقيه در رژيمی از گونه
يادشده آماده شويم چرا که در الگوی فراديد اين گروه در کنار ولی فقيه نبايد
هماوردان يا رقيب هايی چون مراجع تقليد باشند. (۲)
برخی می پندارند برداشتن مشايی از کارياری يا معاونت احمدی نژاد يک
هفته پس از نامه آيت الله خامنه ای و کش دادن يک هفته ای آن نشان از ستيز
مشايی-احمدی نژاد با خامنه ای است اما اگر کنش اين دو را در سايه اين پروژه
بزرگ ببينيم اين تقسيم يا پخش کار ميان اينها است و بس: ،آقای خامنه ای
هنوز نمی تواند به يکباره در برابر همه مراجع بايستد پس بايد کسانی چون
مشايی- احمدی نژاد اين کار را انجام دهند. با نگاه موشکافانه آشکار می شود
که بازه يک هفته ای فرستادن نامه خامنه ای و برداشتن مشايی از معاون اولی و
گذاشتنش به رييس دفتری --که جايگاهی بهتری برای کوبيدن مراجع است-- در
دنباله همين آماج است. روشن سازی داستان آنکه با معاون اول بودن، مراجع
نيازی به مشايی ندارند اما زمانی که بر جای رييس دفتر بنشينی هر مرجعی که
بخواهد با احمدی نژاد ديدار کند بايد از دالان مشايی بگذرد و پروانه ديدار
بگيرد. مشايی-مصباح- احمدی نژاد-خامنه ای با اين کار از يکسو بيشتر از پيش
به مراجع تاختند و از سوی ديگر پندار نادرست ستيز مشايی-احمدی نژاد با
خامنه ای و بنيادگرايانی چون مصباح يزدی را را برای برخی مردم برساختند.
افزون بر آنچه گفته شد، اين کنش --يعنی پندار ستيز مشايی-احمدی نژاد با
خامنه ای آماج های ديگری نيز دارد و در همراهی با ديگر بخشهای پروژه بزرگ
دگرگشت ايران به چيزی همسان کره شمالی است که در دنباله نوشتار راهکارهای
آن بررسی خواهد شد.
مشايی-احمدی نژاد-خامنه ای که ديده بودند با اسلامگرايی يا داستان
سرايی درباره معجزه گری آقای خامنه ای و برساخت پيوند دروغين با امام زمان
نمی توان زادمان يا نسل نو ايران و طبقه ميانی را فريفت بر آن شدند تا با
پراکنش پندار ستيز مشايی-احمدی نژاد با خامنه ای بخشی از طبقه ميانی و نيز
از بخشی از جوانان سرخورده از اسلامگرايی را به جای جنبش سبز به زير درفش
نمايش ايران گرايی دروغين مشايی-احمدی نژاد بياورند. به گفته ديگر، با اين
راهکار می کوشيده اند بخشی را از جنش سبز جدا سازند. آماج ديگر اين گروه از
اين کنش سياسی يارگيری برای روز مبادا است: روزی که شايد حکومت ناچار شود
برای نگهداشت خود به جنگ با کشورهايی چون آمريکا دست يازد. به باور ايشان،
نمايش ايران گرايی شايد بتواند گروهی را به سينه زنی زير درفش ايران گرايی
دروغين مشايی وادارد و در چنان کشاکشی در کنار حکومت قرار دهد.
آماج ديگر کنش مشايی و يارانش را می توان در پيوند با جهان خارج جستو
کرد: به ياد بياوريم نخستين بار چه زمانی نام مشايی بر سر زبانها افتاد:
مشايی چند سال پيش زمانی بر سر زبانها افتاد که از سخنواره "دوستی با ملت
اسرائيل" سخن راند. در آن دوران آيت الله خامنه ای که همواره در برابر
چيزهايی کوچکتر از اين سخن به تندی بر می آشوبد تا دو هفته خاموش ماند و پس
از دو هفته در نماز جمعه ای از آن سخن به ميان آورد! اما در اين دو هفته
چه گذشت و چه شد: داستان از آن قرار بود که پرفسور حميد مولانا مشاور
آمريکايی-ايرانی احمدی نژاد پيغام داده بود که راه دوستی با آمريکا و کاهش
فشار بر دشواره هسته ای از دالان اسرائيل می گذرد و بايد راهکاری دوستانه
تر در پيوند با اسرائيل پيش گرفته شود. آنگاه بود که مشايی- احمدی
نژاد-خامنه ای بازی بزرگی را آغازيدند و مشايی به دليل يا شوند ويژگيهای
خود برای اين کار برگزيده شد. از يک سو نمی شد مقامی رسمی را برای اينکار
برگزيد چراکه پيامدهای ناخواسته ای داشت. به ويژه، اگر اين بازی به شکست می
انجاميد آبرو ريزی بزرگی برای حکومت بود. پس گفتن سخنواره"دوستی با ملت
اسرائيل" نبايد از زبان مقامی حکومتی و در پيوند با سياست خارجی گفته می
شد. اما از سوی ديگر اگر اين سخن از دهان يک مقام ويژه در نمی آمد اثر
چندانی در فريب غربيان نداشت. مشايی برگزيده شد چون از يکسو ايشان جايگاه
رسمی در سياست خارجی نداشت و سخنانش پيامد حقوقی-سياسی نداشت و با شکست
بازی می شد آسان آن را رها کرد اما از سوی ديگر مشايی دست راست احمدی نژاد و
از بستگان او بود و همگان اين را می دانستند و بنابراين سخنش از اهميت
نمادين برخوردار بود. مشايی برگزيده شد و سخنانی گفت و دولت احمدی نژاد نيز
در برابر همه مراجع و اصولگرايان سخن او را سخن دولت بر شمرد. آقای خامنه
ای که به چشمداشت پاسخ آمريکا نشسته بود در آن دو هفته لام تا کام سخنی
نگفت. از مراجع گرفته تا واعظان و مداحان و بسياری از اصولگرايان نامدار سر
به اعتراض بر داشتند اما با آنکه دولت از مشايی پشتيبانی می کرد آقای
خامنه ای بی کنش به ديده بانی نشسته بود تا آنکه آشکار شد آمريکا فريب اين
سخنان را نمی خورد و به درون اين نمايش ستيز مشايی احمدی نژاد با خامنه ای
فرو نمی رود. پس از آن بود که آقای خامنه ای به نماز جمعه آمد و به نرمی و
بدون تازش بر مشايی يا دولت نمايش را به پايان رساند. او در آن دو هفته
--بنا بر برنامه از پيش سنجيده-- به چشمداشت پايان نشسته بود اما چون اميد
به آمريکا به سراب رسيد پايان اين بخش از برنامه در نماز جمعه فرا رسيد.
نيازی به گفتن نيست که حتی پس از آن نيز مشايی در راهپيمايی های روز قدس
همياری و شرکت نکرده است تا برای روز مبادا نگه داشته شود.
آيت الله خامنه ای همواره در برابر سخنانی چون مشايی اگر از دهان
کسانی ديگر –گروهی جدا از مشايی و يارانش—در آيد به تندی واکنش می دهد اما
به مشايی که می رسد بر برابر تازش دانشجوی هوادار ولايت به "دست چپ و راست
" (۳) احمدی نژاد می گويد که اين دشواره مهمی نيست. به قم که می رود در
برابر روحانيون برخلاف رويه هميشگی اش در برابر رفتارهای مشايی گونه، کنش
های مشايی و رحيمی را جستاری فرعی بر می شمرد! به گفته ديگر، پروژه مشايی
به دست رهبر پشتيبانی می گردد اما آرايش نيروها در حکومت و حوزه و نيز آماج
های پنهان پشت پرده پروژه مشايی به گونه ای است که رهبر نمی تواند بيش از
اين آشکارا پشتيبان مشايی شود. اگر رهبری اين پشتيبانی را آشکار کند هم
بايد به جنگ آشکار با بيشتر مراجع برود و هم آماج ديگر پروژه مشايی که فريب
بخشی از همراهان جنبش سبز و نيز فريب غربيان است به شکست می انجامد.
اما پرسشی ديگر ما را همچنان به چالش می کشد. پرسش آنست که اگر چنين
است و آقای خامنه ای پشتيبان و همکار پروژه مشايی- احمدی نژاد است پس چرا
ناگهان کسانی چون آيت الله علم الهدی و واعظ سعيد حداديان که نيروی خامنه
ای برشمرده می شوند به مشايی و حتی احمدی نژاد می تازند. پاسخ دشوار نيست.
به يک شوند و دليل ساده که برخی از ايشان از اين تقسيم و پخش کار ميان
مشايی- احمدی نژاد-خامنه ای آگاهی درستی ندارند چراکه پروژه ای برساخته در
تاريک ترين بخش نهادهای اطلاعاتی است. ديگر آنکه برای فريب جنبس سبز از يک
سو و بسيجيان ساده انديش لايه های پايين بايد کاری کنند. با اين تازش از
يکسو به بسيجيان درمانده و گيج شده نشان می دهند که آسوده باشند که ما به
انديشه ايم و بيداريم و از سوی ديگر می کوشند با تازش به مشايی و حتی احمدی
نژاد برخی را در جنبش سبز بفريبند که اگر خامنه ای و حکومت اسلامی را نمی
خواهيد به پشتيبانی از باند مشايی بپردازيد.
اين بازی چند سويه همچنان و برای روز مبادا برای کشورهای ديگر نيز
نگه داشته شده است: اگر روزی حکومت به جايی برسد که بدون گفتگو و همراهی با
آمريکا و اسرائيل نتواند به زندگی خود ادامه دهد مشايی ديپلمات برگزيده
برای مذاکره از سوی حکومت خواهد بود چراکه وی توانسته است حتی برخی از
خارجی ها را نيز گيج کند! بنابراين وی می تواند به نام "دوست ملت اسرائيل"
طرف گفتگوی پذيرفته ای برای غربی ها نيز باشد.
اينجا پرسش ديگری همچنان کسانی را گيج و سرگردان می کند که چرا
نپذيريم مشايی-احمدی نژاد به راستی به دنبال ايران گرايی، بر اندازی خامنه
ای ،و نيز سکولاريزم، هستند. چرا به جای نگريه توطئه نپنداريم که نبردی
راستين ميان آنها رخ داده است. پاسخ چندان دشوار نيست: با شناختن آرايش
نيروها در حکومت می توان ديد اگر چنين ستيز و نبردی ميان خامنه ای با باند
مشايی-احمدی نژاد باشد آقای خامنه ای هنوز از چنان نيرويی در بدنه سپاه و
بسيج و حزب اللهی ها برخوردار است که بتواند حتی به يک هفته و تنها با يک
سخنرانی همه باند مشايی-احمدی نژاد را در هم کوبد و حتی به دست مجلس به زير
کشد. تنها يک سخنرانی و پيام به مجلس --تشنه به خون احمدی نژاد-- بسنده
است! آيا با نگاه به رخدادهای پس از انقلاب، رويداد های اين بيست سال و به
ويژه تجربه انتخابات گذشته هنوز در توطئه گری باندهايی در اين حکومت به
ويژه باند مشايی-احمدی نژاد-خامنه ای ترديدی است؟
برخی پروژه ايران گرايی مشايی را جدی گرفته و آن را نشان از دگرگشت
ايدئولوژی حکومت دانسته اند اما پرسش آنست که آخر کجا باند مشايی در اين
چند سال به ملی گرايی ايرانی در جهان راستين --نه سخنانی تار و مبهم --چون
"مکتب ايرانی" پرداخته اند؟ نابودی آثار باستانی ايران در کمتر دوره ای چون
سال های کشورداری احمدی نژاد رخ داده است. اين نابودی ديگر به ايران
باستان هم مرزمند نشده حتی به آثار صفوی و قاجار نيز رسيده است. هنوز از
گذاردن سر ستونهايی چون تخت جمشيد برای "مجتمع خليج فارس" شيراز جلوگيری می
شود. پول ملی ايران بيش از هر زمانی برای فلسطين، لبنان و ديگر کشورها
هزينه می شود. تاريخ ايران باستان از کتاب های سامانه آموزشی زدوده شده است
و....اين ها تا آنجا پيش رفته است که می توان بخشی از پروژه مشايی را
نابودی پنهان ميراث تاريخی ايران در پناه ايران گرايی دروغين، فريب آميز و
دلخوشکنک دانست!
پروژه دروغين ايران گرايی مشايی خوشبختانه آنقدر دم خروس دارد و آن
اندازه هماوردش (رقيبش) --که جنبش سبز است --نيرومند است که هوادارانی در
ميان جنبش سبز نيابد اما بخش ديگر اين پروژه در ميان قوم ترک و کرد انجام
شده است. خوشبختانه کردها با آموزه های ياد گرفته از تاريخ در دام اين
پروژه نيفتاده اند اما انگار بخشی از هم ميهنان ترک در چنين دامی گرفتار
شده اند: اگر به تارنمای پان ترکی چون "بای بک" سری بزنيد شگفت زده از خود
خواهی پرسيد که اين گروه در جستجوی حقوق زبانی ترک ها هستند يا برساختن جنگ
ميان ترکها با فارسها و کردها؟ نوشته های اين تارنما نشان می دهد اين گروه
بيشتر از آنکه به دنبال جا انداختن حقوق زبانی خود باشند و بيشتر از آنکه
بکوشند فارسها را با خود همدل کنند از راه های رنگارنگ به ويژه با بر ساختن
دروغ های تاريخی و خوانش های نادرست از رخدادهای گذشته تاريخ کشورمان به
دنبال جدا کردن ترک ها از جنبش سبز و نيز بر انگيختن درگيری ترک با فارس و
کرد است! اينجاست که که کمی درنگ ما را به بازی خطرناک اطلاعات رژيم درباره
اين پروژه بزرگ و مهار جنبش سبز آشنا می سازد که چگونه رژيمی با کمک به
دشمنانش—پان ترک ها— و به کژراهه بردن خواسته هايشان می کوشد دشمن
بزرگتری چون جنبش سبز را از همراهان قومی خود نا اميد سازد. به گفته ديگر،
باند مشايی-احمدی نژاد با همسويی پنهان خامنه ای می کوشد با يک بازی سياسی
هنرمندانه چندين آماج را پی گيرد. برخی از هموندها و همراهان جنبش نيز با
ديدن ادبسار دشنامگونه اين تيره از ترکها-پانترکها-- از همراهی با آنها و
پشتيبانی از حقوق زبانی آنها باز می مانند. از يک سو کوشندگان پانترک از
همراهی با جنبش سبز و بيشتر مردم کشور که فارسند کنار می روند و از سوی
ديگر جنبش سبز همدلی خود را از حقوق زبانی ترک ها از دست می دهد. اينجاست
که روشنفکران هر دو سو بايد ميداندار شوند. روشن انديشان ترک می توانند کار
را از دست دشنامگويان پانترک بيرون بياورند و به پيوند زنی آذربايجان با
جنبش سبز بکوشند و از سوی ديگر نيز روشن انديشان جنبش سبز مردم را به حقوق
زبانی ترکها و کردها آشنا کنند و همدلی ايشان را برانگيزانند. بدين شيوه
اين بخش از پروژه باند مشايی-احمدی نژاد-خامنه ای نيز ناکار خواهد شد.
افزون بر تارنمای بای بک مشايی و باندش پروژه برانگيختن دشمنی ميان
ترک و کرد را هم به گونه های ديگر هم پيش برده اند. برای نمونه، اگر به ياد
بياوريم چند سال پيش يکی ديگر از دوستان مشايی بدون زمينه به ناگهان
آذربايجان غربی را سرزمين کردها دانست. سر و صدا از برخی راهيافتگان ترک در
مجلس برخاست. يار مشايی اگر گفته بود آذربايجان سرزمين کردها و ترکهاست
سخنی درست بود اما او تنها کردها را گفت. اين گونه سخنان با واکنش نسنجيده
ترکها روبرو شد که آذربايجان غربی را سرزمين خود دانستند. راست آنست که
آنجا سرزمين هر دو گروه و در کنار آن مانند همه جای ديگر کشور سرزمين همه
ايرانيان است. با اين گونه سخنان يکسويه مايه آن می شوند که کردها آن
سرزمين را تنها از آن خود و ترک ها تنها از آن خود بخوانندش و آنچه فدا می
شود دوستی مردمان ايران است و برانگيختن خطر جنگ داخلی و درون کشوری!
پروژه مشايی خوشبختانه در کردستان بر خلاف آذربايجان شرقی چندان
کاميابی نداشته است. خويشکاری يا وظيفه ترک های روشن انديش است تا در کنار
روشن انديشان فارس جلوی اين خطر بزرگ برای جنبش سبز، کشورمان ايران و حقوق
قوم ها را بگيرند. اينکار هم به سود جنبش سبز است و هم به سود کيستی
گرايان(هويت طلبان) ترک که همراهی و همدلی فارسها را بدست آورند و هم از
نابودی کشور و جنگ درون کشوری در آينده پسا حکومت جلوگيری می شود و با حقوق
بشر نيز همسو است. افتادن در دام نمايش باند مشايی-احمدی نژاد-خامنه ای
نيز تنها نياموختمان از دم خروس های رنگارنگ بيرون زده از پروژه فريب آميز
مشايی را می رساند و بس.
با همه آنچه گفته شد پروژه های سياسی زمانی که آغاز شوند و بخشی از
مردم را هوادار خود سازند می توانند گهگاه از آماج و آهنگ برساختگان نخستين
خود بسيار فراتر روند و به جنگی راستين در رده های پايين دستی-ميانی و در
پايان رده های بالايی حکومت بينجامند. اين پروژه ها می توانند با درگيری
های خود حتی به راستايی ناهمسو با آماج نخستين رفته بخشی ديگر از مردم را
از چيستی دوغين و فريب آميز حکومت آگاه کنند. نياز به گفتن نيست که پروژه
مشايی هنوز به چنان اندازه ای گسترش نيافته است که بتواند به پيامدهای
يادشده بينجامد. اما اگر باند مشايی-احمدی نژاد-خامنه ای بخواهد آن را
همچنان دنبال کند توان آن را دارد که در دنباله خود –به شرط گسترش -- به
ستيزی راستين در حکومت بينجامد ستيزی ميان آنان که با داده های اطلاعاتی می
دانند اسلاميزم در ميان جوانان ما به پايان راه خود رسيده است و بايد راه
های فريبنده ديگری يافت و آنانی که ناآگاه از پروژه به داشته ها و گفته های
پيشين خود می چسبند. چنين می نمايد که در پايان اين بخش از پروژه—به شرط
گسترش آن در بدنه حکومت-- گروهی ديگر از هواداران اکنون حکومت از بدنه آن
به بيرون پرتاب خواهند شد و حکومت سست تر از پيش با جنبش سبز نيرومندتر شده
مواجه خواهد شد. به نگر می رسد در اين گام، جنبش سبز نمی تواند و نبايد به
درون اين بازی حکومتی برود و بهتر است با پيشبرد کار خود در آگاه سازی
مردم، نظريه پردازی برای فردای حکومت سکولار و...به تماشای اين بازی حکومتی
بنشيند.
علیرضا احسانیفر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
۱- همانا اينکه چنين پيامد ناخواسته ای گهگاه شدنی است سخنی است و اينکه
اينان آهنگ چنين کاری را کرده باشند چيز ديگر. گروه مشايی-احمدی اگرچه
باندی مافيايی اند و از فسادهای رنگارنگ مالی گرفته تا جعل مدرک دانشگاهی
کاری ساده برای ايشان است اما سودای نابودی حکومت را دست کم اکنون ندارند و
نمی توانند داشته باشند. نمی توانند چرا که توانش را ندارند. نمی خواهند
چون با بودن جنبش سبز و اپوزيسيون نيرومند چيزی به دست نمی آورند.
۲- نياز به گفتن نيست که نويسنده خود به مرجعيت و اسلام باوری ندارد اما
آماج پروژه مشايی با باور نداشتن نمونه های ما و کوششهای ما يکی نيست هر
چند جنبش سبز هم با گامهايی سنجيده می تواند از کوبيده شدن مرجعيت و
روحانيت بنيادگرا بهره برداری کند و خوانش سبز خود از دين را بيشتر از پيش
در ميان بخش مذهبی جنبش جااندازد چراکه در حکومت سکولار فراديد يا مورد نظر
جنبش نمی توان به گونه اکنون --و حتا پيش از سال ۵۷-- حقی ويژه به مراجع و
روحانيت داد.
۳- مشايی و رحيمی دست چپ و راست احمدی نژاد شمرده می شوند که پرونده مالی
رحيمی نيز چندی پيش به دستور پيشوا خامنه ای از دادگاه بيرون رفت!!
Dr. Bagher Zadeh, I am waiting impatiently
by Maryam Hojjat on Fri Apr 22, 2011 04:29 PM PDTfor fall of these barbaric IRR/IRI.