محکوم به آزادی

جوابی به انتقادها از مقاله من "هیچ چیز مهم تر از آزادی نیست"


Share/Save/Bookmark

محکوم به آزادی
by LawdanBazargan
15-Feb-2012
 

ماه گذشته مطلبی در اینترنت منتشر کردم به نام "هیچ چیز مهم تر از آزادی نیست". این مطلب در چند تا از سایت های منتسب به چپ هم منتشر شد. دوستان چپی لطف کردند و کامنت های مختلفی بر این مطلب نوشتند و حتی یکی از آنان بلافاصله روز بعد در نقد این مطلب دو صفحه ای، چهار صفحه مطلب نوشت. من خوشحالم که مطلب من باب گفت وگو را باز کرد و مایلم که در این نوشته به کامنت ها و انتقادهای این دوستان جواب بدهم.

من در مطلب خود که تنها یک "مشاهده" و نه یک " تحلیل سیاسی" بود، از مد لباسها، آرایش زنان، کوتاهی و چسبانی لباسهایشان و آرایش های صورتشان صحبت کرده بودم، و به تفاوت هایی که لباس زنان و مردان ایرانی در ۳۳ سال اخیرداشته است، اشاره کرده بودم. من در آن مطلب سعی کرده بودم که توضیح بدهم که با وجود اینکه بخشی از مردم به درجه ای از رفاه مالی رسیده اند که می توانند لباس های خوب و کفش و کیفهای گران قیمت بخرند، باز هم خوشحال نیستند، چرا که رفاه مالی و لباس مد روز جایگزین آزادی نیست. هیچ رژیمی نمی تواند آزادی های مردم را محدود کرده و آنان را وادار کند که تا ابد، از چهارچوب های خاصی که تعیین کرده تبعیت کنند. شوروی نتوانست، چین نتوانست، ایران هم نخواهد توانست چنین کند.

دوستآن چپ عصبانی شده اند که چرا من از کارتون خواب ها، زنان طبقه محروم، حقوق کارگری، بیمه های درمانی و اجتماعی و ... صحبت نکرده ام. موضوع صحبت من آزادی بود. هر بار که ما از آزادی صحبت می کنیم، تلاش شما این است که موضوع صحبت را عوض نموده و ایده ال های خود را مطرح کنید. اتفاقا به این دلیل که من به آزادی اعتقاد دارم نمی توانم درخواست شما را در این زمینه به جای بیاورم. من آزادم که ازآزادی صحبت کنم، شما هم آزادید که از مسائل مادی، حقوق کارگری، وضعیت طبقه محروم و ... صحبت کنید. شما حق ندارید که به من بگویید که چه بگویم واز چه چیز صحبت کنم. شما به آنچه که من گفته ام پاسخ بدهید و آن را نقد کنید، نه اینکه برای آنچه که نگفته ام من را سرزنش کنید، انگ سیاسی بزنید، و من را مدافع کشورهای بیگانه معرفی کنید.

دوستان چپ همه چیز را مادی می بینند و مردم را به دو دسته کارگر و بورژوا تقسیم می کنند، و همه مسائل را بر اساس نبرد بین این دو طبقه حل و فصل می کنند. دشمن مردم ایران "سرمایه داری" نیست بلکه "استبداد و دیکتاتوری به هر شکل آن " و "نبود آزادی" است. این استبداد است که اجازه اظهار نظر و نقد را می گیرد و به اقلیتی که قدرت را در دست دارند اجازه می دهد که هر گونه که مایلند سرمایه های کشوررا خرج کنند و راه پیشرفت و رقابت های سالم و آزاد را ببندند. واقعیت این است که هر کشوری که آزادی های بیشتری دارد و مردم مشارکت بیشتری در تعیین سرنوشت خود دارند، از لحاظ اقتصادی هم، شرایط زندگی مردم این کشورها به مراتب بهتر است. تجربه انقلاب های مختلف از جمه انقلاب سال ۵۷ ایران و انقلاب های کشور های عربی نشان داده است که مردم دنیا نه برای نان، بلکه برای آزادی و مشارکت در سرنوشت خود و اداره کشور انقلاب می کنند.

یکی از این کاربران در کامنت خود می نویسد: "قربان سایت چپی بروم که در مقاله انتخابی اش می نویسند "کيف و کفش های قشنگ و موند بالا. مردها با کراوات و کت چرمی و عينک آفتابی" آخه اگر خانم گوگوش و لیلا فروهر هم می خواستند بنویسند آنقدر فراست داشتند که بدانند این مطالب را بورژوا ها تنها در میهمانی های خصوصی بیان می کنند و در بیرون از پیشرفت صنعت برق رسانی به مناطق محروم می گویند. گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تورا چه حاصل. برادر ایشان اتحادیه ای شهید است خود این خانم دست راستی ترین فرد شناخته شده در اپوزسیون است."

دروحله اول این منتقد محترم به سایت چپی اعتراض می کند که اصلا چرا مطلب من را منتشر کرده است. یک عمر است که بعضی از گروه های چپی با سانسور و جلوگیری از گردش آزاد اطلاعات، هر چه خواسته اند گفته اند و به هیچ اندیشه دیگری اجازه اظهار نظر نداده اند. حالا این آقا ناراحت است که چرا سردبیر این سایت مطلب من را انتشار داده است. بعد هم من را ملامت کرده اند که اینقدر فراست نداشته ام که به "پیشرفت صنعت برق رسانی به مناطق محروم" اشاره کنم. همانطور که در بالااشاره کردم، شما می خواهید فرهنگی را به من غالب کنید که جلوی آزادی بیان من را بگیرید. من از آزادی صحبت کردم، شما هم از برق رسانی صحبت کنید. شما نمیتوانید من را وادار کنید که از اصول خود کنار بروم. من لیبرال هستم و آزادی بیان و آزادی های فردی از اصول من است و من از آنها سخن خواهم گفت.

ایشان به برادر جان باخته ام درجریان کشتارزندانیان سیاسی در سال ۶۷ اشاره کرده اند. دوست عزیز، بیژن برای اتحادیه کمونیستها سرش را به دار نداد، برای صیانت از آزادی بیان و مبارزه با تفتیش عقاید به دار کشیده شد. یکی از جان به در برده گان این جنایت علیه بشریت برایم تعریف کرد " منصور نجفی شوشتری و بیژن بازرگان از اولین نفرهایی بودند که در زندان گوهر دشت در مقابل هیئت مرگ قرار گرفتند. وقتی که هیئت مرگ از بیژن پرسید "آیا به خدا اعتقاد داری، آیا نماز می خوانی؟ " او فریاد کشید "جمع کنید این بساط تفتیش عقاید را. من به آزادی اندیشه باور دارم و به این سوالات قرون وسطایی و دوران انگیزاسیون پاسخ نخواهم داد." منصور هم جواب منفی داده بود. بیژن خندان از اتاق خارج شده و به بقیه گفته بود "زدم وسط خال". منصورهم سرخوش و بیخیال در راهرو دراز کشیده و چرت میزد. اندکی بعد هردوی آنها، به همراه عده ای دیگر به آمفی تئاترزندان گوهر دشت برده شده و به دار آویخته شدند. بیژن برعکس شما که حتی از انتشار مطلب من در سایت هات چپی ناراحت میشوید، به تبادل اندیشه و بحث و گفت وگو اعتقاد داشت. او ساعتها وقت خود را می گذاشت تا با پدرم و دوستانش که هوادار حزب توده بودند، بحث و گفت و گو کند. من که ۱۰-۱۲ ساله بودم، همیشه از اصرار او برای بحث با "ذوب شده گان مکتب کیانوری" در شگفت بودم و الان می فهمم که چرا او مصرانه با این افراد به گفت و گو می نشست. تنها با شنیدن نظر مخالف و نقد و بررسی آن می توان به تحلیل درستی از شرایط موجود و دادن راهکارهای عملی رسید. من هرگز جانباختن برادرم را به پای مبارزات خودم نمی نویسم. او اعتقاداتی داشت و برای آنها جانش را داد و من هم اعتقاداتی دارم و برای رسیدن به آنها مبارزه می کنم. تنها گروه های سیاسی ۳۰ سال پیش هستند که هر بار که می پرسی "برای ایران و جنبش های آزادی خواهانه آن چه کرده اید؟" می گویند که "ما کشته دادیم". کشته شدن در راه یک عقیده دلیل بردرستی آن عقیده نیست. در پایان هم ایشان چند تا حمله شخصی کرده اند و انگ سیاسی زده اند که ارزش جواب دادن ندارد.

کاربردیگری می گوید "....دعوتتان می کنم سفری به قاهره کنید تا ببینید چرا نادارها به اخوان مسلمین رأی می دهند برای اینکه لیبرال ها شوتند.... برای اینکه لیبرال ها در دنیای تخیلی رؤیائی خود محصورند...." خوشحالی شما ازپیروزی اخوان المسلمین قابل درک است، چون شما نیز مانند آنها با نگاهی ایدولوژیک به جهان می نگرید. در اوایل انقلاب ایران هم بیشتر نیرو های چپ، به جای پشتیبانی از نیروهای لیبرال و آزادی خوا ه جامعه، از گروه مرتجع خمینی و دار و دسته او پشتیبانی کردند و نتیجه آن اشتباه را هم دیدیم. فریاد های "خمینی، ای امام" شما به تحکیم استبداد کمک کرد. شما و کسانی که مانند شما فکر می کنند، همیشه برای کوبیدن آزادی آماده اید و فکر می کنید که انسانها برطبق طبقه اجتماعی خود رای می دهند، در حالی که چنین نیست. همانطور که عده ای ازنا دارها به لیبرال ها رای دادند، بسیاری از سرمایه دارها هم از اخوان المسلمین حمایت می کنند. دلیل اینکه لیبرال ها در انتخابات مصر رای زیادی نیاوردند، شوتی آنها نیست. کشوری که احزاب سیاسی مستقل نداشته و فعالیت های سیاسی در آن جرم بوده است، معلوم است که حزب لیبرال آن فرصت خودنمایی و یار گیری نداشته است. در مصر هم به دلیل استبدادی که بر آن حاکم بود، مانند ایران دوران زمان شاه، تنها احزاب اسلامی و تفکرات دینی مجال رشد داشته اند. مردمی که دستشان از همه چیز کوتاه بوده، به مساجد و مذهب روی آورده اند. اگرفضای مصر مانند فضای ایران سالهای ۵۹-۶۰ بیکباره بسته نشود، و در آن انتخابات سالم و آزاد، با حضور ناظران بین الملی برگزار شود، به شما قول می دهم که در دور سوم و یا چهارم انتخابات، کاندیداهای لیبرال، دموکرات و حامی حقوق بشر بیشترین آرا را به دست آورده و رقیبان اسلامی خود را پشت سر خواهند گذاشت. همچنان که در ایران هم اگر انتخابات سالم و آزادی در جریان بود، سالها بود که بساط ملاها برچیده شده بود. کافی است سلفی ها و اخوان المسلمین در مصرچند سالی احکام اسلامی را اجرا کنند و دست و پا ببرند و چشم در بیاورند و حق زنان را زیر پا بگذارند، تا مردم مصر نیز مانند مردم ایران از هر چه حکومت اسلامی است بیزار شوند.

کاربر دیگری می گوید: "من از ایران برای شما می نویسم. به نظرمن این بسیار خوبه که این گونه مطالب در سایت درج بشه تا کمونیست ها نظرات و نقدشان را در این رابطه توضیح دهند.... حتما باید به برخورد با افکار این خانم لادن ها پرداخت. باید مفهوم آزادی، دمکراسی واقعی توده ای را نه یکبار بلکه هزار بارگفت و نوشت و توضیح داد. کمونیست ها باید با این مدل های دمکراسی و آزادی و حقوق بشری موجود در دنیا، که بوسیله اپوزیسیون غیر کمونیست در خارج از کشور تبلیغ و ترویج میشود برخورد کنند ؛ و مفهوم واقعی آزادی را به شیوه کمونیستی بشکافند و تصیح شده در اختیار مردم زحمتکش ایران قرار دهند..." ایشان به نسبت رفقایی که در آمریکا و اروپا ساکن هستند، منطقی ترند و خواهان گفتگو و دیالوگ. جالب است که با اینکه در ایران زندگی می کنند به نسبت رفقایی که در جوامع آزاد و دموکراتیک به سرمیبرند از تحمل بیشتری برخوردارند. این هم یکی دیگر از تغییرات مثبتی است که ایرانیان داخل کشور در ۳۳ سال گذشته داشته اند. آنان درک کرده اند که تنها با شنیدن نظر مخالف و نقد و بررسی آن می توان به زندگی بهتر دست پیدا کرد. اما اشکال کار ایشان این است که بازهم همه مسائل سیاسی و اجتماعی را در مسائل طبقاتی خلاصه می کنند وسعی دارند با تحلیل هایی که مارکس در اواخر قرن نوزدهم، و لنین دراوایل قرن بیستم داده اند، مشکلات قرن بیست و یکم را حل کنند. چنین چیزی امکان پذیر نیست. فضایی که مارکس تصویر کرده است متعلق به آغاز عصر صنعت است و همه چیز از آن زمان متحول شده است.

دوست عزیز، نه شما و نه همه دوستانتان نخواهید توانست با مراجعه به کتابهای مارکسیست- لنینیستی، پیچیده گیهای این قرن را توضیح داده و الگویی ارائه کنید. این کار شما همانند تلاش مذهبیونی است که در قران و دستورات اسلامی به دنبال دموکراسی و آزادی می گردند. دموکراسی، حقوق بشروکرامت انسانی واژه های جدید و مدرن هستند و تنها با نگاه به جلو می توان آنها را تفسیر کرد و توضیح داد نه با نگاه به عقب. آزادی و دموکراسی مفاهیمی ایدئولوژیک نیست، بلکه مفاهیمی حقوق بشری و جهان شمول است. آنچه که شما به دنبال آن هستید یعنی "آزادی به شیوه کمونیستی" نقض آزادی است. آزادی در نهاد خودش محدودیت ناپذیر است. محدود کردن آزادی به کمونیزم و یا هر ایدئولوژی دیگر، از اساس نفی آزادی است. ما آزادی را بجز آزادی انسان نمی شناسیم و انسان ذاتا آزاد است، گذشته ازاینکه زحمتکش باشد یا نباشد.

ایشان می خواهند "مفهوم واقعی آزادی به شیوه کمونیستی را دراختیار مردم زحمتکش ایران قرار دهند" بفرمایید که "مدل شما چه کشوری است؟" غیر از این است که تئوری های مارکس، انگلس، لنین، مائو، هوشی مین و .... نه در شوروی جواب داد، نه در چین ، نه در ویتنام و نه در هیچ کشور کمونیستی دیگر؟ به از هم پاشیده گی شوروی، بد بختی و گرسنگی مردم کوبا و کره شمالی، عقب مانده گی مردم ونزوئلا، و رنج و عذاب مردم چین نگاه کنید و بعد از " مفهوم واقعی آزادی به شیوه کمونیستی" حرف بزنید. استالین بیش از ۰۰۰،۰۰۰، ۳۰ انسان بیگناه را کشت و سربه نیست کرد. رفیق مائو ده میلیون چینی را قربانی افکار کمونیستی خود کرد. آنوقت شما از مفهوم آزادی واقعی به شیوه کمونیستی حرف می زنید؟

دوست دیگری که خود را "خسرو رضائی" معرفی می کند زحمت کشیده و جوابی به مطلب من نوشته است. با حملات شخصی ایشان که بخش عمده ای از نوشته شان را تشکیل می دهد، کاری ندارم، اما سعی میکنم به بعضی از نقطه نظرات او جواب بدهم.

ایشان مطلب خود را در سایت "مجله هفته" منتشر کرده است. این سایت از ترفند بسیار جالبی استفاده کرده است. علی رغم اینکه من مقاله دو صفحه ای خود را برایشان ارسال کرده بودم، "مجله هفته" از انتشار آن خودداری کرد، اما روز بعد مطلب آقای خسرو رضایی را که دقیقا عنوان مقاله من را داشت، و چهار صفحه بود، منتشر نمود. این حرکت سبب شد که پاره ای از افراد که به دنبال مطلب من می گشتند، دچار سردرگمی شوند. این حرکت خلاف اصول روزنامه نگاری و رعایت حق تالیف است. آقای رضایی در این مقاله چندین باراز من نام برده و آن را صرفا جهت نقد مقاله من نوشته است، اما حتی از ارائه لینک مطلب من که در سایت های دیگر انتشار یافته، خودداری کرده است، تا دست کم خواننده بداند که این چهار صفحه، نقد چه مطلبی است. من خود نیز بر حسب اتفاق و بدلیل سردرگمی یکی از دوستان متوجه شدم که مقاله ای دقیقا تحت عنوان مطلب من در سایت مجله هفته منتشر شده است. اینگونه رفتار، غیر اخلاقی ، غیر حرفه ای و بدور از گفت و گویی صادقانه است. گذشته از همه اینها، حد اقل آقای رضایی مطلب خود را برای من نفرستاده اند، تا من فرصت آن را داشته باشم که به آن جواب بدهم و اگرمن بطورکاملا اتفاقی نوشته ایشان را نمی دیدم، نمی تانستم جوابی هم به ایشان بدهم. این گونه اعمال در عصرارتباطات و اطلاعات بیشتر سبب بی اعتباری سایت ها و افرادی می شود که می خواهند با سانسورمطالب ما از یک طرف، و استفاده از پروپاگاندا از سوی دیگر، به خیال خودشان در گردش آزاد اطلاعات خدشه وارد کنند. من مجددا مقاله خود را برای سایت مجله هفته خواهم فرستاد و مجددا از آنان درخواست انتشار مقاله خود را خواهم نمود، تا از حق آزادی بیان خود و بیش از آن از حق دانستن دیگران که از اصول حقوق بشر است دفاع کرده باشم.

آقای رضایی در نوشته خود می گوید که با دیدن فیلم نمی توان تغییر و تحولات کشوری را توضیح داد و مانند این است که "با دیدن چند فیلم سامورایی مدعی شد که به تاریخ ژاپن پی برده ایم". اتفاقا دیدن فیلمهای سامورایی که رژیم ایران در دهه ۶۰ هر هفته به زوربخورد ما میداد، سبب شد، که ما اندکی با فرهنگ و شرایط ژاپن آشنا بشویم. برای من خیلی جالب بود که در ژاپن، که مجموعه جزایری درآسیا است، چنین برف سنگینی ببارد. با دیدن استانهای گیلان و مازندران انتظار داشتم که هوای ژاپن هم به دلیل احاطه بودن با آب معتدل باشد. با شندیان حرفها و استدلالات سامورایی ها در باره "آبرو" و "حیثیت" و "هاراگیری کردن" آنها متوجه شدم که چه مردمان ایدئولوگ و متعصبی هستند. از رفتار آنها با زنان و خم و راست شدن زنها و لباسهایش می دیدم که ارزش چندانی برای زن قائل نیستند. همان رسومات ایرانی که به خواستگاری می روند و دختر خود را عرضه می کنند، و دختر باید چای بریزد، و سربراه و حرف گوش کن باشد را داشتند که برای من یکی، این تشابه سنت ها خیلی عجیب بود. سالها بعد وقتی که از چند کشور آسیای شرقی دیدن کردم، متوجه شدم که چرا "آکیرا کورساوا" اینهمه معروف شده است. او با خلاقیت و چیره دستی بسیار موفق شده است که وضیعت و رسوم کشورش را برروی پرده سینما به تصویر بکشد. بطور کلی هم سینما هنری است که انعکاس دهنده واقعیت های اجتماعی است. ما امروزه برای درک واقع بینانه تر از تاریخ به فیلم های دهه های گذشته نگاه کرده و جوامع آن روزگار را تحلیل میکنیم.

ایشان در قسمت دیگری می گویند "در کشور ما سنت است که در فیلم و سینما نمای واقعی از جامعه ارائه نکنیم، مبادا به چهره و تاریخ این کشور"کهن" و این "مهد تمدن بشری" خدشه ای وارد آید". من نمی دانم که با شرایط اختناق و سانسوری که در ایران وجود دارد، ایشان انتظار دارند که دیگر چگونه فیلمسازان ایرانی "نمای واقعی جامعه" را ارائه کنند؟ در فیلم ها هم برج میلاد و آسمان خراش و خانه ها و ویلاهای آنچنانی نشان می دهند و هم خانه های "قمر خانومی" با حوضی در وسط و زیرزمین های نموری که در هر اتاق کوچک آن یک خانواده فقیر زندگی می کنند. هم کودکان کار را به تصویر می کشند و هم زنان بی سرپرست وآواره در خیابان ها را. هم از فحشا و چند همسری می گویند و هم از بیرحمی بی دادگاه های اسلامی در صدور احکام طلاق و سرپرستی فرزند. هم وضعیت پلیسی حاکم در ایران و حضور همیشه گی برادران پاسدار و نیرو ی انتظامی را نشان می دهند و هم وفور مواد مخدر و مشروبات الکلی را به تصویر می کشند. هم دروغ گویی و دورویی مردم و دغلکاری و دزدی کردن آنها را نشان می دهند، هم محبت و ایثار و گذشت را. هم از قوانین قرون وسطایی قصاص و مشکلاتی که دار جامعه ایجاد کرده است می گویند و هم از خرافاتی که دار مردم وجود دارد. تصویر دقیقی از زن ایرانی و ظلم مضاعفی که بر او میشود ارائه کرده اند. دادگاه های طلاق و مجبور بودن زن به تمکین از شوهر را نشان داده اند. اینکه زن حق سرپرستی فرزند خود را ندارد را به تصویر کشیده اند.

من که از دیدن این فیلمها بسیار امیدوار شدم. از نظر هنری، تکنیکی و فیلم سازی با فیلمهای غربی قابل مقایسه نیستند، اما از تلاشی که این فیلمسازان و فیلمنامه نویسان برای نشان دادن واقعیت های تلخ جامعه ما کرده اند، از آنها ممنونم. آنان با علم به اینکه ممکن است فیلم هایشان سانسور شده و یا ممنوع الاکران بشود، باز هم تا جائی که توانسته اند، اعتراض خود به خفقان، نبود آزادی، بی قانونی و استبداد را نشان داده اند. به دشمنی رژیم جمهوری اسلامی با فیلم سازان و سناریو نویسهای متعهد نگاه کنید. جعفر پناهی در زندان است، بهرام بیضایی و ده ها تن دیگر ممنوع الکران هستند، ده ها هنرپیشه به جرم بازی در فیلم شلاق خورده و ممنوع الخروج هستند. وقتی که فیلم های ایرانی جوایز بین المللی برنده می شوند، دولت ایران برای فیلمسازان و تهیه کننده گان این فیلمها خط و نشان می کشند.

آقای رضایی اصرار دارند که ادعای من مبنی بر اینکه "هیچ چیز مهم تر از آزادی نیست" نشانه بیگانگی من و امثال من از جامعه ایران است. نظرمن هم این است که ایشان با کرامت انسانی و روحیه آزادگی انسانها بیگانه است و متوجه نیست که هیچ چیز جای آزادی را نمی گیرد. باز هم تکرار می کنم که به قول ژان پل سارتر"انسان محکوم است به آزادی".

لادن بازرگان
فوریه ۲۰۱۲
lawdanbazargan@gmail.com


Share/Save/Bookmark

more from LawdanBazargan
 
LawdanBazargan

How to be more brave and less selfishi

by LawdanBazargan on

Dear Arash Kamangar,

I donlt think people of Iran lack bravery. the problem is that they don;t see any bright horizon or clear visions in front of them. That's why idealogy is important.

if you like to actually do something pelase email me at lawdanbazasrgan@gmail.com so I can discuss with you the idea I have. It's still at early stage but with the help of people like you we can move forward. 


Arash Kamangir

I am sick of idealogical discussions!

by Arash Kamangir on

We know freedom plays big role however at the time being Iranians should get their act together and find ways how to fight IR. We the Iranians have all Phd in politics and don't need lectures. Can anyone teach us how to be more brave and less selfish?