عبید، چراغ بر می دارد


Share/Save/Bookmark

عبید، چراغ بر می دارد
by Abbas Sahraee
15-Jul-2009
 

استاد محمود کویر در این نوشتار، ضمن شناساندن تحلیلگرانه عبید زاکانی، از سروده ها و طنزها و مطایبه هایش می گوید، که شیرین و خواندی است.

(زمان زندگانی عبید زاكانی، قرن هشتم هجری، از سیاه ترین دوره های تاریخ ایران ست كه در آن فساد و تباهی اخلاقی به نهایت رسیده بود. در این دوران كه بعد از كشتار و یغمای هولبار و دهشتناك مغول است، از یك طرف خان ها و اتابک های خونخوار بر نواحی مختلف این كشور استیلا داشتند، زد و خوردهای این فرمانروایان با امیران مجاور و با افراد خاندان خود و قتل و غارت ایشان موجب شده بود كه ایمنی از مردمان سلب شود و قحطی و بیماری و گرسنگی و نابسامانی و ناپایداری و نومیدی قدرت یابد.

از سوی دیگر رواج تعصب مذهبی و فساد پیشوایان دین كه با ریا و سالوس و فریب مردمان ساده دل به نام دین، و برای قدرت و ثروت؛ روزگار را تیره ‌تر و بار زندگی را برای مردمان، خاصه صاحب‌ دلان و لطیف طبعان، سنگین‌تر كرده بود.

در چنین روزگاری، البته بیشتر فشار بر كسانی وارد می‌آید كه نخواهند و نتوانند با جماعت همرنگ شوند و بر ناپاكیها و پلیدی‌ها چشم فرو بندند. این گروه اند كه خواه ناخواه ناله‌ای برمی‌آورند و شكوه‌ای بر زبانشان می‌گذرد و اگر نتوانند در اصلاح مفاسد و معایب قدمی بردارند این را نیز نمی‌توانند، كه از ابراز نفرت خودداری كنند.

در این زمانه است که عبید، چراغ بر می دارد و راه می نماید. امید می آورد تا درد و نومیدی رخت بر بندد.)

***

عمران نامی را در قم می‌زدند. یكی گفت چون عمر نیست چراش می‌زنید؟ گفتند عمرست و الف و نون عثمان هم دارد.

(در این رساله نیز عبید زاكانی حریفان خود را كه خطیب و قاضی و شیخ و واعظ باشند فراموش نكرده و نیش‌های دلخراش به ایشان می‌زند.

انشای عبید چنان كه گفته شد در این حكایات عالیترین نمونه نثر ساده و موجز و بی‌تكلف است و هنوز بهترین سرمشق نویسندگان می‌تواند بود. ازینرو نقل چند حكایت دراینجا بسیار سودمند بنظرمی‌رسد.)

***

خطیبی را گفتند مسلمانی چیست؟ گفت: من مردی خطیبم مرا با مسلمانی چكار؟

***

روستائی ماده گاوی داشت و ماده خری با كرّه. خر بمرد. شیر گاو به كرّه خرمی داد و ایشان را شیر دیگر نبود. روستائی ملول شد و گفت:

"خدایا! تواین كرّه خر را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند. روز دیگر در پایگاه رفت. گاو را دید مرده. مردک را دود از سر برفت. گفت:

"خدایا من خر را گفتم. تو گاو را از خر باز نمی شناسی؟"

***

سلطان محمود در مجلس وعظ حاضر بود. ملا بر منبر می گفت: هرکس با پسرکس لواط کند، روز قیامت باید او را بر دوش گرفته و از پل صراط بگذرد. سلطان می گریست. تلخک گفت: ای سلطان گریه مکن! تونیز آن روز بر دوش دیگران خواهی بود.

***

مغولان راه را بر شیخ بستند که یا تو را کشیم ، یا با تو لواط کنیم . پس از آن شیخ سی سال به نیک نامی بزیست.

www.gozargah.com


Share/Save/Bookmark

Recently by Abbas SahraeeCommentsDate
شاخه ترد اطلسی
1
Oct 06, 2010
غنچه
7
Mar 06, 2009
نگاهی به درون
3
Feb 28, 2009
more from Abbas Sahraee
 
Proud_To_Be_Anonymous

Obeid

by Proud_To_Be_Anonymous on

Absolutely loved it!  Thanks Mr. Sahraee.