حمد احرار- دیداری داشتم با مهندس شریف امامی، دو روز پس از استعفای ایشان از نخستوزیری در 14آبان 1357. علت استعفا را جویا شدم. گفت من با همسرم قرار گذاشته بودم شب که به خانه میآیم جرّ و بحث سیاسی نداشته باشیم چون تمام روز درگیر مسائل سیاسی بودم و خسته و عصبی به منزل میرسیدم و نیاز به چند ساعت استراحت و تمدّد اعصاب داشتم تا بتوانم روز بعد، باز هم با مشکلات دست و پنجه نرم کنم. روز سیزدهم آبان، دیروقت به خانه رسیدم. بهمحض ورود، خانم با چشم اشکبار سینه بهسینۀ من قرار گرفت و پرخاشکنان گفت «پیرمرد، از خودت خجالت نمیکشی؟ این چه فجایعی است؟ چرا بچههای مردم را میکشی؟ مگر وجدان نداری؟!»
مات و مبهوت، این حرفها را میشنیدم و نمیتوانستم معنی آن را درک کنم. هرگز، در طول زندگی مشترکمان چنین برخوردی بین ما صورت نگرفته و چنان الفاظی مبادله نشده بود. بهزحمت بر خودم مسلط شدم و کوشیدم علت آن احوال و رفتار را از زبان خانم بشنوم. معلوم شد تلویزیون جریان زد و خورد مأموران حکومت نظامی با دانشجویان دانشگاه تهران را پخش کرده و خانم، مثل اکثر مردم، صحنههای تیراندازی و ضرب و جرح تظاهرکنندگان را دیده و شوهر خود را در این فجایع مسؤول دانسته است. به هر زبانی بود او را آرام کردم. نشست و مدتی گریست و سپس به اتاق خود رفت. من هم به اتاق خودم پناه بردم و عوض استراحت، تا صبح به خود پیچیدم و این فکر دست از سرم برنمی داشت که وقتی در خانۀ خودمان همسرم نسبت به من چنین احساس و چنین قضاوتی دارد، دیگران چه میگویند و تاریخ دربارهام چه قضاوت خواهد کرد. نزدیک صبح تصمیم خود را گرفتم. روز بعد شرفیاب شدم و درخواست کردم مرا از ادامۀ خدمت در مقام نخستوزیری معذور بدارند.
هر مرد سیاسی در دوران اقتدارش ممکن است با چنین آزمایشی روبرو شود. یکی شب تا صبح به خود میپیچد و خواب از چشمش میگریزد و سحرگاه به آن نتیجه میرسد که شریف امامی رسید. دیگری سر راحت بر بالین میگذارد و خود را با این استدلال قانع میسازد که دشمن خارجی توطئه کرده است، گروهی در داخل با دشمن همدست شده و معدودی افراد نادان را آلت دست قرار داده و آتش فتنه برافروختهاند. باید زد و کشت تا فتنه خاموش و امنیت برقرار و دشمن مأیوس و تداوم حکومت تضمین شود. طرز برخورد با مسأله و رسیدن به نتیجه بستگی دارد به پست و بلند دیواری بهنام وجدان در ضمیر آدمی که اگر پست بود از آن میجهد و به راه خود ادامه میدهد، اگر بلند بود او را متوقف میسازد.
تاریخ، زمامدارانی از هر دو نوع به خود دیده و برخی را در زمان حیاتشان پاداش داده یا به کیفر رسانده است. بعضی را پس از مرگشان. «هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد».
Recently by Ali P. | Comments | Date |
---|---|---|
حیف من! | 1 | May 01, 2011 |
It was about freaking time! | 11 | Jan 25, 2011 |
Iran v. UAE | 26 | Jan 19, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Excellent Post AliP
by masoudA on Mon Dec 28, 2009 07:06 PM PSTThis won't ahppen to khamenei of-course, since the first kolfat has no right to think and have a mind, let alone speak it.
گناهکار پیدا شد
divanehMon Dec 28, 2009 03:05 PM PST
پس معلوم شد که همش زیر سر زن خامنه ای است.
اگر او هم مثل زن شزیف امامی میگفت اون تخم مرغ اون هم روغن ، حالا ما یک خرده آزادی بهمان رسیده بود.
Poor, little, lonely Shah had no playmate!
by The Phantom Of The Opera on Mon Dec 28, 2009 10:01 AM PSTبه عقیده من، اگر اجازه ابرازش را داشته باشم، این داستان که چه بسا
حقیقی هم باشد گویای واقعیت دردناک "دربار شاه" است. وی در زمان "قدر
قدرتی" خویش، خود را با مشتی چاپلوس، دزد و بی لیاقت محاصره کرد که نقش و
وظیفهای به غیر از بزرگنمایی او و تایید و تحسین "ژستهای آبدوغ خیاری"
او در قبال دریافت درامدهای آنچنانی نداشتند. مسلم است که "نخست وزیر"ی
که از میان آن سیاهی لشکر برگزیده شده باشد، برای اخذ تصمیمات دولتی به
الهامات "زیر لحافی" وابسته است.
The Pahlavis and all mullahs must disclose the source and the amount of their wealth.
علی جان داستان چرا تعریف میکنی؟!
AnonymouseMon Dec 28, 2009 08:28 AM PST
بعد از همهٔ این سالها داستان این دوستان هم هزار جور عوض شده. حالا آقای شریف امامی اخبار ایران را از خانمشان میگیرند و بعدش هم خیلی جنتلمنانه استعفا میدهند. اصلا پنداری ممد رضا شاه اشتباها از بین نخست وزیرها یادش رفته بود جرجیس رو نباید استخدام میکرد! ای بابا!
Everything is sacred