پس از پایان دورهء تحصیلی من در دانشکدهء هنرهای زیبا در رشتهء تئآتر به سربازی رفتم و شش ماه نخست را در فرح آباد و یکسال و نیم باقی را به عنوان افسر وظیفه در دانشکدهء افسری تهران گذراندم و تجربه آموختم. پس از آن بلافاصله به فرانسه آمدم. سال 1356 بود. چند ماهی زبان خواندم و سپس لیسانس چهار سالهء تئاتر را که آن روزها در فرانسه برابر فوق لیسانس بود ، رها کردم و با ارائهء ترجمهء دیپلم طبیعی خود که از دبیرستان محمودیهء کاشان کسب کرده بودم ، در دانشگاه نانتر در سال اول رشتهء جامعه شناسی ثبت نام کردم که بعد ها از آنجا لیسانس جامعه شناسی و از دانشگاه پاریس 7(ژوسیو) فوق لیسانس و دورهء پیش از دکترا را گذراندم . مقصودم نوشتن شرح زندگی نیست که جای دیگری می طلبد .ـ
به هر حال من در پاریس دانشجوی جامعه شناسی بودم که اوضاع ایران پریشان شد و نیروها و قدرتهای بزرگ جهانی صلاح چنان دیدند که ملای متحجری را که پادشاه سابق برای روزهای «عاقبت به خیری» خود در نجف کاشته بود به پاریس بیاورند که آوردند و او را امام نامیدند و رسانه های جمعی فرانسه و اروپا را بی دریغ در اختیار او نهادند تا «انقلاب ایران» رارهبری کند و دم و دستگاه شاهی را برچیند که به تازگی هوای کورشی برش داشته بود و حرفهای بزرگ بزرگ می زد وفراموش کرده بود که خود در ماجرای شکست جنبش ملی ایران به اهتمام همین غربی ها به حکومت باز گشته است . این فراموشی او را بر آن داشته بود که سنگ های بزرگ بردارد و با دعوی های دست نایافتی نرد عشق ببازد . ازین رو حربهء نفت را در برابر مغربیان برق می انداخت و از «سهم ما و سهم شما» دم می زد . ـ
خلاصه همچنان که روزگاری خواجه نصیر طوسی هلاکوی مغول را شاخ گاو خود کرده بود تا بغداد را ویران کند و بساط خلفای عباسی را برچیند، مغربیان نیز «امام خمینی» را شاخ گاو خود کردند و ایران را به یک آزمایشگاه وسیع اسلامیسم سیاسی بدل ساختند که دوهزار کیلومتر با شوروی سوسیالیستی مرز مشترک داشت و «اسلام عزیز» می توانست برای مابقی عمر دوران جنگ سرد ، همچون کمربندی سبز در برابر اردوگاه سرخ دیواری نفوذ ناپذیر بنیاد نهد. بدینگونه تیری به نام «انقلاب اسلامی» ، با دونشانه به جانب ایران رهاشد وگفتنی ست که مغربیان با چنین ترفندی خون ملت ایران را به نام اسلام دوغاب سیمانی می کردند که می باید سد سکندر انترناسیونالیسم اسلامی و اسلامیسم سیاسی را در برابر انترناسیونالیسم سرخ اتحاد جماهیر شوروی و اقمار وی استحکام بخشد و از جانب دیگر پادشاهی را نگونسار کنند که دچار توهم قدرت شده بود و با نشان دادن برخی گردن کشی ها ، ناشیانه می کوشید تا به شکلی جبران مافات کند و حس ملی غریبی را پاسخ گوید که بیش از صد و پنجاه سال منتظر زمان بود تادر برابر زیاده خواهی غرب سلطه طلب استعماری پایداری نشان دهد و بویژه در ژرفای آرمان های سیاسی و اجتماعی ایرانیان ، مُترصّد فرصتی بود تا خفّت شکست جنبش ملی اخیردر دوران وزارت مصدق را به هرشکل و شیوه ای که پیش آید جبران سازد . شاه اما توان پاسخ به این آرزوها را نداشت و اعتماد ملی ، دست دوستی به جانب او دراز نمی کرد و همای بخت در این میدان به دوش ملایی نشست که شهرت سیاسی خود را بابت اعتراضی بدست آورده بود که به اصلاحات ارضی داشت و به یمن خشونتی مدارج سیاسی و تشخص روحانی خود را کسب کرده بود که طی سخنان خود ــ (درخرداد 1542) ــ نسبت به قوانین مربوط به برابری حقوق زنان با مردان از خود بروز داده بود . و چنین بود که رهبریت ارتجاع ایران در یک اجماع جهانی و با بهره گیری ازیک موقعیت بین المللی تدارک دیده شده و با مساعدت بیدریغ قدرت های غربی به رهبر انقلاب ایران بدل یافت ونسل ما خام ها و نسل پدران ما خام ها را به بالای بام ها برد تا هروله کنیم و الله و اکبر بگوییم و گور آزادی و انسانیت و گور نسل خود و نسل های آینده را به دست خود بکنیم. ـ
هرکسی از ظن خود شد یارمن !ـ
هریک از ما خیالات خام خود را در دیگ های تهی ی مغز خود می پختیم. آن یکی آیه های لنینی را از برمی کرد و کاسهء کدیه به دست ، در «خط امام» به دنبال اوباش می خزید تا از ناداشت ترین و نافهمیده مردمان روزگار گدایی محبت کند و از زبان شاعر برجستهء روزگارش به عبای «والاپیامدار» حاکم چنگ می افکند و جای کوچکی از وی می طلبید و به گوشهء ای حتی در کنار مبال یا منجلاب نیز قانع بود به شرط آن که زیر همان کسا باشد. آن دیگری سارتر و فانون را به کنار نهر القمه می آورد و دست روزالوکزامبورگ را در بازار شام به دست زینب کبری می داد! ـ
و اینچنین روزگار ایرانی سیاه شد و شد و شد و می شود تا اکنون که سی سال از آغاز انتشار و چیرگی ِآن طاعون گذشته است. ـ
آن روز ها من دانشجویی بودم در پاریس که به شدت از وقایع شومی که در میهنم جریان داشت متأثر شده بودم و بی آن که هیچگونه دلبستگی به نظام سابق یا هیچ ارتباطی با جریانات سیاسی متعلق به آن داشته بوده باشم ، از استیلای اسلامیسم سیاسی و حکومت روحانیت رنج می کشیدم و تا مغز استخوان می سوختم و ، بدون آن که به لحاظ نظری یا فکری هیچگونه دشمنی با دین و به ویژه با اسلام در خود احساس کرده بوده باشم به شدت مخالف دخالت مذهب در سیاست و شرکت روحانیون در امور سیاسی بودم. ـ
به هر حال در آن هنگام ، حضور چنین عواطفی ، احساس تنهایی را در من تقویت می کرد ، زیرا به راستی خود را در اقلیت محض می یافتم چرا که جهان ایرانی را یکسره و یکجا دلباخته آن جریان سیل آسا و دهشتناکی می دیدم که همهء ارزشهای ملی و تاریخی را همراه با آرزوها و آرمانهای صد صدوپنجاه سالهء چندین نسل از ایرانیان درهم می پیچید و به دوزخ ناشناخته ای می برد که تصور آن پشت آدمی را به لرزه در می آورد. و ما و نسل ما این سیل را دیدیم و طعمهء این سیل شدیم و به این دوزخ ریختیم و در این دوزخ سوختیم. این بود انقلاب ایران. ـ
ازین رو چنین احساسی را گهگاه به زبان شعر بیان می کردم و بیشتر در قوالب کلاسیک بیان می کردم چرا که این قوالب به ویژه از زمان مشروطیت و به همت شاعران فداکار و میهنپرست و آزادی خواهی چون بهار و ایرج و عشقی و عارف و دهخدا و فرخی و لاهوتی آمادگی کامل بیان مسائل حاد سیاسی و اجتماعی دوران های آشوب و آشفته حالی را به دست آورده بود و همچون میراثی به نسل ما انتقال یافته بود. ـ
من این بخت را داشتم که از کودکی با شعر کلاسیک فارسی آشنا و آمُخته بوده ام طبع و ذوق آزموده بوده ام و به خصوص با شاعران مشروطیت مثل ایرج و عشقی و عارف ارتباط فکری و روحی داشته ام. با آن که پیش از آمدن به پاریس (در بیست و شش سالگی)، نزدیک به پانزده شانزده سال تجربه سرایش در قوالب قدما را باخود داشته ام، با این وجود هرگز شعری در ایران به چاپ نرسانده بودم و با شهرت شاعری خود راهی دیار فرنگ نشده بودم و از «مواهب آن» برخوردار نشدم. نخستین بار شعر من در فرانسه چاپ شد و مجموعهء «یادآر زشمع مرده یادآر » من در بهار 58 تااطلاع ثانوی نخستین مجموعه شعری ایرانیان درتبعید در دوران پس از انقلاب است. ـ
به هر حال این انقلاب و آنچه با وی همراه شد و از وی زاده شد و آنچه به نام دین و خدا و اسلام بر سر ایران و بر ملت ایران و بر نسل ما رفت ، همواره مهم ترین عوامل تأثر آفرین شعری و ادبی من شده اند و در بسیاری موارد به رغم خواست قلبی و روحیهء تغزل گرا و عاطفی و زیباپسند من چنین شده وشعرهایم غالباً رنگ سیاسی و اجتماعی یافته اند . ازاین رو می توانم بگویم که این «انقلاب» و آنچه از آن برون تراوید ، خود را به شعر من تحمیل کرده و این سخن را در یکی از یادداشت هایم که در حاشیهء کتاب شبنامه ها ــ درسال 1366ــ آمده چنین توضیح داده ام :ـ
«... نه هرگز تصور می کردم روزی در زیر آسمانی بیگانه ، دور از همهء هستی ام و دور از طپش ِ زمان و زندگی مردم ِ سرزمینم به سروده هایی از این گونه ناگزیر شوم، چرا که شعر را ستایشگر زندگی و راستی و موسیقی همآوای زیستن و شادی و ساختن و عشق و آزادی دانسته ام ، یعنی ستایشگر همهء آن ارزش های انسانی که اکنون در میهن ما به نام ِ خدا و مذهب ، در معرض نهب و تطاول است. پس به قول سعدی : « تو گر پرنیانی نیابی ، مجوش !» زیرا جز این چه می تواند بود که شعر نیز همچون هنرهای دیگرو همچون همهء عناصر فرهنگ بشری در روزگاران سیاه قربانی تاریکی ها شود، یا به قول ِ برشت از روزگاران ِ سیاه سخن گوید؟ و حافظ گفت : ـ
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آن که دگر نوبهار باز اید! » ـ
ـ(شب نامه ها ، چاپ لندن ، 1366 ، ص. 85). ـ
به هرصورت چنانکه این عبارات شهادت می دهند من از همان تاریخ تا امروز ، همواره شعر خود و حاصل حساسیت ها و کوششها ی شاعرانهء خود را قربانی وضعیت تاریخی و اجتماعی دوران معاصر و در کلام کوتاه قربانی انقلاب اسلامی یافته بوده ام. ـ
برای من توانایی بالقوهء سرایش فرصتی برای اعتراض بوده است ومحملی بوده است به زبان شعر که من آن را در خدمت یک شهادت تاریخی به کار برده ام و این روشی ست که تا همین امروزدر شعر ها و منظومه های گوناگون من ادامه یافته و به آنچه کرده ام ناگزیر بوده ام. در اینجا این بیت حافظ احساس مرا به خوبی بیان می کند که گفته بود:ـ
مکن درین چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم می دهند می رویم! ـ
واما این انقلاب از نظر من محصول آشتی نیروهای بهشتی و جهنمی بود که در میانهء راه آن بهشت یا رؤیای آن بهشت به کام آن جهنم فرورفت . و درواقع آن نیمهء زیبا که در ضمیر نسل رمانتیک دلباختهء انقلاب شکل می یافت و پدیدار می شد طعمهء چنگ و دندان خون آلود و خشونتباری شد که به نام دین قصد فروبلعیدن همهء حقوق ملت ایران را داشت و محصول یکصد و پنجاه سال آرزوی عدالت و آزادی و تجدد و پیشرفت و استعمار زدایی را در ایران به حساب مشتی ملای نادان و دهشتناک درو می کرد. به زبان دیگر نیمهء بهشتی انقلاب در چنگال آن نیمه ء زورمند و وحشی و بی عاطفه جهنمی اش خرد و خمیر شد و چندین نسل را باخود برد و ملیون ها انسان را از میدان زندگی و سازندگی بیرون راند و ایران را از نیرو و هوش و دانش و هنر و سایر توانایی های آنان در راه خدمت به مردم و به میهن محروم ساخت. ـ
ملت ایران از این حقیقت تلخ غافل بود که ملایان برای ریشه کن کردن درخت آرمان ها و آرزو های صد و پنجاه سالهء آنان تبرها تیز کرده اند و ای بسا کسا که به نا م روشنفکر و به نام مبارز چپ و سوسیالیست در تیز تر کردن و برق انداختن تبرهای آنان دست از پا نمی شناخت . نفس انقلاب و حضور انقلاب و به حرکت درآمدن انقلاب در نزد آنان ، آنچنان اصالت و تقدسی یافته بود که اهل زمانه گله وار به رؤیت جامهء انقلاب خوشدل بود و به این نمی اندیشید که چه جانوری آن را به تن کرده است . از رنگ سرخ و صورت خون آلود وی به وجد می آمدند ، اما احدی به محتوای آن نمی اندیشید و کس از خود نمی پرسید که با گشودن این گجستک خمرهء غبار بسته و ناشناخته چه غول بی شاخ و دم و چه اژدهای هزار سر ویرانگری سر بر خواهد آورد و چه کسی قادر به فرو راندن این غول ارتجاع و توحش به درون شیشهء دقیانوسی خواهد بود ! و این بود تراژدی ما و تراژدی ایران ما ! و اینگونه بود که : ـ
درهزار و سیصد و پنجاه و هفت
هستی ما سوخت با یک پیت نفت
این شعر ها که از آن سخن گفتم ، اینجا و آنجا پراکنده اند و بیشترشان در کتاب هایی که اینجا و آنجا به چاپ رسانده ام و پخش و پلا کرده ام گرد آمده اند. ـ
در اینجا میخواستم یکی از شعرهای آن روزگار خودم را روی این اوراق قرار دهم . یادگاری ست و سخنی ست از سر درد در میان سخنهای بسیاری که آن روزها از سر درد گفته شدند یا نشدند یاشنیده شدند و یا ناشنیده ماندند:ـ
این شعر در مرداد سال 1358 سروده شد ه و در پاریس انتشار یافته و سپس در مجموعهء «شب نامه ها » آمده است . ـ
شیخ این زمــان
شیخ این زمان به مسند قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش ی زمان را بریده است
دیروز گفت :« طالب ِ جاه و مقام نیست !»ـ
امروز در تدارک ِ پُست ِ عدیده است
دیروز قصه داشت که : « احرار زنده باد !»ـ
اینک کفن به قامت ِ ایشان بریده است !ـ
با نام ِ آسمان ، به زمین حُکم می کند
گویی که آسمان و زمین را خریده است !ـ
روزی به خلق وعدهء جمهور داده بود
امروز خلق واقعه ای ناشنیده است
یعنی که : «ما شبان و تو در پیش ما دوان
ما خُبره ایم و آهن ِ ما آبدیده است ! ـ
روزی اگرچه نعرهء واحُرّیت زدیم
سار از درخت حادثه اینک پریده است ! ـ
اکنون به یُمن ِ خون ِ خلایق ، عصای جور
در دست ِ ما چو افعی ِ حرمان کشیده است
ما مُبصر کلاس ِ جهان ِ سیاستیم
ما را خدا برای شما برگزیده است
تاریخ گفته است که در داو انقلاب
آنکس بَرَد که راه به مَسند کشیده است
مشروطه گرچه عاشق و دلداده داشت ، لیک
آن کو وزیر شد به وصالش رسیده است
در باغ وحش جنّت ِ مشروعهء جدید
هرکس به قدر همّت ِ خود میوه چیده است
وین سان در این صحاری خونین ی انقلاب
مار ِ دوسر به چلّهء مذهب لمیده است
فرزند ِ راه ِ خلق ، به دیدار ِ آفتاب
بیدار مان که فاتح ظلمت سپیده است !ـ
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
Recently by All-Iranians | Comments | Date |
---|---|---|
کار پردازان انگلیس در ایران : ۵٢ - احسان نراقی عنصر فعال فراماسونر | 4 | Dec 04, 2012 |
اشعاری به یاد محمد مختاری شاعر و نویسنده ی مقتول ایران | 11 | Dec 04, 2012 |
خدمتگزاران فرهنگ ایران : ٢٠ - محمد نوری | 2 | Dec 02, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
People!
by Arj on Thu Sep 01, 2011 04:42 PM PDTInterestingly, neither despots nor conspiracy theorists count people for much of anything! They're thought of as just sheep or pets, or mere collateral damage if anything at all!
هستی ما سوخت با یک پیت نفت
afshinazadThu Sep 01, 2011 03:18 PM PDT
واقیعت که از روز اول پنهان نبود، همین تفسیرها با پدربزرگم که ۲ کلاس دبستانی داشت به ما شده بود، خوب امروز اگر پدر بزرگ و پدر من زنده بودند در مورد این حقیقتها چه میگفتند. میخواهم داستانی راجب همسایهمان برایتان بگویم.
ما همسایه ای داشتیم که فوق لیسانس مهندس شیمی بود و تا انقلاب نامبارک سال ۵۷ شخصی بود که فکر میکرد خیلی روشنفکره و حتا فکر میکرد ملت عقب افتاده اند و خیلی با مسیحی ها دوستی میکرد و دو سال قبل از انقلاب ازدواج کرد و زنش را اورد خانه ما گفت به زنش که بایستی مثل این خانم یعنی مادر من رفتار بکنی و خانه داری از مادر من تقلید بکند، جالب اینجاست که همین اقا و زن نوین ایشان تا انقلاب هروز پارتی میگرفتند و مشروب میخوردند و زیاد طول نکشید که تا دو ماه قبل از انقلاب ایشان و زنش از رقاصی و مشروب خوری در ۲۴ ساعته شدند اسلامی و بعدأ شدند عضو کمیته و انقلابی و برای ما شدند دردسر . پدرم یک روز از این اقا پرسیدند پسرم چطور شد یک دفعه شدی مذهبی و انقلابی و حالا که ما مسلمان نیستیم به ما دستور میدهی که مواظب رفتار و پوشش خود باشیم در حالی که تا چند ماه قبل ما بودیم الگوی شما و امروز شدیم خلاف شرع .جواب این روشنفکر نوکیش اسلامی این بود که شما ها و شاه ما را شستوشی مغزی کرده بودید و ما مسلمان هستیم و قران راه زندگی است. پدرم تشکر کرد از ایشان برای جوابشان و فردا پدرم خانه را گذاشت برای فروش و به نصف قیمت خانه را فروخت و رفتیم تهران. پدرم گفت اگر فوق لیسانس این کشور دیوانه شده باشد وای به حال بقیه کشور.
Great & Sad Blog
by Maryam Hojjat on Thu Sep 01, 2011 01:31 PM PDTReminding us of Gullibility of IRANIANS who followed bunch backwarded anti-Iranians for change.
Thanks for posting.
علل و عوامل انقلاب بهمن پنجاه و هفت
All-IraniansThu Sep 01, 2011 12:47 PM PDT
Please also view: //iranian.com/main/blog/all-iranians-1 and //iranian.com/main/blog/all-iranians-2