بسیاری از ایرانیان ، لطیفه های زیر را با اشاره به شاعران و نویسندگان کشورشان نقل می کنند
عاقبت دست و دلبازی: نادر نادر پور در پاریس زندگی میکرد . شبی در کافه ای مرد سیاه پوستی از نادر پور یک " نخ " سیگار میخواهد . نادر پور در عالم مستی لوطی گری اش گل میکند و میخواهد پاکت سیگارش را به او ببخشد . اما مرد سیاه پوست فقط یک دانه سیگارمیخواهد . از نادر پور اصرار و از طرف انکار . تا اینکه مرد سیاه پوست از دست نادر پور ذله میشود و با مشت میخواباند زیر چانه نادر پور .
نادر پور را که بیهوش شده بود می برند بیمارستان . از بد حادثه دکتر بیمارستان هم سیاه پوست بوده است . نادر پور وقتی بهوش میآید خیال میکند همان سیاه پوست است و دوباره غش میکند !
مراعات همسر: همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود : حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید .
خود حمید مصدق هم میآمد بیرون سیگار میکشید و میگفت : به احترام لاله خانم است !
اف- اف: در تهران قبر ها را چند طبقه میسازند . احمد رضا احمدی به شهرداری پیشنهاد داد برای قبر ها " اف- اف " هم بگذارند تا صاحب مرده قبلا مرده اش را صدا کند و اشتباهی برای مرده دیگری فاتحه نخواند !
چرا نمی میرم ؟ دکتر محمد عاصمی میگفت : رفته بودم سویس دیدن محمد علی جمالزاده . گفتند : یک هفته است که در بیمارستان است و در اغما ست . رفتم بیمارستان . پرستار ها گفتند : یک هفته ای است که بیهوش است .
گفتم : ایشان بیش از پنجاه سال رفیق گرمابه و گلستان من بوده است ؛ میشود خواهش کنم بگذارید به دیدنش بروم ؟ آنها هم اجازه دادند . رفتم اتاق جمالزاده . دیدم بیهوش روی تخت افتاده است . نشستم کنار تخت او و به یاد خاطرات تلخ و شیرین سالها افتادم . یکباره جمالزاده چشم هایش را باز کرد و نگاهی به من انداخت و گفت : ممد تویی ؟ من چرا نمی میرم ؟! بعدش هم چشمش را گذاشت روی هم و دیگر هم تا دم مرگ باز نکرد . جمالزاده هنگام مرگ ۱۰۷ سال داشت .
میرسونمت: یک شب که باران شدیدی میبارید پرویز شاپور از شاملو پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟
شاملو گفت : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم .
پرویز شاپور گفت : من میرسونمت .
شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟
شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم !
یه پان یه پان: محمد علی سپانلو میگفت یک روز رفته بودم دیدن شاملو . زنگ در را که زدم شاملو پرسید کیه ؟
گفتم : سپانلو
گفت : پله ها لق شده . لطفا سه بار یه پان یه پان بیا بالا !
شاعر بی پول: یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم .
اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند .
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد .
اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی .
نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا این خودکار هم توی پالتوت بود !
Recently by All-Iranians | Comments | Date |
---|---|---|
کار پردازان انگلیس در ایران : ۵٢ - احسان نراقی عنصر فعال فراماسونر | 4 | Dec 04, 2012 |
اشعاری به یاد محمد مختاری شاعر و نویسنده ی مقتول ایران | 11 | Dec 04, 2012 |
خدمتگزاران فرهنگ ایران : ٢٠ - محمد نوری | 2 | Dec 02, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear SamSam
by All-Iranians on Sat May 22, 2010 01:04 PM PDTThank you for your inspiring comment. Here is a link to the Bio of Zakaria Razi.
Happy Razi Day, and Cheers!
Dear Red Wine
by All-Iranians on Sat May 22, 2010 12:59 PM PDTAll-Iranians agree with you. That letter attributed to Amir Kabir is false and phony. Thank you for your very clear and thoughtful comments on the letter;
Dears Majid, Shazde AM, & divaneh
by All-Iranians on Sat May 22, 2010 12:54 PM PDTThank you for your supporting comments and contributions.
سالروز و زادروز یگانه منجی دنيای هستي و مستی
SamSamIIIISat May 22, 2010 08:10 AM PDT
سالروز و زادروز یگانه منجی دنيای هستي و مستی و فرزانه اختر تابناک اسمان عیش و نوش و عشق و حال ذکریای رازی بر همه الکل دوستان و الکلي ها از 45% تا 95% فرخنده باد
نامهی مجعول به نام امير کبير
Red WineSat May 22, 2010 08:08 AM PDT
مطلبی دیدیم از یکی از اعضا این سایت که خبر کذب است و تمام.لازم دیدیم اشتباه را به خدمت دیگر دوستان گوشزد نماییم که خوش نباشد این چنین مطلب دروغ بخوانند و فرا گیرند.
سپاسگزاریم.
چند سالى است ورقهاى پلىكپى شده به عنوان نامهاى از اميركبير به ناصرالدين شاه ومخصوصاً ميان ايرانيان مقيم امريكا دست به دست گردانده مىشود. آنهايى كه مىخوانندشهامت اميركبير برايشان چند چندان مىشود از آنچه در تواريخ خواندهاند.
تصور چنين است كهخط خط حضرت اميرست و سخن سخن او. در حالى كه نامهاى مزور و مجعول است آن هم بهطريقى بسيار جاهلانه. چون ديدم كه عكس آن را آقاى حسين شهسوارانى در مجله ارزشمند اباختر (شماره ۳/۴ تابستان ۱۳۸۲) به چاپ رسانيدهاند از ترس آنكه مبادا از آنجا به نشريات ديگر سرايت كندضرورت ايجاب كرد كه اين چند كلمه را عرض كنم.
۱. خط در مقام مقايسه با خطوط مسلم الصدور اميركبير كه بارها چاپ شده استبىدغدغهاى گوياست كه جعل است.
۲. شيوه خط و پيچ و خم كلمات آن گوياى تازهنويسى و ناشيگرانهنويسى است.
۳. هيچ رجل ادارى و ديوانى عصر قاجارى، حتى بقالهاى طهران در عصر اميركبير طهران را «تهران» - كه ساخته و پرداخته عصر بعد از احمد شاه است - نمىنوشتهاند، تا چه رسد به ميرزاتقىخان فراهانى.
۴. خطاب كردن به شاه وقت، هر چند نويسنده عريضه اميركبير و قوامالسلطنه و دكترمصدق باشد، آداب و رسوم خاص و الفاظ معين داشت. استعمال «قربانت شوم» براى طبقه خاصى بود. اميركبير عبارتى كمتر از «قربان خاكپاى همايون مباركت شوم» نمىنوشت.
۵. اميركبير بر بالاى عرايض خود «هو» مىنوشت.
۶. او معمولاً در ختام نامه مىنوشت «الامر همايون مطاع مطاع» و نظاير آن. نه آنكهبىادبانه بنويسد «تقى».
۷. در اوائل عصر ناصرى كسى را كه لقب موثقالدوله داشته باشد نديدهام كه حكومت قمداشته باشد. اميدست مورخان تاريخ قم بتوانند نسبت به اين شك من اظهار رأى نمايند. براى اينكه فضاحت كار روشن باشد اميدوارم آقاى على دهباشى عكس ورقه جعلى را درمجله چاپ كند. يكبار براى هميشه و براى تنبه.»
اين مطلب در مجلهی بخارا شمارهی ۳۱، در مقالهی پارهها و تازههای ايرانشناسی به قلم ايرج افشار در بند ۸۰۳ آمده است. تصوير نامه هم در شمارهی ۳۲ چاپ شده است. باری اين نامه در بسياری از وبلاگهای فارسی موجود بود.
دست شما درد نکند
divanehSat May 22, 2010 07:38 AM PDT
بسیار محظوظ شدیم. دست شما درد نکند ای همه ایرانیان. این هم چند تا دیگر
لوزتین - حوضتین
هدایت از قرینه سازی چندان خوشش نمی آمد. در حیاط خانه یکی از دوستانش دو حوض قرینه یکدیگر بود. روز اول که به خانه او رفت نگاهی به دو حوض انداخت و به صاحبخانه گفت: حوضتینت را بده عمل کنند.
گرمای عربی
یک سال که در مرداد ماه هوای تهران خیلی گرم شده بود در مجلسی از گرما گفتگو می کردند. صادق هدایت که حاضر بود گفت: اگر گرما اینطور پیش برود تا چند روز دیگر همۀ اهل تهران بزبان عربی صحبت خواهند کرد.
سخت گیری
مرحوم قزوینی محققی دقیق و بکار خود مومن بود. در تتبعات و تحقیقات خود هیچ نکته ای را بی ذکر سند و ماَخذ نمی آورد. پیداست که در نظر او بیان مطلبی تاریخی بی آنکه منبع و مدرک آن بدست داده شود کفر می نمود و هر گاه در کتابی چنین روشی میدید خشمگین میشد و از جا در می رفت. وی همیشه عادت داشت عقاید و اندیشه های خود را در بارۀ کتابی که می خواند در حاشیۀ آن یادداشت کند.
در حاشیۀ صفحات یکی از کتابها که نویسنده ای از معاصران چاپ کرده بود بخط مرحوم قزوینی این عبارتها دیده میشود.
در حاشیه صفحه یک: عجب! هیچ ماَخذ خود را ذکر نمی کند.
در حاشیه صفحه دو: باز هم نمی نویسد که سندش چیست؟
در حاشیه صفحه سه: احمق بن احمق هیچ نمی گوید از کجا این مطلب را نقل کرده.
در حاشیه صفحه پنج: باز پدرسوختۀ احمق دزد هیچ نمی گوید از کجا این مطلب را نقل کرده است.
راه چاره
عباس فرات پیش کسوت شعرای توفیق مردی بود بسیار شوخ طبع و حاضر جواب. در انجمنی شاعری شعرش را به صورت خوش می خواند. متشاعری گفت: من باید اشعارم را بدهم آقا بخوانند تا جلوۀ دیگری داشته باشند. فرات که تا این موقع ساکت بود گفت: شما برای این که شعرتان جلوه داشته باشد، باید به یکی از اساتید بدهد بسازد.
اتفاق
فرات دوستی داشت به نام "اتفاق". روزی در جلسه توفیق شعر می خواند. اتفاقاَ این آقای اتفاق هم حضور داشت و برای این که فرات را کنفت کند پرسید: آقای فرات این کثافتکاری را خودتان کرده اید؟ فرات بلافاصله جواب داد: بله بر سبیل اتفاق.
برای این که روح مرحوم قزوینی از ما راضی باشد، سه تای اول از دورۀ چهارم مجلات سخن و دو تای آخر از کتاب "یک لب و هزار خنده" اثر عمران صلاحی نقل شده است.
...............
by Majid on Fri May 21, 2010 03:49 PM PDTسال ١٣٤٨ خورشیدی، تهران، تئاتر دهقان، نمایشنامهء نادر فرزند شمشیر...........
_ رضا قلی میرزا........
- قبلهء عالم بسلامت باد، جان نثار مطاع اوامر همایونی، بگوشم قربان.
_ شنیده ام در طبرستان شورشی برخاسته است، خواهم در اسرع وقت شورش را فرو بنشانی.
_ قبله عالم بسلامت باد، همین الساعه!
**** شیشکی یکی از حضّار ****
_ رضا قلی میرزا...........
_ بگوشم ای پدر تاجدار.
_ قبل از عزیمت به طبرستان اوّل این مادر قحبه رو پیدا کن و از تئاتر بنداز بیرون!
خیلی ممنون، مجموعه زیبایی شده است.
Shazde Asdola MirzaFri May 21, 2010 08:38 PM PDT
هدایت و چوبک در سفری به اصفهان، توی قهوه خانه چایی میخوردند. هدایت سر قندان را که برداشت، مگسی پرواز کرد. چوبک عصبانی به قهوه چی پرخاش نمود که، "مرد حسابی این قندنت که توش مگس بود"! اصفهانی حاضر جواب هم با خونسردی گفت، "ده شاهی بابت دو تا چایی دادی، میخواستی از قندون قرقاول در بیاد"؟
..................
by Majid on Thu May 20, 2010 02:23 PM PDTمراسم فارغ التحصیلی دانشکدهء پزشکی دانشگاه تهران بود و قرار بود اساتید هر دانشکده بعنوان سخنگوی افتتاحیه روی صحنه بروند، پرفسور مستوفی استاد جراحی قلب سخنران سوم بود و شاگردانش ترتیبی داده بودند که استاد از میان یک مجسمهء قلب بزرگ پا به صحنه بگذارد! وقتی استاد از میان قلب عظیم الجثّه بروی صحنه آمد با قهقهه بلندی خطاب به حاضران گفت.......خانم ها، آقایان....امیدوارم شاگردان سخنران بعدی، دکتر جهانشاه صالح (متخصّص زنان) از این صحنه چینی تقلید نکرده باشند!
Dears Souri, Ladan, Baharan & hamsade ghadimi
by All-Iranians on Thu May 20, 2010 12:48 PM PDTAll-Iranians thank you for your interesting comments and contributions.
آل ایرانیان،
hamsade ghadimiThu May 20, 2010 09:31 AM PDT
آل ایرانیان، از مقاله شما بسیار لذت بردم. راست یا دروغ، این هم اضافه کنید.
اسماعیل فصیح پس از گرفتن لیسانس ادبیات در دانشگاه مونتانا در امریکا، فرصتی به او دست میگیره که با نویسندهٔ مشهور ارنست همینگوی ملاقات کنه. در آن زمان، شهر میزولا در مونتانا پاتوق نویسنده های امریکایی بود. فصیح همراه دوستش که به مهمانی گروهی نویسنده دعوت شده بود، بسیار هیجان زده بود که نویسندهٔ مورد علاقه امریکایی خویش را ببیند. گفت در مهمانی فقط یک بار توانست با همینگوی حرف بزند. دوست فصیح ایشان را به همینگوی معرفی کرد. همینگوی از فصیح پرسید که شما از کجایید؟ فصیح هم جواب داد که از ایران. و همینگوی به فصیح گفت "رایت." و این تنها رد و بدل بین این دو بود. سالها بعد که فصیح این ماجرا را برای یک خبرنگار تعریف میکرد، گفت: "من هیچ وقت نفهمیدم منظور همینگوی از "رایت" چی بود؟ منظورش این بود که write و داشت من را تشویق میکرد و یا منظورش بود right یعنی به اصطلاح برو عمو." یک سال بعد از این ملاقات همینگوی خودکشی میکند و لازم بیان نیست که فصیح کدام معنی حرف همینگوی را اجرا کرد.
ازدستخط امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه
BaharanThu May 20, 2010 08:45 AM PDT
قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیرهی همایونی به شکستن لبهی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کردهبودم به توصیهی عمهی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که ادارهی امور مملکت به توصیهی عمه و خاله نمیشود. زیاده جسارت است، تقی
یادش همیشه گرامی باد.
ازرساله ی دلگشای عبید زاکانی
BaharanThu May 20, 2010 08:35 AM PDT
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را.
گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد. رفیقش گفت: (( احسنت)) . تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟ گفت: (( می گویم احسنت،اما به مرغ)).
برگرفته از: رساله ی دلگشای عبید زاکانی
ازخواجه نصیرالدین طوسی
BaharanThu May 20, 2010 08:27 AM PDT
معروف است که خواجه نصیرالدین طوسی که ازنوادرروزگارخود بود ازالمعتصم بالله خلیفه بغداد تقاضای شغل می کند . المعتصم که غیر عرب را حقیر می شمرد وی را مسخره می کند و چون اعراب خراسانیان را به گاو تشبیه می کردند با تمسخربه خواجه نصیرمی گوید : توکه خراسانی هستی پس شاخت کو؟خواجه نصیرسرش راپائین انداخته واجازه مرخص شدن می گیرد وازبغداد می رود و درخراسان بخدمت هلاکوخان مغول درمی آید وچندی بعد همراه هلاکو خان در فتح بغداد شرکت می کند و برای دستگیری خلیفه وارد کاخ المعتصم می شود . المعتصم با دیدن او به التماس افتاده و می پرسد که کجا بودی ؟ وخواجه نصیربا کنایه می گوید که رفته بودم شاخم را بیاورم و با دستش هلاکوخان رانشان می دهد ، آنگاه بدستور هلاکو خان خلیفه را در نمد پیچانده و در دجله می اندازند.
از ملانصرالدين
BaharanThu May 20, 2010 08:18 AM PDT
یکی از ملانصرالدين می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟ ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری!
از عبید زاکانی
BaharanThu May 20, 2010 08:10 AM PDT
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبیدا این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»
گفت:«می دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
زاهد به فریب مرد و زن مشغول است
BaharanThu May 20, 2010 05:44 AM PDT
مولانا محمد شیرازی ملقب به جمال الدین و متخلص به عرفی از مشاهیر و شعرای شیراز و به کمال فضل و دانش و لطیفه گویی و حاضر جوابی معروف بود و طرزی مخالف مسلک قدما در شعر در پیش گرفت .از جمله لطیفه های او رباعی زیر است:
زاهد به فریب مرد و زن مشغول است
صوفی به عمارت بدن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است
دانا به کرشمه سخن مشغول است !
Very Nice
by Baharan on Thu May 20, 2010 05:42 AM PDTThank you for sharing.
باد صبا
Ladan FarhangiWed May 19, 2010 05:14 PM PDT
ابوالحسن صبا اشعاری را كه در اركستر او اجرا میشد، كنترل میكرد. از او علت این كار را پرسیدند.
گفت: از بس كه شعرا در اشعار خود (باد صبا) میآورند و هی آن را تكرار میكنند وقتی خود من رهبر اركستر هستم، این باد اصلا خوشایند نیست!
Dear All-Iranians
by Ladan Farhangi on Wed May 19, 2010 03:35 PM PDTInteresting blog, and thank you for sharing.
شوخی بامزه
Ladan FarhangiWed May 19, 2010 03:33 PM PDT
جریان خلیج فارس و خلیج عربی را همه میدانیم… در حرکتی بسیار خلاقانه و جالب جوان ایرانی ۲۶ سالهای به نام «پندار یوسفی»، برای اعتراض به این موضوع، شوخی بامزه ای در گوگل ایجاد کرده است برای دیدن این حرکت قابل تقدیر که توسط این دانشجوی ایرانی ساکن کانادا انجام شده است کافی است در سایت گوگل عبارت arabian gulf را جستجو کنید و به لینکهای مربوطه مراجعه کنید تا کمی دل ایرانیتان خنک شود.
عمران صلاحي
SouriWed May 19, 2010 09:53 AM PDT
آخرین ملاقات پرویز:
در بیمارستان توس و من سرگرم تهیه كتاب "به نگاهم خوش آمدی" بودم. در
بیمارستان هم محلهایهای شاپور- یك عده جوان با سنهای كم - كه شیفتهی
شاپور بودند و اسم خودشان را شاپوریان گذاشته بودند ... و خیلی مراقب
شاپور بودند.
در بیمارستان دختری كه دوستش در اتاق بستری بود، شیفته ی شاپور شده بود
و به او رسیدگی میكرد و برایش ضبط آورده بود و برای شاپور آهنگهایی را كه
شاپور میخواست؛ میگذاشت. حتی یك روز در اتاق را بست و برای شاپور
رقصید... شاپور گفت
یارم همدانی و خودم هیچ ندانی/ یارب چه كند هیچ ندان یا همه دانی؟
»
عمران صلاحي
SouriWed May 19, 2010 09:28 AM PDT
//www.persian-language.org/Group/Tanz.asp?ID=...
نمونههایی از کاریکلماتورهای پرویز شاپور
SouriWed May 19, 2010 09:21 AM PDT
وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست.
به نگاهم خوش آمدی.
قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.
هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند!
غم، کلکسیون خنده ام را به سرقت برد.
بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
تقاضا
All-IraniansWed May 19, 2010 08:53 AM PDT
از دوستداران لطیفه و طنز تقاضا می شود اگر لطیفه ای با اشاره به شاعران و نویسندگان ایران می دانند به این وبلاگ اضافه نمایند. با تشکر.