Delete “Arabian Gulf” from Google Earth

Share/Save/Bookmark

Amil Imani
by Amil Imani
20-Feb-2008
 

To: International Media
February 19, 2008
>>> SIGN PETITION

Dear Administrators of Google Earth,

We, the undersigned, through this letter, protest your irresponsible, unscientific actions, and demand an immediate and unconditional deletion of “Arabian Gulf” from Google Earth.

Arbitrarily designating the Persian Gulf as the Arabian Gulf is an irresponsible violation of all historical and International standards and would undermine the integrity of Google Earth.

For the records, the name Persia has always been used to describe the nation of Iran, its people, and its ancient empires since 600 BC. It is derived from the ancient Greek name for Iran's maritime province, called Fars or Pars in modern Persian, Pars in Middle Persian and Pârsa in Old Persian, a word meaning "above reproach.” Persis is the Hellenized form of Pars, and through the Latinized word Persia, the other European nations came to use this word for the region. This area was the core of the original Persian Empire.

Since ancient times almost all foreigners referred to the entire country as Persia until March 21, 1935, when Reza Shah Pahlavi formally asked the international community to call the country Iran — a name that the people of Persia, themselves, used to refer to their country since the Sassanian period. "Iran" means "Land of Aryans". In 1959 some Persian scholars protested to the government that the name change had separated the country from its ancient civilization. Therefore, the late King Mohammad Reza Shah Pahlavi announced that both Persia and Iran can be used in Western languages.

Without disparaging the Arabs, Iranians are proud of their non-Arab heritage and strongly resent any attempt at denigrating or changing any aspect of their Iranian heritage. And the Persian Gulf occupies a pivotal place in the Iranian history and culture. Furthermore, Iran abuts the Persian Gulf for 2,000 Km, while about a dozen recently-created Arab Sheikhdoms and emirates border the Gulf on the other side.

The historical and geographical name of the Persian Gulf has been endorsed and clarified by the United Nations on many occasions and is in use by the UN, its member states, and all other international agencies worldwide. The last UN Directive confirming the name of the Persian Gulf was (reference ST/CS/SER.A/29/Add.2) on August, 18th 1994.

The worldwide Iranian people are deeply affronted by this arrogant designation of “The Arabian Gulf.” We demand, in the strongest possible terms, that you take immediate steps to restore the rightful name of the Persian Gulf to the waterway on Google Earth and delete any other arbitrary name. We hope that this notice would suffice and obviates the need for litigation.

Sincerely,

>>> SIGN PETITION 

Share/Save/Bookmark

Recently by Amil ImaniCommentsDate
The Islam I Left Behind
12
Aug 04, 2010
Will America Survive Islamofascisim?
9
Apr 01, 2010
Jews as Scapegoats
2
Mar 29, 2010
more from Amil Imani
 
default

Rajavi khaaen!!

by Anonymous___ (not verified) on

"According to the exiled National Council of Resistance of Iran, Tehran is actively pursuing a nuclear weapons programme, despite a recent US intelligence report which had said that Iran had abandoned such a programme in 2003."

Shame on traitors!!!


default

This post is about Persian Gulf

by AnonymousMe (not verified) on

When one reads the Persian text posted here, he does not know to cry or laugh.

THIS POST IS ABOUT PERSIAN GULF, you idiot. You deserve no reply.

Create another Post, then put that lobby information under that post. Let people shut you up there for your non-sense cut and paste.


default

تريتا پارسی" و "شورای ملی ايرانيان آمريکائی"

Babak24 (not verified)


"تريتا پارسی" و "شورای ملی ايرانيان آمريکائی"
٢٦٫٠٢٫٢٠٠٧
گزارش تحقيقی درباره شبکه لابی رژيم ايران در آمريکا
تهيه و تنظيم: حسن داعی
hassan.dai@yahoo.com
//www.iran-resist.org/article3160
مقدمه
در سال ٢٠٠٥ "جک آبراموف" يکی از سلاطين لابی درآمريکا به اتهام کلاهبرداری و رشوه تحت تعقيب قضائی قرار گرفت
و يکسال بعدازآن، با قبول بخشی از گناهان خويش و ضمن همکاری با مسئولين پرونده روانه زندان گشت. گرفتاری
آبراموف سرآغاز يکی از بزرگترين افتضاحات سياسی-مالی تاريخ آمريکا بود که به ادعای بسياری ار کارشناسان، تمام
سيستم سياسی آمريکا را تحت تاثير قرار داده است.
اين افتضاح که از مهمترين عوامل شکست جمهوريخواهان در انتخابات مجلسين آمريکا بود قربانيان مهمی نيز داشته است
که شناخته ترين آنان "باب (رابرت) نی" Bob Ney نماينده کنگره آمريکا از اوهايو و همکار اصلی آبراموف در اکثر اين
کلاهبرداری هاست. وی نيز با قبول بخشی از اتهامات وارده بخويش، بزودی روانه زندان خواهد شد.
"باب نی" فعال ترين و مهم ترين سياستمداری است که طی يک دهه بی وقفه برای نزديکی ايالات متحده به رژيم حاکم
برايران تلاش ميکرد و بخشی از پرونده کلاهبرداری های وی نيز به رشوه گيری از دلالان وابسته به جمهوری اسلامی
مربوط ميشود. وی در مدت اقامت خويش در زندان تنها نخواهد بود زيرا تعدادی از همکاران سابق وی نيز بهمين سرنوشت
دچار گشته اند. شايد يکی از معدود همکاران باب نی که هنوز گرفتار عدالت نشده باشد "تريتا پارسی" همکار سابق وی
است که با استفاده از ارتباطات خويش با شبکه باب نی و همچنين با برخوردای از حمايت های جمهوری اسلامی به راه
اندازی تشکيلات وسيعی در آمريکا اقدام نموده است.
افتضاح مالی آبراموف درعين حال بخش کوچکی از ارتباطات باب نی و تريتا پارسی با محافل وابسته به رژيم ايران و به
تبع آن، شبکه گسترده لابی ايران و شرکتهای بزرگ آمريکا و در راس آن کمپانی های نفتی را برملا نمود.
گزارشی که در ذيل تقديم هموطنان ميشود خلاصه بخش سوم گزارش مفصلی است که برای انتشار به زبان انگليسی در
مراحل پايانی تهيه و تدوين قرار دارد. اين گزارش تحقيقی را با همياری دو نفر از دوستان روزنامه نگار در داخل ايران
تهيه کرده ام که بخصوص بخش مربوط به فعاليت های رژيم در ميان اپوزيسيون قانونی و گروههای خارج از کشوری،
توسط نامبردگان تنظيم گشته است. ازآنجا که مسئله ايران به مشکل شماره يک آمريکا و غرب تبديل شده، طبيعتا شبکه لابی
طرفدار ايران بطور فعال در صحنه حضور يافته است و بخصوص افراد ايرانی که دراين چهارچوب با رژيم حاکم بر
کشورمان همکاری ميکنند ماموريت و نقش ويژه ای بر عهده دارند. ازاينرو قبل از انتشار انگليسی گزارش، بخش های
اصلی آن به فارسی ترجمه و با اصلاحاتی جزئی در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. طبيعتا هرگونه همکاری، انتقاد و
راهنمائی مورد استقبال ما قرار ميگيرد.
دراين بخش از گزارش، تريتا پارسی و تشکيلات وابسته به او و همچنين شبکه وسيع ديگر سازمانهای موازی با آن را
مورد بررسی قرار ميدهيم. هدف ازاين گزارش نه شخص "پارسی"، بلکه سيستم پيجيده ای است که بااستفاده از امکانات
وسيع رژيم ايران و متحدانش درآمريکا توانسته است فرد گمنامی را درعرض چند سال به يکی از شناخته شده ترين
"کارشناسان" مسائل ايران تبديل کند.
اين گزارش بطور کامل براساس اسناد عمومی که در دسترس همگان قرار دارد تهيه گرديده که بنظر نگارنده بخوبی
نمايانگر رابطه "پارسی" از يکطرف با آلوده ترين محافل آمريکائی است و از طرف ديگر رابطه منسجم، طولانی و ارگانيک
وی با رژيم حاکم بر ايران را آشکار مينمايد.
و عشق بی پايان وی به مردم ايران Bob Ney باب نی
"باب نی" در سال ١٩٩٤ به نمايندگی از اوهايو وارد کنگره شد. وی قبل از انقلاب ايران به مدت کوتاهی در شيراز تدريس
کرده و زبان فارسی را نيز بخوبی تکلم ميکند. وی تا سال ١٩٩٧ از برخی از گروههای اپوزيسيون عليه رژيم ايران حمايت
ميکرد ولی با انتخاب خاتمی دراين سال، وی به جرگه طرفداران ايجاد رابطه با رژيم پيوست. در مدتی کوتاه وی به فعال
ترين سياستمدار طرفدار مماشات با ايران تبديل گشت و در تمام طرحها و ابتکاراتی که دراين زمينه بود وی در صفوف اول
قرار داشت. فعاليت های سياسی باب نی از يکطرف معطوف به بهبود روابط ايران و آمريکا و به تبع آن، لغو تحريم هايی بود
که عليه ايران اعمال ميشد و از طرف ديگر وی بطور جدی عليه بخشی از نيروهای اپوزيسيون که خواهان سرنگونی کامل
رژيم بودند فعاليت مينمود.
طبق سندی که در صفحات بعد بآن اشاره ميشود، باب نی در سال ٢٠٠٢ به کمک دو نفر از مهمترين لابيست های آمريکا
يعنی "روی کافی" و "دی استفانو"، اقدام به تشکيل "شورای ملی ايرانيان آمريکائی" National Iranian American Council نمود و تريتا پارسی يکی از دستياران خود را به رياست آن گماشت.
روی کافی در پاسخ به اين سوال که چرا سراغ باب نی رفتيد گفته است: “نامبرده عشق بی پايانی به مردم ايران دارد که
برای همه ما الهام بخش بود”. برای درک اين عشق و جايگاه"روی کافی" و دليل راه اندازی شورای ايرانی-آمريکائی ياد
شده، بايستی به پرونده قضائی باب نی و همچنين موقعيت شغلی روی کافی نگاه کنيم.
باب نی در سال ٢٠٠٦ و آشکار شدن نقش وی در افتضاحات مالی آبراموف، از کنگره استعفا داد و برای معالجه الکليسم
که بادعای وی علت اصلی انحرافات وی است روانه درمانگاه گرديد. وی در اوائل سال ٢٠٠٧ به زندان ميرود و برطبق
قراردادی که با دادستانی بسته است بايستی بطور نامحدود برای کشف زوايای پنهان پرونده با مقامات قضائی همکاری کند.
بدين ترتيب بايستی در انتظار شگفتی های جديد از فساد مالی وی و همکارانش بود.
گزارش حاضر با بررسی فعاليت های باب نی و تريتا پارسی، در صدد است تا بخش کوچکی از فعاليت های لابی طرفدار
ايران در آمريکا و شبکه وسيع اين سازمان مافيا گونه را در معرض قضاوت همگان قرار دهد.
رابطه "باب نی" با دو تبهکار بين المللی مربوط به رژيم ايران
يکی از مهمترين بخش های پرونده کلاهبرداری باب نی مربوط به رشوه گيری وی از دو دلال اسلحه ساکن لندن است که در
صدد فروش قطعات هواپيما به رژيم ايران بوده اند.
اين داستان که به تعبير خبرنگاران بيشتر به فيلم های جيمزباند شبيه است ضمنا شامل تريتا پارسی بطور خاص نيز ميشود
زيرا درخلال افشاگری های مربوط به رشوه گيری، نحوه راه اندازی شورای وابسته به تريتا پارسی نيز در يک سند منتشر
گشته است. خلاصه داستان باب نی به نقل از روزنامه های آمريکا و ادعا نامه وزارت دادگستری به قرار زير است: (ليست
مهمترين منابع مورد استفاده در پايان مقاله حاضر ذکر شده است)
FN Aviation در سال ٢٠٠٣ دو نفر از تجار ساکن لندن و صاحبان شرکت که قصد روش قطعات هواپيما به ايران را
داشتند به سراغ يکی از بزرگترين موسسات لابی آمريکائی ميروند تا ضمن تماس با مقامات ذيربط آمريکا برای دريافت
اجازه مخصوص يرای صادرات اين قطعات به ايران اقدام کنند.
O’Connor & Hannan تحريم های آمريکا عليه ايران، اجازه اين معامله بروال عادی را نميداد. موسسه لابی که از
گرانترين شرکت های لابی در آمريکاست دو نفر از لابيست های خود بنام روی کافی و همکار وی دی استفانو را برای اين
کار انتخاب ميکند. اين انتخاب البته اتفاقی نبود. دی استفانو دستيار سابق باب نی بود که از مدتی پيش وارد فعاليت های
لابی گری شده بود. باب نی نيز از مدتها قبل در رابطه با ايران به فعاليت مشغول بود و دراين زمينه تجربه کافی در اختيار
داشت.
اين دو تاجر لندنی اما تاريخچه جالبی دارند که بخوبی نشانگر روابط بين المللی رژيم نيز هست که بجای رابطه معقول با
آمريکا، سراغ چنين موجوداتی ميرود که فقط برای خدمت به آخوندها خلق شده اند. نفر اول ٦٨ ساله انگليسی بنام Nigel Winfield ميباشد. وی در سال ١٩٨٠ بدليل يک فقره تقلب مالياتی ٧٫٤ ميليون دلاری در آمريکا به زندان رفت. در سال
١٩٨٢ بخاطر تلاش هايی که برای کلاهبرداری از الويس پريسلی کرده بود به شش ماه زندان محکوم شد. در طی سالهای
دهه ١٩٦٠ وی هشت بار به تقلب و کلاهبرداری اعتراف کرده بود. در سال ١٩٨١ نيز بخاطر رابطه با مافيای نيوجرسی،
وی از شرکت دادن اسب هايش در مسابقات اسب سواری ممنوع شد.
fat Jack معروف به جک خيکی Fouad al-Zayat تاجر دوم يک سوری بنام است که با فروش اسلحه ثروتی افسانه
ای بهم زده بود. در سال ٢٠٠٢ يک دادگاه لندن بخاطر يک چک برگشتی سه ميليون دلاری از نامبرده مجبور به توقيف جت
٧٢٧ خصوصی و رولز رويس وی گشت. فواد از سال ٩٩ تا ٢٠٠١ با ١٥٠ مراجعه به قمارخانه های لندن مبلغ ١٧
ميليون دلار باخته بود.
در فوريه ٢٠٠٣ دو لابيست آمريکائی بهمراه باب نی برای ديدار با اين دو تاجر خوشنام، به لندن سفر ميکنند و پس از آن
نيز يکبار ديگر خود باب نی به تنهائی به ديدار اين دو تاجر ايران دوست ميرود. در اواسط سال ٢٠٠٣ شرکت لندنی منحل
ميگردد و بخاطر جنگ آمريکا با عراق، باب نی و دوستان از دنبال کردن پرونده منصرف ميگردند. در اينمدت کوتاه باب نی
با کالين پاول در زمينه برداشتن تحريم ارسال قطعات هواپيما به ايران نيز ديدار ميکند. طبق ارقام منتشره در مرکز
لابيست های کنگره، تجار لندنی ٢٢٠ هزار دلار به روی کافی و ٢٠ هزار دلار به دی استفانو پرداخت کرده اند. از ميزان
دقيق پرداختی به باب نی هنوز بی خبريم ولی طبق اسناد منتشره توسط وزارت دادگستری و همچنين ارقام مربوط به کمک
های مالی به تبليغات انتخاباتی باب نی، نامبرده دهها هزار دلاربخاطر کمک باين دو دلال دريافت نموده است که يک قلم آن
٥٠٠٠٠ دلار در بازگشت از سفر دوم وی به لندن است. باب نی درآغاز به مقامات قضائی گفته بود که اين پول را بخاطر
خوش شانسی در قمار برده بود.
روی کافی" و "باب نی"، بنيانگذاران "شورای ملی ايرانيان آمريکائی" وابسته به تريتا پارسی
Roy Coffee در سال ١٩٩٤ که جرج بوش کانديدای فرمانداری تگزاس بود معاونت تبليغات انتخابانی وی را بعهده
داشت. نامبرده تا سال ٩٨ يکی از مستوليت های مهم ايالت تگزاس را بعهده داشت و سپس به شرکت لابی معروف
O’Connor & Hannan پيوست. وی که به رابطه نزديک با خانواده بوش معروف بود در سال ٢٠٠٠ از طرف مجله
کنگره بنام Roll Call لقب گوش و چشم بوش در K Street را گرفت. اين خيابان محله معروفترين شرکتهای لابی
واشنگتن است. کافی در سال ٢٠٠٥ به شرکت لابی Locke Liddell & Sapp پيوست. يکی از صاحبان سابق اين
شرکت حقوقی خانم Harriet Miers مشاور حقوقی کاخ سفيد است که در سال گذشته از طرف پرزيدنت بوش برای
عضويت در ديوان عالی آمريکا معرفی گرديد.
همکار روی کافی David DiStefano رئيس دفتر سابق باب نی بود که مانند روی کافی در سال ٩٨ وارد جرگه لابيست
ها گرديد. باب نی از طرف برخی از روزنامه نگاران به فاسدترين نماينده تاريخ کنگره ملقب گرديده است ويکی از مفسران
اين سوال را مطرح ميکند که آيا کاری بوده است که باب نی در مقابل دريافت پول از انجام آن سرباز زند؟ يکی ديگر از
خبرنگاران به طنز نوشته است: "بنظر من اين باند آبراموف و باب نی حاضرند برای پول به مادر خود نيز بمب اتم
بفروشند و بعد ترتيب دستگيری وی را نيز بدهند". حقيقت نيز همين است و نگاهی کوتاه به پرونده وی همين احساس
مشمئز کننده را به خواننده منتقل خواهد نمود. او با دريافت صدها هزار دلار رشوه و برخورداری از بهترين امکانات مالی
در تمام سخنرانی های خويش برای مردم ايران نيز دلسوزی مينمود. ازجمله کارهای وی و آبراموف، کلاهبرداری ميليونی
از قبيله های مختلف سرخپوسنتان آمريکائی است که با سخيف ترين شيوه ها انجام گرفته است. کلاهبردای از سرخپوستان
به رقمی بالای ٨٥ ميليون دلار ميرسد. يکی از نمونه های معروف کلاهبردای آبراموف به دو قبيله مربوط ميشود که
هردوی آنان صاحب کازينو بوده و برای همين نيز برای جلب مشتری به قمارخانه های خود باهم رقابت ميکردند. آبراموف
با دريافت مبالغ هنگفت از قبيله اول ترتيبی داد که با تصويب قوانين مورد نظر در کنگره، کازينوی قبيله رقيب بسته شود.
در مرحله بعد، وی سراغ قبيله دوم رفته و برای بازگشائی کازينويی که خودش ترتيب بستن آن را داده بود ميليون ها دلار
ازآنان اخاذی کرد.
يکی ديگر از شاهکارهای وی همکاری با آبراموف برای خريد قمارخانه روی کشتی از تاجری در فلوريدا بود. برای جوش
دادن اين معامله، باب نی با جعل سند مبالغ هنگفتی از آبراموف دريافت کرد. فروشنده اين قمارخانه در مقابل آبراموف و
شريک وی Kidan مقاومت ميکرد ولی سرانجام مجبور به قبول مبلغ پيشنهادی و فروش تجارت خود به آنان شد. چند
هفته پس از امضای قرارداد، نامبرده بطرز مشکوکی به قتل رسيد. يکی از دستگير شدگان اين جنايت کسی است که با
Kidan يعنی شريک آبراموف رابطه داشت و مبلغ ٢٥٠ هزار دلار از وی دريافت کرده بود.
از ديگر اقدامات باب نی و آبراموف، دادن قرارداد نصب آنتن های تلفن همراه در کنگره آمريکا به يک شرکت اسرائيلی بود.
درحاليکه طبق اسناد مورد بررسی توسط مطبوعات آمريکا، يک شرکت مهم آمريکائی شايسته انجام اين معامله بود، باب
نی درميانه راه وارد صحنه گرديد و قرارداد را به يک شرکت گمنام اسرائيلی داد. طبق اسناد منتشره در مطبوعات، شرکت
اسرائيلی نيز صدها هزار دلار به باند آبراموف پرداخت کرد.
دريکی ديگر از کلاهبرداريها، باب نی در مقابل دريافت پول ترتيبی داد که يک شرکت غير روسی بتواند روی ودکای خود
مارک "ساخت روسيه" را بچسباند و همچنين در مقابل دريافت پول به توليد کنندگان لباس در خارج از آمريکا نيز فرصت
داد تا مارک ساخت آمريکا را روی محصولات خود بجسبانند.
راه اندازی "شورای ملی ايرانيان آمريکائی"
روی کافی در نامه ای که بتاريخ اول فوريه ٢٠٠٦ به مجله تکزاسی Dmagazin Frontburner فرستاده است نحوه
راه اندازی اين شورا را بروايت خويش بيان ميکند: frontburner.dmagazine.com/archives2/013069.html
در اواسط سال ٢٠٠٢ يکی از همکلاسی های سابق من که يک ايرانی بنام "داريوش بقائی" است (وکيل ساکن بورلی »
هيلز) برای ديدار خانوادگی به ايران رفت. وی قبل از انقلاب به آمريکا آمده و تاکنون به کشورش بازنگشته بود. وی پس ار
بازگشت از ايران به من تلفن زد و تعريف کرد که چگونه اقتصاد ايران رونق گرفته و آمريکا دارد فرصت ها را از دست
ميدهد. وی هنچنين گفت که ملايان با بهانه کردن تحريم های آمريکا عليه ايران برای رفتار خود يک توجيه پيدا کرده اند و
بهترين کمک به مردم ايران برداشتن تحريم ها و بهبود روابط دو کشور است. من او را نزد باب نی بردم و ملاقات ايندو که
قرار بود يکربع باشد يکساعت و نيم طول کشيد که بيشتر به فارسی بود و آنان از احساسات عميق در مورد آرزوهای خود
برای مردم ايران باهم صحبت کردند. نتيجه آن شد که من، دی استفانو، بقائی و تريتا پارسی که يک ايرانی-آمريکائی است
تصميم گرفتيم که يک کميته فعاليت سياسی با عضويت ايرانی-آمريکائيان راه بيندازيم که بتوانيم استراتژی خودمان که عادی
سازی روابط بين ايران و آمريکا بود را دنبال کنيم. ما چهارنفر با هم ٩ ماه تمام فعاليت کرديم تا اين تشکل را راه اندازی
«. کنيم
بنظر ميرسد که ديدار بقائی و باب نی مانند ديدار مولانا مولوی و شمس تبريزی آنچنان آتشی بجان روی کافی و دی استفانو
زده بود که اين گرانترين وکلای آمريکا که برای چند ساعت کار برای دو دلال اسلحه، صدها هزار دلار گرفته اند اين بار
مفت و مجانی ٩ ماه فی سبيل لله کار کرده اند. سپس آنطور که در گزارش شورا ذکر شده و "کافی" نيز بآن اشاره ميکند،
نامبردگان برای همان چند نفری که پارسی پس از ماهها تلاش دور هم جمع کرده بود کلاس آموزشی گذاشتند تا روشهای
لابيگری و تماس با نمايندگان کنگره را بآنان بياموزند.
داريوش بقائی نيز خود يک معمای ديگر است. اين وکيل ثروتمند بورلی هيلز نيز در سفر به تهران دچار دگرگونی شده و
وضعيت اسفبار مردم حال او را منقلب کرده است و ازينرو در بازگشت بلافاصله بياد همکلاسی سابق خويش در تگزاس
افتاده است که بطور اتقافی همکار باب نی نيز هست. پس از راه اندازی تشکل مزبور نيز ديگر هيچ نشانی از داريوش بقائی
نيست. شايد بهترين احتمال اين است که اين ايرانی وطنپرست پيشنهادات قابل توجهی برای سه آمريکائی مزبور آورده بود
که آنان ار و زندگی خويش را رها کرده و به تربيت ايرانيان برای احقاق حقوق خويش پرداخته اند.
دراينجا اما دو سوال اساسی که هدف اصلی اين گزارش نيز هست بی پاسخ مانده اند. اولا باب نی و دو لابيست گرانقيمت از
راه اندازی شورا جه اهدافی را دنبال کرده اند. مطالبی که گويا بقائی برای روی کافی تعريف کرده همان حرفهائی است
که خود باب نی در طی ساليان قبل بارها تکرار کرده بود و چيز جديدی نداشت پس وی حامل چه پيام ويژه ای بوده است که
محرک باب نی و دوستان وی گشت؟ دومين سوال انتخاب تريتا پارسی است. آيا ايرانی متخصص در آمريکا باندازه کافی
وجود نداشت که يکی از مهمترين نمايندگان کنگره و دو لابيست معروف آمريکا يک جوان بيست و چند ساله را برای اينکار
انتخاب نمودند؟ کداميک از خصوصيات پارسی وی را برای اينکار شايسته تر از ديگران کرده بود؟ جالب ترين بخش
داستان اين است که هيچکدام از بنيانگذاران اين شورا ايرانی-آمريکائی نيستند و اين در حالی است که هدف رسمی آن در
درجه اول ارتقاوضغيت اين دسته از ايرانيان است. پارسی در سال ٢٠٠١ با پاسپورت سوئدی به آمريکا آمده بود و سالها
از حق دريافت شهروندی آمريکائی دور بود. روی کافی و دوستان وی نيز هيچگاه ادعای مليت ايرانی نداشته اند.
تريتا پارسی، از سوئد به واشنگتن
تريتا يک مهاجر ايرانی-سوئدی است که اولين فعاليت های سياسی خويش را هنگام دانشجوئی در سوئد شروع کرده است.
جالب اينجاست که وی تمام کارهای خويش را از همان سوئد معطوف به آمريکا نموده و گزارش فعاليت های خويش را بزبان
انگليسی منتشر ميکرد. مثلا ديدار خويش وعده ای ديگر از دوستانش با سفير ايران در سوئد را بزبان انگليسی باطلاع
خوانندگان آمريکائی ميرساند.
محتوای اولين اعلاميه های پارسی باندازه کافی گويای روابط وی با رژيم و برخی از تشکل های وابسته بآن است. يکی از
اولين اقدامات وی انتشار يک بيانيه به زبان انگليسی روی اينترنت است که وی و چند نفر ديگر امضا کرده اند:
١٤ نفر از ايرانيان يا دوستداران ايران بيانيه ای را امضا کرده اند که خطاب به نمايندگان کنگره آمريکاست و از آنان »
ميخواهد که تحريم های عليه ايران را لغو کرده و وارد گفتگو با ايران شود. بايد ايرانيان بخود بيايند و صدايشان را
بگوش مسئولين آمريکائی برسانند. تا کنون فقط مجاهدين خلق، کنت تيمرمن و لابی طرفدار اسرائيل در صحنه فعال بوده
اند. برای کمک به مردم ايران چه بايد کرد؟ اگرچه اين تحريم ها تاثيری روی اقتصاد ايران ندارند ولی احتمال اينکه رآينده
مضر باشند وجود دارد. مثلا ايران محتاج به قطعات يدکی برای صنعت نفت است که فقط در آمريکا يافت ميشود. فلج شدن
صنعت نفت و بدنبال آن رنج و سختی بيشتر برای مردم راه به راديکاليسم سياسی خواهد برد..... قدم بعدی رساندن اين
طومار به دست نمايندگان مجلس و سنای آمريکا بود. بمدت چهار روز من يک تنه از اين دفتر نماينده کنگره به آن يکی
رفتم و آنرا شخصا بدست مشاورين و مسئولين دفتر آنان دادم. آنان همه شگفت زده بودند که يک دانشجوی سوئدی-ايرانی
برای پايان دادن به انزوای کشورش مشغول لابی کردن است. من فعاليت های خود در کنگره را به اطلاع امضا کنندگان
بيانيه رساندم و نتيجه آن شد که ما يک گروه لابی درست کرديم. اکنون ٨٠ نفر از نمايندگان کنگره بطور مرتب فاکس های
( ٢٥ جولای ١٩٩٧ ) .« ما را دريافت ميکنند
امضا کنندگان: تريتا پارسی، سليمان کياست پور، محسن شبانيان، زرد سارتی و مهدی اردلان
دراين اعلاميه چند نکته جالب به چشم ميخورد. چگونه يک دانشجوی ايرانی ساکن سوئد تک و تنها به واشنگتن رفته و
يکراست نيز وارد کنگره شده است؟ وی از کمک های غيبی دراين زمينه هيچ مطلبی نمی گويد. از طرف ديگر اين دانشجوی
جوان راه حل مشکلات عديده ايران و راه جلوگيری از سقوط به دامان راديکاليسم را رفع تحريم از ارسال قطعات يدکی
صنعت نفت ميداند. اصولا نه ايران و نه هيچ کارشناسی تاکنون ادعای کمبود چنين قطعاتی نکرده است زيرا شرکت های
گردن کلفت نفتی اروپا اين کمبود را سالهاست که جبران ميکنند و همانطور که بعدا مشاهده ميکنيم اين شرکت های نفتی
آمريکائی هستند که از نداشتن دست در بازار ايران گله ميکنند. درصفحات بعد درباره اين قسمت از اعلاميه وی و نگرانی
نامبرده از کمبود قطعات يدکی برای صنعت نفت ايران توضيح بيشتری خواهيم داد. اعلاميه بعدی پارسی نيز جالب است.
وی در مقاله ای در مجله "ايرانيان" به هموطنان خود می نويسد:
"زمان آن فرا رسيده است که يک مبارزه واقعی برای حقوق بشر شصت ميليون ايرانی را آغاز کنيم. ايرانيان بيش از بيش
باين نتيجه ميرسند که برداشت شان از رژيم ايران و اوضاع مملکت منطقی نبوده است. اگرچه حکم در مورد حاکمان ايران
که ديکتاتور هستند درست بوده است ولی بخاطر آنکه نفرت از حکومت بر ما مسلط شده بود، به اقدامات زيانبخش دست
زده و به مردم خودمان ظلم کرده ايم. ما ايرانيان بايد بفهميم که بهترين استراتژی همان استفاده از آلترناتيو های موجود
است. پس چه بايد کرد؟ پاسخ باين سوال خيلی آسان است زيرا امکانات دور و برمان ريخته است. بايد به نمايندگان کنگره
آمريکا نامه نوشت و يا نزد آنان رفت و اوضاع ايران را برايشان گفت. بايد عليه تحريم ها بيانيه داد و فعال شد. ما، گروهی
از ايرانيان دردمند، از تابستان گذشته باين کار وارد ده و اعضای کنگره آمريکا را زير بمباران فاکس های خود قرار ميدهيم.
ما به کمک شما احتياج داريم. با آدرس زير با ما تماس بگيريد. (تريتا پارسی، اکتبر ١٩٩٧ ، سايت ايرانيان)
www.geocities.com/CapitolHill/Lobby/3725 /
به ادعای پارسی، اپوزيسيون و کل مردم ايران، در نحوه مبارزه با رژيم تحت تاثير نفرت قرار گرفته و دست به کارهای
غير عقلائی زده و بهترين شيوه مبارزه همان کمک به پارسی و دوستان ناشناخته وی برای رفع تحريم از شرکت های نفتی
آمريکائی است. برای شناخت بهتر پارسی و فعاليت های وی در سوئد به اعلاميه وی بزبان انگليسی که بتاريخ ١٤ مارس
٢٠٠٠ روی اينترنت رفته است نگاه ميکنيم:
اطلاعيه مطبوعاتی: ديالوگ بين سفير ايران در سوئد و ايرانيان تبعيدی
روز نهم مارس برای اولين بار در بيست سال گذشته يک ديالوگ بين نمايندگان دولت ايران و ايرانيان تبعيدی در سوئد
انجام گرفت. حدود ٤٥ نفر دراين گفتگو شرکت کردند. اين ديدار به ابتکار بيژن فهيمی برگزار شده بود. در رفتار دولت
ايران دراين اواخر تغييرات فراوانی ايجاد شده بخصوص در زمينه حل مشکلات بين ايرانيان از طريق گفتگو که در ملاقات
اخير بخوبی نمايان بود. جو ملاقات صميمانه بود. تبعيديان از دولت انتقاد کردند و بخصوص در مورد تفسيرهای تنگ
نظرانه دولت از قوانين اسلامی صحبت کردند و اشاره شد که فعاليت سياسی فقط منخصر به خودی ها شده که همان تفسير
رژيم از شيعه را قبول کرده اند.
تبعيديان درخواست کردند که بآنان اجازه رای دادن در انتخابات پارلمانی داده شود. سفير ايران باين انتقادات پاسخ داد که
درک عميق وی از احساسات ابراز شده توسط تبعيديان را نشان ميداد. او اوضاع سياسی ايران را تشريح کرد و تاييد
نمود که بايد راه ديالوگ را ادامه داد.
سفير ايران از تبعيديان گله کرد که چرا در مقابل گروههای افراطی اپوزيسيون پاسيو مانده اند. گروههايی که دست به
خشونت ميزنند تا راه ديالوگ را ببندند. متاسفانه عنصر خشونت، اين ديدار خوب را تحت تاثير قرار داده بود زيرا مسعود
کمالی يکی از شرکت کنندگان دراين جلسه، شب قبل از ديدار با سفير توسط مجاهدين خلق تهديد به مرگ شده بود.
تريتا پارسی، رئيس اجرائی سازمان ايرانيان طرفدار همکاری بين المللی IIC (Iranians for International Cooperation ) برای تماس: www.iic.org ; www.geocities.com/tritaparsi
گذشته از محتوای اعلاميه که گويا توسط خود آقای سفير نوشته شده نکته قابل توجه اين است که خبر اين ديدار بصورت
اعلاميه مطبوعاتی و بزبان انگليسی روی اينترنت رفته است تا دوستان آمريکائی نيز در جريان اين واقعه تاريخی قرار
گيرند. نکته مهم اما راه اندازی يک تشکليلات جديد است که پارسی نيز گرداننده آن گشته است. داستان پارسی را از همين
اعلاميه و گروه تازه تاسيس وی دنبال ميکنيم تا به آمريکا برسيم.
در ٢٦ ژوئن ١٩٩٨ ، آسوشيتد پرس مقاله ای در مورد برخی ايرانيان خارج از کشور نوشته که بسيار قابل توجه است.
دراين نوشته Josef Federman به دو سازمان ايرانی که برای رفع تحريم های آمريکا عليه ايران فعاليت ميکنند اشاره
کرده است. يکی از آنان Iranian Trade Association در سان ديه گو است و ديگری همان سازمان پارسی در سوئد
است. عجيب است که خبرنگار آمريکائی از يک دانشجوی ناشناخته ايرانی در سوئد ياد کرده است. برای درک اين نکته بايد
به گذشته رجوع کرده و نحوه شکل گيری اين تشکل ها را بررسی کنيم.
خاتمی و تحرک در سياست خارجی آمريکا در رابطه با ايران
همانطور که ديديم تريتا پارسی اولين فعاليت های خود را در ١٩٩٧ ، سال جلوس خاتمی به صندلی رياست جمهوری، آغاز
نمود. "هوشنگ امير احمدی" نيز درهمين سال شورای ايرانی-آمريکائی AIC خويش را راه انداخت. انجمن تجارت ايرانی
در سان ديه گو- نيز که در بالا اشاره شد بهمين ترتيب در سال ٩٧ شروع بکار کرد. در نسخه انگليسی گزارش حاضر، به
تفصيل درباره خاتمی و شروع خط جديد وزارت خارجه و اطلاعات رژيم در خارج از کشور بحث شده است.
درآخرين سال رياست جمهوری رفسنجانی، رژيم در بدترين وضعيت خويش از نظر روابط بين المللی بود. دادگاه ميکونوس
سرآغاز درگيری رژيم با اروپا گرديد و انفجار پايگاه آمريکا در عربستان بنوبه خود تشنج با آمريکا را به ميران خطرناکی
بالا برد. بهزاد نبوی در مورد وضعيت بين المللی رژيم دراين مقطع ميگويد:
"درآن مقطع زمانی از نظر روابط خارجی در بدترين شرائط قرار داشتيم و علاوه بر آمريکا، کشورهای اروپائی نيز سطح
روابط خود با ايران را بشدت کاهش داده بودند و بنا بر اطلاعات موثق، مقدمات حملات نظامی محدود به کشورمان فراهم
شده بود. برخی از کشورهای دوست به ما خبر دادند که بنا به حمله نظامی به نقاط مختلف کشور بود. عاملی که سبب شد
همه اين اقدامات خنثی و متوقف شود حماسه دوم خرداد و افزايش مشروعيت نظام بود." (گفتگو با ايسنا، ٢٧ آبان ١٣٨٣
(
اولين هدف سياست خارجی خاتمی همان تشنج زدائی و بهبود روابط با اروپا بود. مصاحبه خاتمی با سی ان ان نيز بنوبه
خود اميدهای فراوانی را در ميان آمريکائيان دامن زد که گويا رژيم بدنبال حل و فصل مسائل خويش با آمريکاست.دولت
کلينتون کم کم موضوع خاتمی را جدی گرفت و برای حل و فصل يکباره مسائل خويش با ايران وارد عمل شد. از سال ٩٨
اقدامات و يا ژست های حسن نيت کلينتون شروع شد که در سال ٢٠٠٠ و سخنرانی مادلين آلبرايت در شورای ايرانی-
آمريکائی به اوج خود رسيد. دراين جلسه که درآستانه نوروز ( ١٧ مارس) برگزار شد، خانم آلبرايت بخاطر سياست های
آمريکا در گذشته و بخصوص کودتای سال ٣٢ عليه دولت مصدق از ملت ايران پوزش خواست. دراين سخنرانی حتی وی
بصراحت گفت که آمريکا با دولت هائی بمراتب ديکتاتورتر از ايران رابطه خوب دارد که منظور خانم آلبرايت اين بود که
نقض حقوق شهروندان ايرانی اصولا مانعی بر سر بهبود روابط با ايران نيست. پس از اين سخنرانی، يکی از شرکت
اگر خود من متن سخنرانی آلبرايت را نوشته بودم » : کنندگان ايرانی طرفدار رژيم پس از پايان سخنرانی وی گفت
«. بسياری از ژست ها و چشمک و چراغ های ايشان به جمهوری اسلامی را از قلم ميانداختم Iran Press Analysis, Volume 2, No. 13
"کنت پولاک" يکی از مسئولان مهم شورای امنيت آمريکا در دوره کلينتون و از مسئولين پرونده ايران نيز ميگويد:
"درسال ٩٩ و ٢٠٠٠ خيلی سخت تلاش کرديم که يک معامله بزرگ با رژيم ايران انجام دهيم. ما ١٢ ژست و اقدام حسن
نيت را بطور يکطرفه برای آنان انجام داديم تا نشان دهيم که واقعا جدی هستيم و آمادگی داريم تا در صورتی که تهران
بخواهد حاضريم امتيازات بسيار بيشتری بدهيم و تا انتهای راه نير برای نزديکی با ايران پيش برويم ولی رژيم ايران نمی
خواست.
٢٠٠٤ ,٢٣ ,١١ SABAN CENTER —
از همه اين نقل قول ها جالب تر موضعگيری دوتن از ايرانيانی است که مستقيما درجريان قضايای پشت پرده آن دوره هستند.
محسن امين زاده دراين دوره معاون وزارت خارجه ايران بود. وی ميگويد:
در ماه مارس سال ٢٠٠٠ ميلادي، خانم آلبرايت وزير خارجه ي » ( سرانجام بحران روابط ايران و آمريکا (نامه شماره ٤٩
وقت آمريكا در سخنراني مشهورش در شوراي روابط ايران و آمريكا، محورهايي از مسايل مورد علاقه و زمينه هاي
همكاري ميان دوآشور را برشمرد. او به مواردي چون صلح و امنيت درخليج فارس، توسع هي اقتصادي منطقه، رژيم
عراق، رژيم طالبان و شرايط افغانستان، مبارزه با مواد مخدر، تلاش براي حل بحران آذربايجان و ارمنستان، تلاش براي
حفظ ميراث فرهنگي و بناهاي تاريخي، همكاري در زمينه ي حفاظت محي طزيست و موارد بي شتري از اين دست اشاره نمود.
هرچند سخنراني خانم آلبرايت مثب تترين موض عگيري علني يك مقام عالي رتب هي آمريكا دربار هي ايران پس از انقلاب
اسلامي بود و نوعي ابراز تأسف درباره ي رفتار آمريكا عليه دولت ملي مصدق نيز در آن درج شده بود. دوطرف
م يتوانستند آ نرا آغازي براي گشايش درهاي بسته تلقي نمايند اما دراين حد هم اين سخنراني آارساز نشد. واآنش دولت
ايران تا آن حد سرد بود آه مشوق اقدامات بيش تري از اين دست از سوي دولت آلينتون در آمريكا نشد؛ چيزي آه بيل
آلينتون و مادلين آلبرايت بعدها چندبار به آن اشاره آردند.
در واآنش به اين سخنراني، توجه افكار نخبگان ايران بي شتر معطوف به اظهار تأسف آلبرايت درباره ي آودتا عليه مصدق
در ايران شد و در آن زمان آم تر به مسايل مشترك مورد تأآيد خانم آلبرايت در سياست خارجي دوآشور در منطق هي
خاورميانه توجه شد و عملاً اين جنبه از اظهارات، منجر به واآنش سريعي از سوي ايران نشد.
در اين دوره، دولت ايران اجازه نيافت آه از هم هي فرص تهاي دولت دور هي آلينتون براي تأمين منافع ملي آشور بهره مند
شود و آاهش مشكلات به مسايل خاصي محدود شد و عملاً فشار به ساير آشورها براي جلوگيري از همكاري آنان با ايران
رو به آاهش نهاد، اما را هحلي براي مشكلات اصلي روابط ايران و آمريكا جس توجو نشد. همچنا نآه آه خواهيم ديد، دولت
خاتمي اجازه يافت تا برسر افغانستان و عراق با آمريكا به گف توگو بنشيند و حتي با نوعي همكاري غيرمستقيم بر سر اين
آشورها موافقت شد اما از مذاآره برسر رفع مشكلات توسع هي ملي ايران و از جمله تحري مها عليه ايران منع شد. پاسخ
عد هاي به اين سؤال آه چرا دولت آقاي خاتمي اجازه نيافت از فرصت هايي آه براي آاهش بحران روابط ايران و آمريكا
ب هدست آورده بود استفاده آند و اين فرص تها را به منافع ملي و آاهش موانع توسعه در ايران تبديل نمايد، اين است آه در
ايران، گروهي آمادگي نداشت آه بزرگ ترينمشكل سياست خارجي و حتي روابط اقتصادي خارجي ايران در دور هي
«. رياس تجمهوري آقاي خاتمي حل شود
يکی ديگر از طرفهای اصلی قضيه که برای رفع تحريم ها و بهبود روابط ايران و آمريکا تلاش ميکرد هوشنگ اميراحمدی
است که آلبرايت سخنرانی معروف خويش را در شورای وابسته باو ايراد نمود. اميراحمدی درباره اين دوره در مصاحبه با
( راديو فردا ميگويد: (سايت گويا به نقل از راديو فردا، ١٣٫٨٫٨٣
محمد خاتمی رئيس جمهوری اسلامی روز شنبه ديروز در کنفرانس خبری خود اعلام کرد که ايران نتوانست از فرصت »
خوبی که پس از عذرخواهی وزير خارجه آمريکا در دولت سابق پيش آمده بود، استفاده کند و روابط خود را با آمريکا
بهبود بخشد. اين اولين بار است که يک مقام جمهوری اسلامی از از دست رفتن فرصتهای ايران در رابطه با آمريکا سخن
می راند. فريدون زرنگار در گفتگويی با دکتر هوشنگ امير احمدی استاد دانشگاه در آمريکا و تحليلگر سياسی مسائل ايران
و آمريکا، از اهميت گفته های محمد خاتمی و تاثير احتمالی آن در روابط ايران و آمريکا پرسيده است.
دکتر هوشنگ امير احمدی: آقای خاتمی از اين که اعتراف کرده در رابطه به سخنانی که خانم آلبرايت در سال ٢٠٠٠ در
کنفرانس شورای آمريکاييان به ايرانيان مطرح کرد و در چارچوب آن از ايرانيان پوزش خواست و اظهار تاسف کرد از
تستهای غلط آمريکا در سی و چند سال گذشته، و اين که فرصت سوزی شده، اين حرف خيلی مهمی است. اگرچه اين حرف
را خيلی دير می زنند و اين فرصت سوزی را اعتراف می کنند حرف خيلی مهمی است. من مطمئنم که حتی در جناح به
اصطلاح راست جمهوری اسلامی هم اين بحث فرصت سوزی در رابطه با حرکتی که آقای کلينتون و خانم آلبرايت و با
کوشش شورای آمريکاييان- ايرانيان کرد، وجود دارد. من يک خبر ديگری بدهم که بسيار به نظر من مهم است برای
شنوندگان شما. اين که من چند هفته پيش با معاون خانم آلبرايت آقای سفير تامس تيکيت، يک مصاحبه کردم که اين مصاحبه
ديگر تا هفته ديگر در نشريه شورا چاپ می شود.
و از او سئوال کردم در رابطه با همان صحبتی که خانم آلبرايت کرد و تصميمی که آقای کلينتون داشت. از او پرسيدم که آيا
واقعا در آن جلسه و روزهای بعد آقای کلينتون تصميم گرفته بود که مسائل ايران و آمريکا را عادی بکند يا نه؟ و ايشان با
صراحت جواب می دهد که بله ما تصميم گرفته بوديم که اگر ايران بيايد جلو ما مسائلمان را، رابطه مان را با ايران عادی
بکنيم.
من بعدا از او پرسيدم که در اين رابطه شما با اسرائيليها هم تماسی داشتين و نظر آنها را خواسته بوديد؟ که در جواب می
گويد: حتی قبل از اين اسحاق رابين؛ قبل از اين که ترور شود، به ايشان گفته بود و از طريق ايشان برای آقای کلينتون
پيغام فرستاده بود که شما هر چه زودتر بتوانيد رابطه با ايران را عادی کنيد، همان قدر به نفع ما اسرائيليهاست. يعنی اين
که دولت کلينتون نه فقط خانم آلبرايت را فرستاد عذر خواهی کرد و از گذشته اظهار ندامت کرد، بلکه تصميم گرفته بود که
رابطه را با ايران عادی کند که اين فرصت سوزی شد متاسفانه از طرف ايران.
فريدون زرنگار(راديو فردا): چه تحليلی می شود از اين به قول شما اعتراف به فرصت سوزی کرد؟
دکتر امير احمدی: تاريخ جمهوری اسلامی نشان می دهد که متاسفانه اين نوع درسها را هميشه خيلی دير می گيرد. در
جريان گروگانها، در جريان جنگ با عراق، در جريان همين مساله ايران و آمريکا و جريانهای ديگر، دولت جمهوری
اسلامی متاسفانه هميشه نشان داده است که گران فروشی می کند و بعد می رسد به يک جايی که می بيند جنس روی
«. دستش مانده شروع می کند به ارزان فروشی کردن بی نهايت
همانطور که از گفته های امير احمدی و امين زاده پيداست، در سياست خارجی، سردمداران جمهوری اسلامی هدفی جز
کاهش تشنج نداشتند و هيچگاه در صدد حل مساله خود با آمريکا نبودند. حل بنيادين مشکل ايران با آمريکا در نهايت به
تغيير رفتار رژيم در روابط بين المللی اش مربوط ميشد که ايران نيز حاضر به پرداخت چنين بهائی نبود. هدف اساسی رژيم
در رابطه با آمريکا خوردن نان اصلاح طلبی يعنی دريافت امتيازات متعدد از آمريکا و در راس آن تغيير سياست اين کشور
در رابطه با ايران از "تغيير رژيم" به "صبر کن تا اصلاحات به نتيجه برسد" بود که موفق نيز گرديد. ولی در مقابل نيز
حاضر به کوچکترين تغييری در رفتار خود در منطقه نبوده و نيست. در بخش اصلی نسخه انلگيسی مقاله حاضر، اين
موضوع مورد بررسی قرار گرفته است و نشان داده ميشود که سياست اصلی رژيم در آمريکا چه در رابطه با روزنامه
نگاران يا موسسات تحقيقاتی و چه در رابطه با سياستمداران القا اين فرضيه بود که اصلاحات درايران برگشت ناپذير است و
آمريکا بجای پرداخت هزينه ای سنگين برای مقابله با رژيم ايران، بهتر است درانتظار پيروزی نهائی اصلاح طلبان بماند که
بقول حجاريان ممکن است ٧٠٠ سال طول بکشد.
لابی مشترک شرکت های نفتی و رژيم ايران
با شروع کار خاتمی، شرکت های آمريکائی فشار خود به دولت کلينتون برای بهبود روابط و لغو تحريم ها را افزايش دادند.
برای اين شرکت ها الزامات سياسی قضيه در درجه دوم قرار داشت و بطور طبيعی منافع تجاری خويش را مقدم ميدانستند.
برخلاف اروپا که در روابط خود با ايران عمدتا منافع اقتصادی کوتاه مدت خود را درنظر ميگيرد، سياست خارجی آمريکا
تابع منافع استراتژيک و ژئوپلتيک خويش ميباشد. پيروزی خاتمی درانتخابات سال ٩٧ چشم انداز نوينی در مقابل شرکت
های آمريکائی قرار داد که با استفاده از فضای سياسی جديد، اين استدلال خود را مطرح کنند که ازاين پس هيچ مانع
سياسی بر سر رابطه خوب با ايران نيست و يک همگونی بين روابط اقتصادی با ايران و منافع استراتژيک آمريکا وجود
دارد. به عبارت ديگر، رفتار ايران تغيير کرده است و سياست های جديد تهران منافع ايالات متحده را تهديد نخواهد نمود.
ازاينرو بايد سياست جديدی در مقابل ايران اتخاذ نمود.
دولتمردان آمريکا بدليل آنکه در تصميمات خويش تنها به منافع شرکتهای مهم يا نفتی فکر نکرده و منافع درازمدت اين
کشور را درنظر ميگيرند با ترديد و احتياط به جريان خاتمی برخورد کردند و پس از هر ژست و اقدام حسن نيتی که برای
رژيم ايران انجام دادند، منتظر پاسخ تهران ميماندند. اين احتياط و دو دلی و حرکت گام به گام برای کمپانی های مهم
غيرقابل قبول بود و آنان را مجبور به يک کمپين وسيع و لابی برای تغيير سياست آمريکا نمود. پايه و اساس استدلال اين
شرکتها اولا اين بود که تحريم ها شرکت های آمريکائی را در مقابل رقبای اروپائی شان ضعيف ميکند، ثانيا اين تحريم ها
تاثيری در رفتار و کردار ايران ندارند و مهمتر از همه، رژيم ايران استحاله گرديده و بقول آنان از يک رژيم ايدئولوژيک،
به يک سيستم پراگماتيک و اصلاح طلب تغيير يافته است.
ولی به مرور زمان و به همان ميزان که دولت خاتمی در اجرای وعده و وعيدهای خويش ناتوان ميگرديد، اين استدلال نيز
نقش برآب ميشد و احتمال تغيير سياست آمريکا از نرمش و دادن امتياز يکطرفه که در سال ٢٠٠٠ به اوج خود رسيد به
سياست رودرروئی و در نهايت تغيير رژيم بيشتر ميشد. ازهمی رو اين تهاجم تبليغاتی عظيم بنفع رژيم ايران در آمريکا
تشديد شد که هدف آن جلوگيری از نااميدشدن سياستمداران اين کشور از شکست اصلاحات در ايران بود. همين جاست که
فعاليت های شرکت های بزرگ آمريکائی در جهت تغيير افکار عمومی، منافع رژيم ايران را نيز برآورده ميکند.
راز نهفته فعاليت های پنهان ايران در آمريکا نيز در درک همين نکته قرار دارد که دوستان رژيم ايران با تبليغات خويش و
دادن اميد دراين زمينه که نبايد از بازگشت اصلاح طلبان يا پراگماتيست ها و پيروزی نهائی آنان نااميد شد، از تغيير سياست
آمريکا جلوگيری کنند. روابط گسترده رژيم با سازمانهای پژوهشی و خرج ميليونها دلار برای خبرنگاران دوست عمدتا در
جهت سوق دادن افکار عمومی بهمين سمت است. در نسخه انگليسی گزارش حاضر در مورد عوامل رژيم که دراين
زمينه فعاليت ميکنند به تفصيل بحث شده است.
همانطور که قبلا گفتيم، در سال ١٩٩٧ ، شورای ايرانی-آمريکائی وابسته به اميراحمدی و تشکل های ريز و درشتی مثل
گروه تريتا پارسی در سوئد يا تشکل سازمان تجارت ايرانی به رياست افشار در سان ديه گو شروع بکار کردند. اما
مهمترين حرکتی که دراين زمينه در سال ٩٧ اتفاق افتاد و پايه و اساس فعاليت اين تشکل ها گرديد، شروع بکار کمپانی
های بزرگ آمريکا در زمينه لابی برای رفع تحريم ها و بهبود روابط با ايران بود. نزديک به ٥٠ کمپانی بزرگ آمريکا
منجمله کاترپيلار و کمپانی های مهم نفتی، رسما وارد لابی بنفع ايران شدند. بدين منظور يک سارمان هماهنگ کننده بنام
USA-Engage به ثبت رسانده شد تا فعاليت های مزبور را در همه زمينه ها هماهنگ کند. اهداف اعلام شده اين شرکت
لابی، قانع کردن نمايندگان مجلسين آمريکا و دولتمردان اين کشور برای تغيير سياست در مقابل ايران بود. بخش مهمی از
فعاليت های اين شرکت لابی به گفته خود مسئولين آن به "کمپين تبليغاتی برای آگاه کردن سياستمداران آمريکا و افکار
عمومی در مورد مضرات اين تحريم ها اختصاص داشت. اين فعاليت های تبليغی همچنين افکار عمومی را در مورد نقش
شرکتهای آمريکائی درزمينه ارتقا دموکراسی و حقوق بشر دراين کشورها آگاه خواهد کرد". (برای اطلاعات بيشتر به
سايت رسمی اين سازمان مراجعه کنيد www.usaengage.org (
در بخش اصلی اين گزارش تحقيقی که بزبان انگليسی بزودی منتشر خواهيم کرد، درباره فعاليت های تبليغی اين شرکت
لابی برای تنوير افکار عمومی به تفصيل بحث ميشود. دراين گزارش، نشان داده ميشود که چگونه از سال ٩٧ ببعد اين
شرکتها به کمک خبرنگاران، موسسات تحقيقی و برخی از سياستمداران منجمله باب نی، تصويری به غايت غلط از ايران
را در مطبوعات آمريکا جا انداخته اند که اگر آنرا در معرض قضاوت هموطنان ايران قرار دهيم بدون ترديد باين نتيجه
ميرسند که کارشناسان ايران شناس مزبور در باره کشور ديگری که چه بسا در کهکشانی ديگر قراد دارد بحث ميکنند.
معروفترين تحليل گران آمريکا، تصوير کشوری را عرضه کرده اند که يکی از پيشرفته ترين دموکراسی های جهان را
داراست، حقوق زنان به مراتب بهتر از گذشته است، اقتصاد آن پويا و مردم در رفاه نسبی به سر ميبرند.
اين مجموعه از اقدامات البته در کادر "تربيت و آموزش افکار عمومی" قرار ميگيرد. در روزهای اخير يک خبر جالب در
رابطه با شرکت نفتی اکسون موبيل (يکی از کارفرمايان هوشنگ امير احمدی) در روزنامه ها منتشر شده است که به
زيباترين شکل هدف اين کمپانی ها از راه اندازی اين کمپين "آموزش و تربيت افکار عمومی" را نشان ميدهد. خبر فوق
به گزارش راديو فردا: ٩٫١٫٢٠٠٧
"غول نفتی متهم به فريبکاری در باره اثر گرمايش زمين
روز دوشنبه هشتم ژانويه، با انتشار گزارشی، غول نفتی اگزان موبيل را به صرف ميليون ها ،« اتحاديه دانشمندان نگران »
دلار در فريب افکار عمومی برای کم خطر جلوه دادن گرمايش زمين متهم کرده است.
در اين گزارش آمده است که يکی از اعضای گروه ويژه ای که به کمک شرکت اگزان موبيل در سال ١٩٩٨ برای تحقيق در
باره گرمايش زمين تاسيس شد، رييس گروهی بوده که در سال ١٩٩٣ ، از سوی شرکت دخانيات فيليپ موريس برای
تحقيق در باره خطر مصرف غير مستقيم دخانيات تشکيل شده بود.
روشنی نشان می دهد که ميان دانشمندانی که مساله گرمايش زمين و خطر آن برای انسان » به گفته فعالان، اين گزارش به
.« را مبالغه آميز خوانده اند، و شرکت های عامل گرمايش زمين، رابطه مالی وجود دارد
بر پايه گزارش حاضر، شرکت اگزان موبيل، در فاصله سال های ١٩٩٨ تا ٢٠٠۵ ، نزديک به ١۶ ميليون دلار را به شبکه
ای اختصاص داده است که کار آن، منحرف کردن افکار عمومی در باره اثر گرمايش زمين بوده است."
قابل ذکر است که اشاره به دادگاه فيليپ موريس مربوط به دادگاه شرکت های دخانيات آمريکاست که طی آن، دانشمندان
بسياری در کنگره آمريکا شهادت دادند که سيگار کشيدن ضرری برای بدن ندارد و دراين زمينه حتی گزارشات علمی دقيقی
نيز عرضه کرده بودند.
آسوشيتدپرس نيز در گزارش سوم ژانويه ٢٠٠٧ خود، ضمن تفسير اين خبر نوشت که در ماه سپتامبر گذشته نيز مهمترين
آکادمی علمی بريتانيا يعنی انجمن سلطنتی، اين مسئله يعنی سرمايه گذاری شرکت نفتی مزبور برای فريب افکار عمومی را
تاييد کرده بود.
برای آشنائی با نحوه کار اين لابی عظيم بايد به سيستم لابی در آمريکا نيز نگاه کنيم. به گزارش نيوزويک در تاريخ ١٦
ژانويه سال گذشته، اين سيستم منحصر بفرد سالانه نزديک به دو ميليارد دلار درآمد دارد و بخش بزرگی از اعضای کنگره
و سياستمداران آمريکا پس از پايان دوره خدمت خود به اين شغل پردرآمد روی ميآورند. بيش از ٣٧ هزار نفر لابيست ثبت
شده در واشنگتن مشغول بکار هستند. اساس و بنياد لابی در آمريکا بر اين استوار است که هر نماينده يا سناتور برای
انتخاب مجدد خود به ميليونها دلار پول احتياج دارد. برخلاف اکثر کشورهای غرب که تبليغات انتخاباتی از بودجه عمومی
تامين ميگردد، در آمريکا اين هزينه بر دوش کانديدا قرار دارد. رشد سرسام آور اين تبليغات بجائی رسيده است که هر
نماينده کنگره برای تامين بودجه مبارزات انتخاباتی بعدی خود بايد حداقل نيمی از وقت خود را به جمع آوری پول اختصاص
دهد. پول نيز عمدتا توسط شرکت های ذينفع پرداخت ميشود. اين پرداخت نيز بدون منظور نيست و پرداخت کنندگان انتظار
دارند که در ازای آن، نماينده مزبور در جهت خواسته های آنان حرکت کند. اين سيستم آنقدر تار و پود انتخابات آمريکا را
در خود گرفته است که بسياری از طرحهای قانونی رسما توسط همان کمپانی هائی نوشته ميشود که قرار است قانون شامل
حال آنان شود. مثلا شرکت های داروئی قانون بيمه را نوشته و از طريق نمايندگان مورد نظر خود برای تصويب آن اقدام
ميکنند.
نگاهی کوتاه به پرونده آبراموف نشان ميدهد که چگونه سيستمی که بر اساس لابيستم استوار شده است در حال نابود کردن
پايه های دموکراسی آمريکاست. به گفته نيوزويک، برطبق يک نظرسنجی که توسط گالوپ انجام گرفته است، ٤٩ درصد از
مردم آمريکا معتقدند که نمايندگان هردو حزب سياسی فاسد و رشوه بگير هستند.
تلاشهای بسياری از سياستمداران آمريکا برای تغيير و يا بهبود اين سيستم که سرمنشا فساد های مالی منجمله افتضاح
آبراموف است هنوز به نتيجه نرسيده است که يکی از دلائل شکست چنين طرحهائی لابی همين شرکت هائی است که سالانه
ميلياردها دلار برای رابطه با قانونگذاران هزينه ميکنند. اين فعاليت ها در چهارچوب قانون شرکت های لابی انجام ميگيرد
و برای مردم آمريکا تعجب برانگيز نيست ولی بااينحال باب نی و آبراموف حتی ازاين سيستم نيز فراتر رفته بودند و هيچ حد
و مرزی برای کلاهبرداری های خود نمی شناختند.
نگاهی به شبکه سازمانهای وابسته به لابی ايران
برای درک بهتر فعاليت های اين لابی عظيم و رابطه آن با رژيم ايران، به تريتا پارسی و دوستان وی در سال ١٩٩٧ باز
ميگرديم و نحوه شکل گيری چند موسسه وانجمن که دراين زمينه فعال بوده اند را بررسی ميکنيم.
اين تشکل ها طيف وسيعی را تشکيل ميدهند که يک سر آن سازمان هائی است که رسما توسط کمپانی های آمريکائی راه
اندازی شده و فقط کارمندان آن ايرانی هستند (مثل انجمن تجارتی که در سان ديه گو در ١٩٩٧ راه اندازی شد). اين تشکل
اگرچه بدنبال حمايت رژيم از خود است ولی عمدتا نماينده کمپانی های آمريکائی است.
سر ديگر طيف نيز تشکل هائی هستند که کاملا ساخته و پرداخته رژيم ميباشند مثل سازمان مبارزه با تحريم و حمله نظامی
به ايران CASMII که در سال ٢٠٠٥ راه اندازی شده است. دراين ميان تشکل های ديگر هم از توبره ميخورند و هم از
آخور که اين قاعده در مورد تريتا پارسی و هوشنگ اميراحمدی بخوبی قابل رويت است که در صفحات بعدی مورد بررسی
قرار ميگيرد.
يکی از نکاتی که بايد بآن توجه داشت ارتباط نزديک گروههای گوناگون اين شبکه لابی درآمريکا با يکديگر است. نگاهی به
برخی جلسات و سخنرانی های مشترک آنان اين مسئله را بخوبی روشن ميکند. بعنوان مثال، تريتا پارسی گويا مشاور
مطبوعاتی CNN است. دوستی اين شبکه خبری با لابی ايران بهمين جا ختم نمی شود. مثلا شورای ايرانی-آمريکائی
اميراحمدی به کريستيان امانپور جايزه مخصوص خود را اهدا ميکند که گويا بخاطر نقش وی در ارائه گزارشات واقعی از
ايران است. طبيعتا کارفرمايان امير احمدی و اعضای هيئت مديره اين شورا، يعنی شرکت های نفتی، قبل از ارائه
گزارشات دقيق از ايران بدنبال گزارشاتی هستند که بازار ايران را بروی شرکت هايشان باز کند. از طرف ديگر تريتا پارسی
برای ارتقا موقعيت خود بدنبال مدرک دکترا رفت که در سيستم آمريکا بسيار مهم ميباشد. وی مدرک خود را در سال ٢٠٠٦
کسب نمود و استادی که از تز وی دفاع نمود کسی جز برژينسکی نبود. برژينسکی اما همان کسی است که بمثابه پيشوای
طرفداران رابطه با ايران در آمريکا فعاليت ميکند. وی در سال ٢٠٠٤ برای موسسه تحقيقاتی شورای روابط خارجی
گزارشی درباره ايران تهيه کرد که درآن سياست مماشات با رژيم ايران توصيه شده بود. بسياری از همکاران برژينسکی در
تهيه گزارش عضو شورای امير احمدی بودند. بودجه اين گزارش نيز توسط بيناد راکفلر تامين شده بود. اين بنياد ضمنا از
سال ٩٣ يکی از اصلی ترين حاميان مالی گری سيک و پروژه رژيم پسندانه وی بنام خليج ٢٠٠٠ بوده است. ضمنا تريتا
پارسی نيز از بنياد راکفلر کمک مالی گرفته است. گری سيک که از اعضای هيئت مديره شورای اميراحمدی بود ضمنا از
مهمترين اعضای سازمان ديدبان حقوق بشر نيز بود. فرد ديگری بنام هادی قائمی از مشاوران اين سازمان حقوق بشری با
تريتا پارسی همکاری ميکند که نام وی در سايت شورا موجود است. از ديگز اعضای ديدبان حقوق بشر، الهه هيکس بود
که در تهيه گزارش سال ٢٠٠٤ برژينسکی بنفع رژيم با او همکاری کرده بود. مسئوليت اجرائی اين گزارش بعهده سوزان
مالونی بود. نامبرده يکی از مهمترين کسانی است که در جهت سياست نزديکی با ايران فعاليت ميکرد. وی در سال ٢٠٠٥
بخاطر نقش خود بعنوان مشاور مسائل خاورميانه از طرف شرکتهای نفتی جايزه گرفت.
) KEY WOMEN IN ENERGY–GLOBAL AWARDS ) اين جايزه به زنانی تعلق ميگيرد که به پيشبرد
اهداف کمپانی های نفتی کمک کرده اند. شايد دليل اين جايزه و ضمنا گزارش سال ٢٠٠٤ وی و برژينسکی را بايد در ديدار
مشترک سوزان مالونی با رفبق دوست در سال ١٩٩٩ جستجو نمود. در اين سال بسياری از مسئولين شرکتهای مهم نفتی
، آمريکا به ايران رفتند و مالونی نماينده شرکت های نفتی را با خود به ملاقات رفيق دوست برده بود. ٢٣ فوريه ٢٠٠٠
نشست در موسسه تحقيقاتی بروکينگز Iranian Trade Association فعاليت خود را در سان ديه گو آغاز نمود. اين
انجمن نمونه يک تشکل لابی آمريکائی است که برای پيشبرد خطوط خويش نيز از زاويه منافع کمپانی های آمريکائی و يا
شهروندان اين کشور به قضيه نگاه ميکند. اين انجمن در مقايسه با تشکل های مشابهی مثل شورای امير احمدی، همانند
يک موجود تک سلولی ساده در مقايسه با جانوران پيچيده و تکامل يافته ای مثل اختاپوس است. نحوه راه اندازی انجمن
براساس نوشته های شهريار افشار مسئول آن و يا نوشته های خبرنگاران مرتبط با او بقرار زير است:
افشار يک کارمند شهرداری سان ديه گو بود که بخاطر شغل خود در رابطه با شرکت های آمريکائی قرارداشت. وی پس »
ازآنکه متوجه شد که بسياری از کمپانی های آمريکائی برای رفع تحريم ها عليه ايران احتياج به لابی کردن دارند، انجمن
خود را در سپتامبر ١٩٩٧ راه انداخت. افشار موفق به جذب حمايت های خوبی از انجمن خود شده است. شرکت نفتی
Conoco که Richard Armitage مديرعامل اين شرکت است درماه فوريه ٩٨ باو پيوست و هفته آينده نيز وی به
واشنگتن ميرود تا با مسئولين لابی شرکت های کاترپيلار و چند شرکت نفتی درپشت درهای بسته مذاکره کند. ماه آينده نيز
به لندن پرواز خواهد نمود تا حمايت های بيشتری را جلب کند. Kittredge رئيس شرکت لابی USA-Engage در
واشنگتن ميگويد که تحريم های آمريکا باعث گرديده تا منافع نفتی شرکت های آمريکائی در اين منطقه ازجهان ازدست
برود. بسياری از کمپانی های آمريکائی برای مبارزه با تحريم ها وارد صحنه شده اند و همينجاست که وجود افشار برای
آنان لازم است. افشار پس از ديدار ماه فوريه خود با مسئولين لابی شرکت Conoco و جذب حمايت آنان به کانادا رفت و با
.« سفير ايران درهمين زمينه ديدار نمود
San Diego Union Tribune 5.22.1998
در مقاله ای که در مجله National Journal چاپ شده است به تلاش شرکت های نفتی دراين زمينه به روشنی اشاره
شده است:
» Red Cavaney رئيس شرکت American Petroleum Institute و متحدان وی در بحبوحه تلاش های خود برای
مبارزه با تحريم های آمريکا عليه ايران هستند. استدلال اين افراد اين است که اين تحريم ها اصولا منافع شرکت های
آمريکائی و سياست های اين کشور درزمينه انرژی را بخطر مياندازد. شرکت های نفتی دراين زمينه بسيار فعال شده و با
تعداد زيادی از نمايندگان کنگره ديدار کرده اند. يکی ازاين مسئولين ميگويد که اين تحريم ها هيچ تاثيری در صنعت نفت
ايران ندارد و هيچ پروژه ای نيست که بخاطر عدم حضور ما درايران لنگ مانده و فلج شده باشد. تنها نتيجه اين تحريم ها
محروم ماندن شرکت های آمريکائی از بازار ايران است.
Chevron است که بهمراه هيئتی ازاين شرکت اخيرا ازايران بازديد کرده بود. شرکت های نفتی برای پيشبرد مبارزه خود از
تشکل های ايرانی کمک ميگيرند که يکی از آنان انجمن تجارت سان ديه گوست که بگفته افشار رئيس آن، بودجه اين انجمن
«. توسط اين شرکت های نفتی و کمپانی کاترپيلار تامين ميشود National Journal 4.28.2001
در سال ٢٠٠٠ ، انجمن افشار در سان ديه گو، يک نشست مشترک با شورای ايرانی-آمريکائی متعلق به هوشنگ ميراحمدی
برگزار کرد که خبر آن بقرار زير است: ( The Washington Report) 4.1.2000
چهارم فوريه يک نشست مشترک با » AIC در واشنگتن برگزار کرد و دراين جلسه آرلن اسپکتر سناتور فيلادلفيا و امير
محلاتی سفير سابق ايران در سازمان ملل سخنرانی کردند. محلاتی اکنون با سازمان Search for Common Ground
«. همکاری ميکند. يکی ديگر از شرکت کنندگان عباس عدالت بود که از لندن آمده بود
نام عباس عدالت را به ذهن می سپاريم زيرا در صفحات يعد دوباره با اين نام برميخوريم. تشکل ديگری که برگزارکننده اين
نشست بود به اميراحمدی تعلق دارد که نمونه تکامل يافته تر انجمنی است که افشار در سان ديه گوی کاليفرنيا راه انداخته
است.
شورای ايرانی-آمريکائی، هوشنگ اميراحمدی
اين شورا درسال ١٩٩٧ راه اندازی شد و قبل ازآن نيز اميراحمدی به برگزاری سخنرانی و نشست برای طرفداران سياست
نزديکی به ايران اقدام ميکرد. اميراحمدی بلافاصله پس از تاسيس شورای خويش، موفق به جذب حمايت شرکت های مهم
نفتی شد. نگاهی به نام برخی از اعضای هيئت مديره شورا که در سايت رسمی آن درج شده برای درک اين موضوع کافی
است:
David J. Lesar, Chairman of the Board, President and CEO, Halliburton
Company
David I. McEvoy, Vice President, ExxonMobil Corporation
Richard H. Matzke, Vice Chairman, Chevron Corporation
Lucio Noto, Former Vice Chairman, ExxonMobil Corporation
Ambassador Thomas R. Pickering, Senior Vice President, The Boeing Company
J. Michael Stinson, Senior Vice President, Conoco, Inc
Alireza Moshiri, Advisor to the Vice Chairman, Chevron Corporation
طبق آمار منتشره توسط خود شورا که روی سايت آن موجود است، اين شرکت های بزرگ نفتی سالانه صدها هزار دلار
باين تشکل پرداخت کرده اند. از ديگر اعضای اصلی اين شورا گری سيک بود که درعين حال، تشکل خود موسوم به پروژه
خليج ٢٠٠٠ را نيز دارد که وی نيز در زمينه نزديکی ايالات ميتحده و ايران فعاليت ميکند. شورای اميراحمدی مرکز تجمع
تمام طرفداران نزديکی بايران بوده است و بسياری از فعاليت های تبليغاتی بنفع رژيم ايران نيز ازهمين جا راه اندازی شده
است که در بخش های بعدی گزارش بآن اشاره ميشود. باب نی از همکاران جدی اين شورا بود که درنشست های آن
سخنرانی ميکرد. هيچ شخصيت ايرانی يا آمريکائی باندازه اميراحمدی در خدمت تبليغات رزيم درخارج از کشور فعاليت
نکرده است. از حمايت های آشکار وی از کليت رژيم تا فعاليت های پشت پرده برای تغيير سياست های آمريکا بنفع رژيم
ايران. در بخش مفصلی از گزارش انگليسی به بررسی اين شورا و رابطه اميراحمدی با محافل رژيم می پردازيم.
شورای ملی ايرانيان آمريکائی (تريتا پارسی) NIAC
همانطور که قبلا اشاره شد، "روی کافی"، "دی استفانو" و "باب نی" شورای مزبور را در سال ٢٠٠٢ براه انداختند
ويک جوان تازه نفس و از سوئد به آمريکا رسيده بنام تريتا پارسی را به رياست آن گماردند. در صفحات قبل گفتيم که
شرکت های آمريکائی برای پيشبرد لابی خود در رابطه با ايران به نفرات ايرانی و يا بهتر بگوئيم به يک ويترين ايرانی
احتياج دارند. اگرچه باب نی نيز در راه اندازی اين شورا همين قاعده را درنظر داشت ولی فاکتورهای ديگری نيز دراين
مسئله دخيل بوده اند. شرکت های نفتی از جيب خود و برای منافع مادی خويش به امثال اميراحمدی يا افشار کمک ميکنند.
باب نی و روی کافی اما در صدد عقد قراداد نفتی با ايران نيستند پس به چه دليل چنين شورائيی را راه انداخته اند؟ به بيان
ساده تر شرکت های نفتی خودشان تاجرانی هستند که در صدد فروش جنس خود و حل وفصل معاملات خود ميباشند. لابيست
ها ويا باب نی دلال هستند و دلال بايد برای يک تاجر کار کند. مثلا اين سه شريک يعنی کافی، دی استفانو و باب نی بطور
رسمی توسط دو دلال اسلحه در لندن استخدام شده و برای کار مشخصی که قرار بود انجام دهند صدها هزار دلار پول
دريافت کرده اند. بنابراين سوال اصلی اين است که در راه اندازی شورای تريتا پارسی، تاجر مورد نظر که اين دلالان را
استخدام کرده است ايران بوده يا شرکت های نفتی؟
در داستان استخدام دو لابيست آمريکائی برای لغو تحريم ها در زمينه فروش قطعات هواپيما به ايران، اين دو نفر رسما
صدها هزار دلار گرفته اند تا مشکلات قانونی معامله مزبور را حل کنند. درهمين زمينه باب نی با کالين پاول ديدار کرده
است ولی روی کافی ميگويد:
پس از آنکه استراتژی کاريمان را با دو مشتری خود در لندن مشخص کرديم، قرار شد که بدنبال يک حمايت قوی در کنگره
برويم و قرار شد که روی جنبه انساندوستانه اين معامله تاکيد شود." (نامه روی کافی که در بالا اشاره شد.)
از طرف ديگر همانظور که کافی در نامه اش متذکر گرديده و در سايت رسمی شورا در سال ٢٠٠٢ گزارش شده است اين
دو لابيست عده ای از افرادی را که پارسی توانسته بود دور خود جمع کند در تاربخ ١٤ نوامبر ٢٠٠٢ در يک رستوران
حومه واشنگتن گردآورده و روش های لابی گری و تماس با اعضای کنگره را بآنان ياد داده اند. در گذشته نيز ديده بوديم
که از اولين اقدامات پارسی تماس با اعضای کنگره و بقول خودش لابی گری بوده است. بنابراين بنظر ميرسد که هدف باب
نی و دوستان وی در درجه اول آن بوده است که برای اقدامات پشت پرده خود (که تنها يکی از آنان بخاطر زياده روی های
آبراموف لو رفته) احتياج به يک گروه ايرانی لابی داشته اند تا بقول روی کافی بدنبال حمايت در کنگره گشته و در زير چتر
اينگونه حمايت های کنگره بتوانند معاملات شيرين خود را به پيش ببرند.
رژيم نير طبيعتا ازاين داستان ثمری بجز سود نخواهد داشت. مثلا به خبری که توسط سايت رسمی انجمن دوستداران ايران
منتشر شده توجه کنيم:
"ملاقات با دکتر فرامرز فتح نژاد مسئول سابق دفتر حفاظت منافع ايران در آمريکا
آقای دکتر احمد شمس دبير کل انجمن دوستداران ايران روز يکشنبه مورخ ٨٥٫٦٫٢٦ با آقای فتح نژاد ديدار کرد. دراين
ديدار وی به ارتباط با تشکل های ايرانيان خارج از کشور نيز تاکيد کرد و با اشاره به موفقيت های برخی از آنان از جمله
انجمن ناياک اشاره نمود که يک جوان ايرانی بنام تريتا پارسی مشاور مطبوعاتی CNN مسئوليت آنرا بعهده دارد. وی
موفق به جذب بيست هزار ايرانی گرديده است تا در جريان توطئه تغير نام خليج فارس با پوشش خبری فراوان تاثير گذار
باشد."
خشنودی فتح نژاد از پارسی آنچنان است که بيست هزار عضو برای شورای وی اختراع ميکند. طبيعتا اگر اين شورا در
جهت خواسته های رژيم ايران نبود نه احتياجی به تذکر فتح نژاد برای حمايت ازآنان بود و نه به چنين دروغ بزرگی متوسل
ميشد. خود پارسی در سايت رسمی شورا ادعای ١٥٠ نفر عضو را کرده بود که درآن نيز ترديد های جدی وجود دارد.
نگاهی به تجمعات اين تشکل که عموما در يک "بار و رستوران" برگزار ميشود تاکيدی بر ادعای ماست.
خبر جالب ديگر از سايت آفتاب وابسته به رژيم بتاريخ پنجشنبه ٧ دي ١٣٨٥ است. خبرنگار اين روزنامه با تريتا پارسی
مصاحبه کرده است و در مقدمه مصاحبه، فوايد و محسنات افردای مثل او را برای خوانندگان خود و مسئولين رژيم تکرار
ميکند: (به تيتر مقاله آفتاب دقت کنيد)
لابی ايرانی در آمريکا فعال می شود ؟
" زورآزمايی ايران و غرب بر سر پرونده هست های با تصويب قطعنامه تحريم در شورای امنيت سازمان ملل متحد و اقدام
متقابل مجلس در ملزم ساختن دولت به تجديد نظر در همکار یها با آژانس بي نالمللی انرژی هست های وارد مرحله خطيری
شده است. در چنين شرايطی استفاده از تمامی ابزارهای موجود برای پاسداری از منافع ملی نکت های است که ب یشک
م یبايست در دستور کار مسئولان دستگاه ديپلماسی قرار بگيرد. در اين ميان وجود جامعه نسبتا بزرگی از ايرانيان در خاک
آمريکا پتانسيل بالقو های برای تاثير گذاری و تعديل سياستهای تندروانه کاخ سفيد تلقی می شود که البته تاکنون چنانکه بايد
وشايد مورد توجه قرار نگرفته است. اگر اين پتانسيل بالقوه و دست نخورده را باميزان تاثير لابی يهودی در سوق دادن
سياستهای واشينگتن به حمايت از اسراييل مقايسه کنيم به شکاف ژرفی که ميان آنچه هست و آنچه م یتواند باشد وجود
ديپلماسی » دارد بيشتر پ یم یبريم. نبايد از ياد برد که به اعتقاد بيشتر صاحب نظران در جهان امروز استفاده هوشمندانه از
رئيس شورای « تريتا پارسی » . نقش بسيار پراهميتی در پيشبرد و تحقق اهداف ديپلماسی رسمی دارد « غير رسم ی
آمريکاي یهای ايران یتبار و استاد دانشگاه جا نهاپکينز در گفتگويی قطعنامه تصويب شده را بوجود آورنده يک شرايط باخت-
باخت در قبال برنامه هست های ايران دانست هاست."
همانطور که بروشنی از اظهارات مقامات رژيم پيداست تشکل تريتا پارسی در کادر لابيسم رژيم مورد حمايت قرار ميگيرد.
رفتار و گفتار باب نی نيز دراين زمينه بررسی شد. خود پارسی نيز قبل از راه اندازی شورا، به کار لابی مشغول بود. روی
کافی و دی استفانو نيز برای اعضای شورای پارسی کلاس لابيگری برپا نمودند اما وی که همواره اسامی بنيانگذاران
واقعی سازمان خود را از همه پنهان کرده است در مورد لابيگری ميگويد:
(شماره چهل و هشتم جمعه بيست و ششم اسفند ماه ١٣٨٤ واشنگتن پريزم)
آيا شما گروهی لابی کننده هستيد؟
گروه ما اصلاً لابی نمی کند. کار عمده ما آموزش است. از آنجا که اعضای ما به شکلی مداوم از ما می خواستند که »
حمايتی بکنيم ما هم قدری پشتيبانی کرديم، اما با نمايندگان کنگره در مجلس برای تاکيد يا اظهار نظر در مورد لايحه ای
«. خاص و اينکه به آن رای مثبت يا منفی بدهند، تماس نمی گيريم
واشنگتن پست ٢٥ ژوئن ٢٠٠٦ در مقاله ای درباره گروه متعلق به پارسی نوشت که "گروه پارسی کمک کرد تا يک
دوجين نماينده محافظه کار کنگره به پرزيدنت بوش نامه بنويسند و از او خواستار گفتگوی بدون قيد و شرط با ايران
بشوند."
روی کافی نيز در نامه معروف خود به تلاش درجهت نزديکی آمريکا به رژيم ايران اشاره کرده بود. بنابراين اصرار پارسی
برای بيطرف جلوه دادن خود و شورای مربوطه بيشتر برای گم کردن سرنخ هاست بخصوص وقتی به آگهی زير نگاه کنيم
روز ٢٩ ژانويه سال ٢٠٠٣ شورای ملی ايرانی-آمريکائی با همکاری باب نی يک مجلس جمع آوری کمک مالی به شورا »
سايت شورا) ) «. در واشنگتن برگزار ميکند. حداقل کمک ٥٠٠ دلار و ميزان پيشنهادی ما ١٠٠٠ دلار است
کسانيکه با اينگونه جلسات آشنائی دارند به مسخرگی اين اعلاميه پی خواهند برد. اينگونه نشست ها معمولا برای مقامات
بالای آمريکا برای کمک به تبليغات انتخاباتی است. مثلا پرزيدنت بوش در يک مهمانی شام برای کمک به حزب خود
سخنرانی ميکند. ميزان بليط برای رئيس جمهور معمولا پائينتر از ميزانی است که اين نوجوان سوئدی از هموطنان خود
درخواست ميکند. بنظر ميرسد که اين اعلاميه بيشتر برای پوشش قانونی دهها هزار دلاری است که پارسی از ايران
دوستان نيکوکار نزديک به باب نی (و چه بسا رژيم) دريافت کرده است.
اين آگهی البته بيشتر به شوخی شبيه است زيرا همانطور که در پرونده آبراموف و باب نی گزارش شده، يکی از راههای
رشوه به باب نی، راه اندازی همبنگونه جلسات جمع آوری کمک مالی به او از طرف باند آبراموف بوده است. حال چگونه
ميتوان باور نمود که موجودی مثل باب نی که بخاطر کمک مالی و اينگونه جلسات، به هموطنان خود از سرخپوست و سياه
و سفيد رحم نکرده و سر همه آنان را کلاه گذاشته است حال برای کمک به پارسی جلسه برپا ميکند.
يکی از بهترين مقاطعی که طی آن همه گروههای لابی طرفدار رژيم و بويژه تريتا پارسی و باب نی فعال شده بودند در سال
٢٠٠١ بود که قانون تحريم ايران موسوم به ILSA به پايان مهلت خود رسيده بود و در کنگره يک جنگ واقعی بين
حاميان رژيم و طرفداران تمديد اين قانون برپا شد. در صفحات قبل در بخش مربوط به سازمان تجارت ايران در سان ديه گو
ديديم که لابيست های شرکت های نفتی با تمام قوا وارد صحنه شده و ضمن تماس و ديدار با اعضای کنگره و ديک چينی به
سراغ تشکل های ايرانی که دراين زمينه فعاليت ميکردند نيز رفته و ازآنان کمک خواستند. National Journal 4.28.2001
يکی از فعالترين کسانيکه دراين زمينه کار ميکرد باب نی بود. وی در يک سخنرانی در شورای هوشنگ امير احمدی به
نتيجه تلاش های خود و دوستانش برای جلوگيری از تمديد اين قانون، با تاسف ميگويد:
اين رای گيری زياد اميدوار کننده نيست ولی نبايد دلسرد شد و دست از مبارزه کشيد. بايد لابی شهروندان را تقويت کرد و »
«. به سراغ اعضای کنگره رفته و آنان را آگاه کرد June 2001 AIC Update # 20
تلاش های شرکت های نفتی و دوستان ايرانی آنان بی نتيجه ماند و کابينه بوش نيز که ديگر روی لبخندهای خاتمی حساب
باز نميکرد همراه با اکثريت کنگره اين قانون را تمديد کردند. نکته جالب اما وضعيت تريتا پارسی است که در کنار باب بی
بود ولی هنوز در کادر تشکل موسوم به ايرانيان طرفدار همکاری بين المللی که در سوئد راه انداخته بود کار ميکرد. پس از
شکست رای گيری، پارسی اعلاميه جالبی در سايت پيوند منتشر کرده است که درآن گوئی برای رفع مسئوليت از خود به
کارفرمای خويش توضيح ميدهد:
نتيجه رای گيری در کنگره منطبق با احساس کلی حاکم بر نمايندگان نبود. اين باعث تاسف تمام آنانی است که از دولت »
بوش حداقل اين انتظار را داشتند که بخشی ازاين تحريم ها را لغو کند. اين قانون برای ٥ سال ديگر تمديد شد.در ستا ٩٦
موافق ٢ مخالف بودند و در کنگره نيز ٤٠٩ موافق و ٦ مخالف تمديد آن بودند. اين ارقام اما بازتاب درستی از روح حاکم
بر کنگره نيست و از مشکلات سازمان لابی طرفدار اسرائيل نيز سخنی نمی گويد. دولت بوش طرفدار تمديد دوساله بود و
دنيس هاسترت سنخگوی کنگره نيز درخواست کرد که در قانون اين قسمت نيز اضافه شود که پس از دو سال يا دو سال
ونيم بدرخواست رئيس جمهور بتوانيم اين قانون را مور بررسی مجدد قرار دهيم. اين درخواست نيز مورد قبول واقع نگرديد.
با همه اينها امسال در مقايسه با سال ٩٦ که قانون تصويب شد اوضاع کاملا متقاوت بود. امسال تعداد وسيعی از نمايندگان
متوجه شده بودند که اين قانون مغاير با منافع ايالات متحده است. متاسفانه انگيزه سياسی در ميان نمايندگان برای دفاع از
عقايدشان باندازه کافی وجود نداشت. با اينحال اگر اين قانون در سال ٩٦ با ٤١٥ رای در مقابل صفر رای مخالف تصويب
شده بود امسال ٦ نفر مخالف آن بودند. اميدواريم تهران اين مسئله را درک کند که يک تلاش منضفانه برای شکست اين
قانون يا تضعيف آن انجام گرفت. حرکت سخنگوی کنگره نيز بايستی توسط تهران يک ژست مثبت درهمين جهت تلقی
سايت پيوند) ) « گردد IranAnalysis July 2001 www.iic.org
بهتر است يکبار ديگر متن تريتا پارسی را بخوانيم و از خود سوال کنيم که چر وی از تهران ملتمسانه ميخواهد که قدر
تلاش های منصفانه وی و دوستانش را بداند؟ وی برای بالا بردن جايگاه خود و باب نی، گرانفروشی نيز ميکند. در سال
٩٦ که رژيم در اوج انزوای سياسی و پش از انفجار قرارگاه نيروهای آمريکا در خبار عربستان محکوم شده بود اصولا با
دوران خاتمی قابل مقايسه نيست. وی ٨ رای مخالف از ميان بيش از ٥٠٠ نفر نماينده و سناتور را برای رژيم خرج کرده و
اميدوار است که مسئولين مربوطه قدر آنرا بدانند.
براستی تريتا پارسی کارمند کيست؟ ايران يا شرکت های آمريکائی يا هردو؟
سازمان مبارزه با تحريم و حمله نظامی به ايران CASMII
برای درک اهداف تريتا پارسی و دوسنانش از راه اندازی شورای ملی ايرانيان آمريکائی تبار، بايد به شبکه سازمانهائی که
درهمين زمينه فعال هستند و با او همکاری ميکنند نگاه کنيم. يکی ازآنان سازمان مبارزه باتحريم و حمله نظامی عليه
ايران است.
نفر شماره دو شورای ملی ايرانی-آمريکائی متعلق به پارسی، فردی است بنام Alex Patico که ضمنا جزو هيئت مديره
سازمان ديگری بنام مبارزه با تحريم و حمله نظامی به ايران نيز هست. محمد نواب نيز جزو هيئت مديره هر دو سازمان
است.
سازمان مبارزه با تحريم يا CASMII در سال ٢٠٠٥ راه اندازی شده و هدف اصلی اش کم کردن فشار روی رژيم حاکم
بر ايران بوده و با هرگونه تحريم و سختگيری عليه ايران مخالف است. نگاهی به فعاليت های اين سازمان گويای رابطه
فعال آنان با رژيم است.
رئيس اين سازمان در آمريکا فردی است بنام رستم پور زال که بطور جدی برای مبارزه با امپرياليسم آمريکا در اين کشور
به فعاليت مشغول است. تمام نوشته های پورزال بنوعی حمايت از رژيم ايران است. مثلا پس از انتخاب احمدی نژاد و
بحث در مورد تقلبات انتخاباتی، وی تحليل بسيار نوينی از پيروزی احمدی نژاد عرضه کرد که در نوع خود بی سابقه بود.
پورزال نوشت:
مطبوعات به غلط تصوير يک مسلمان متعصب از احمدی نژاد را عرضه ميکنند در حاليکه برای محبوبيت فوق العاده وی »
يک دليل مدرن تری هست که همان توسعه ملی غير وابسته است. يعنی پيروزی وی، رأی ملت به اصالت و مبارزه با
گلوباليزاسيون اجباری است. درحاليکه در آمريکا و تحت فشار نيروهای مذهبی دست راستی نزديک به کاخ سفيد، علم به
زباله دان انداخته ميشود، درايران، احمدی نژاد با پلاتفرمی به پيروزی رسيد که وعده دو برابر کردن بودجه تحقيقات علمی
را ميداد. بودجه ای که قبلاَ نيز سر به فلک ميکشيد. آن ميليون ها رأی به احمدی نژاد سمبل مقاومت در مقابل نخبگان ضد
«. دموکراتيک طرفدار تجارت آزاد است که با نيروهای نسبتا سکولار طرفدار رفرم در ايران متحد شده بودند August 16, 2005 iranian.com
از انشای مطلب بالا پوزش ميخواهيم ولی بايد تاکيد کنيم که متن انگليسی مقاله رستم نيز قابل درک برای يک ايرانی متوسط
نيست. جالب اينجاست که رژيم برای جذب عقب مانده ترين بخش از مسلمانان خاور ميانه، کنفرانس هولوکوست برگزار
ميکند و برای جذب بازماندگان چپ ضدآمريکائی و يا مخالفان گلوباليزاسيون آنچنان چرندياتی در وصف احمدی نژاد می
نويسد که روح رئيس جمهور محبوب نيز ازآن بی خبر است.
يکی ديگر از افاضات رستم پورزال دفاع وی از رژيم در مقابل اتهامات بی اساسی است که گويا محافل حقوق بشری به
رژيم ملايان ميزنند. بدنبال سرکوب تظاهرات زنان در تهران و انعکاس وسيع آن در جهان، پورزال از خود بيخود شده و در
مقاله ای عنان از کف ميدهد:
اکثر نيروهای اپوزيسيونی که من می شناسم بدی های رژيم را بزرگ ميکنند و حاضر به بحث در مورد نقاط مثبت آن نيز »
نيستند. نمونه آن را در نحوه بازتاب تظاهرات زنان ديدم زيرا يک شاهد عينی برای من تعريف کرد که اصلا زدن و سرکوب
و يا استفاده از گاز اشگ آور دروغ است.
آن شاهد عينی بمن گفت: پليس های زن از چند نفر از تظاهر کنندگان خواهش کردند که متفرق شوند. در مقابل، تظاهر
کنندگان شروع به جيغ و فرياد کشيدن نموده و بطور هيستريک فرياد ميکشيدند و پليس را متهم ميکردند که ما را داريد
کتک ميزنيد. يک زن تظاهر کننده سر يک پليس فرياد کشيد که چرا ما را ميزنيد که آن پليس هاج و واج دهانش باز مانده
بود که چه جوابی بدهد. مردم نيز از صحنه رد ميشدند و من هيچ موردی را نديدم که کسی ابراز همدردی با تظاهر کنندگان
کند. دوستان اپوزيسيونی من، بياييد بجای متهم کردن آن کسی که به شما حقيقت را ميگويد متوجه اين مسئله شويد که ايده
تساوی حقوق زن و مرد در ايران آنچنانکه شما ميخواهيد مقبول همگان نيست. فی الواقع من در سفر اخير خود به ايران با
« کمال تعجب مشاهده کردم که احمدی نژاد در ميان زنان با خاستگاههای اجتماعی مختلف، کاملا محبوب است
مرکز اصلی اين سارمان در لندن است و رئيس آن يک حزب اللهی دوآتشه بنام عباس عدالت ميباشد که در دفاع از رژيم
دست کمی از رستم مقيم آمريکا ندارد. وی که با کانون توحيد لندن وابسته به انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی همکاری
ميکند، مدافع دوآتشه حزب الله لبنان, رژيم محبوب ايران و حق مسلم و خدشه ناپذيز ايران برای دستيابی به انرژی هسته
ای است. در صفحات قبل اشاره ای به عباس عدالت داشتيم که وی بهمراه اميراحمدی و افشار در يک ميتينگ در سال
٢٠٠١ سخنرانی کرده بود و ضمن آن عليه تحريم ها سخن گفته بود. بررسی نوشته ها و سخنرانی های عدالت بخوبی
گويای روابط حسنه وی با رژيم حاکم بر ايران است.نگاهی به سايت اين تشکل و متن سخنرانی های اين مسلمان وطن
پرست دوآتشه کافی است تا هرگونه ترديد در مورد رابطه عدالت با فاشيست ترين محافل داخل ايران را از بين ببرد.
پس از ٢٢٠٠ ساعت بازرسی از تاسيسات اتمی ايران که توسط آژانس » : وی در سخنرانی خود در کانون توحيد ميگويد
بين المللی اتمی انجام شد هيچ نشانه ای از اينکه ايران بدنبال سلاح اتمی است پيدا نشد. در تمام اين مدت ايران داوطلبانه
به پروتکل الحاقی پيوست. ايران بدنبال يک خاورميانه بدون سلاح اتمی است و بهمين جهت نيز آيت الله خامنه ای فتوائی در
حرام دانستن توليد، انبار کردن و استفاده ازاين سلاح صادر کرده است بااينهمه غرب هنوز بی اعتماد است و دليل آن
نيز به قرون وسطی و جنگ های صليبی برميگردد که اشغالگران مسيحی بربريت خود را به مسلمانان نشان دادند. برای حل
بن بست بين ايران و آمريکا تنها راه اين است که آنان رفتار امپرياليستی خود را عوض کرده و از فکر تسلط به جهان اسلام
«. بيرون بيايند
( دوم دسامبر ٢٠٠٦ سايت رسمی اين تشکل)
اينطور که پيداست عباس عدالت روزنامه های خود رژيم را نيز مطالعه نمی کند که درآن مسئولان سابق هسته ای به
روشنی دليل بی اعتمادی غرب را نه در جنگهای صليبی که در پنهانکاری و تقلبات ١٨ ساله ايران با آژانس اتمی و سپس
دروغهای تکراری در باره برنامه های اتمی ايران ميدانند.
پايان بخش سوم
اخبار اين افتضاح مالی در اکثر روزنامه های مهم آمريکا انعکاس يافته است که بهترين مجموعه آن بقرار زير است:
www.sourcewatch.org/index.php?title=Bob_Ney thinkprogress.org/2006/01/03/house-that-jack-built/
en.wikipedia.org/wiki/Abramoff-Reed_Indian_Gambling_Scandal
web.peykeiran.com/new/articles/article_body.aspx?ID=10174
www.aftabnews.ir/vdccpoq2biqpp.html
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=16366
ینايواک شفرد / //derafsh-kaviyani.com/parsi

//www.derafsh-kaviyani.com/parsi/lobbyhaieakh...


IRANdokht

Thank you

by IRANdokht on

Thank you Dr Ala and Parham

I sent them a letter too and also asked my friends to do so.

I wonder why the Iranian employees of Google who also hold high positions there, do not take part in this correction.

what a nice website: thanks for the link

//www.persiangulfonline.org

 

IRANdokht


Nader

PGTF rocks, Professor Ala rocks even more!!

by Nader on

Thanks for all you do Mr. Ala. Proud to be a member of PGTF.

Guys, PLEASE join us!


Mohammad Ala

Persian Gulf will ALWAYS be Persian Gulf.

by Mohammad Ala on

Persian Gulf will ALWAYS be Persian Gulf.

It will be better if our letters are different.  There are many samples to choose from on the Persian Gulf site (when in the site go to Take Action category.)

 Here is what I sent a week ago: 

Dear Sir or Madam:

It was brought to my attention that your organization made a wrong reference to the Persian Gulf.  The body of water which separates Iran from its Arab neighbors is called the Persian Gulf.  The United Nations with its 22 Arab nation members calls it the Persian Gulf.

The President of the United States in his recent State of the Union
speech used the correct term (Monday January 28, 2008).
//www.whitehouse.gov/news/releases/2008/01/20080128-13.html

Few Arab renegade leaders such as Jamal Abdul-Nasser of Egypt and Saddam Hussein of Iraq used the wrong term when Iran disagreed with them.  In recent times, for political reasons when there is a disagreement, the wrong name has been used to agitate Iranians.

We created a website and collected many maps even some in Arab books to provide facts.  As a Board Member of the Persian Gulf Organization with members all over the world, I request your attention to this matter and expect correction to your map(s).

Thanks in advance for your attention.

Mohammad Ala, Ph.D.
Professor of Management
Board Member of //www.persiangulfonline.org

 

 


Parham

What else you can do

by Parham on

Copy/Paste the text below:

Dear Google,

This is in regards to the recent Google Earth Version where the incorrect and erroneous term arabian gulf, was used to identify the Persian Gulf .

Please be advised that the internationally, historically and geographically correct name for the body of water situated south of Iran between Iran and Saudi Arabia is the Persian Gulf . The only body of water that can reasonably be called the "Arabian Gulf" is the " Red Sea ". The Persian Gulf has no other internationally recognized name.

The historically and geographically correct name of Persian Gulf has been endorsed by the United Nations on many occasions. The last UN Directive endorsing the name of the Persian Gulf was Directive reference ST/CS/SER.A/29/Add.2 on August 18th 1994.

There is no room for politics in the world of geography, nor should Google pander to any special group. I hope that you will take the necessary steps to correct the prejudiced and false name in the Google Earth Version.

I must now urge you to correct the mistake on Google Earth Version site as a matter of urgency. I shall wait your affirmative response.

Kind Regards,

(sign with your own name here)

and send to press@google.com

You can also send the text to everyone you know via e-mail.


default

MUST Watch and Listen

by Babak19 (not verified) on


default

Respond from Persian King To: Omar, Khalifat of Islam Army

by Babak18 (not verified) on


default

Your writings . . .

by AnonymousMe (not verified) on

I hope you see the resentment about you because of non-sense neo-con materials which you have written before.

Amil (which is not his real name) is an Iranian who loves Iran. It seems that neo-cons have influenced his writings.

We must thank Amil for spreading the good word about Persian Gulf. Arabs stole and even today are stealing everything about Iran and Iranians.

I agree with Amil that Islam has done many wrong to Iran because of the people who hide behind the religion to destroy our country.

Amil, if you focus on culture and Iran’s heritage, you will accomplish more.


default

More about this Persian hero..please watch

by Babak10 (not verified) on


IRANdokht

Thank you Babak

by IRANdokht on

very nice video

IRANdokht


default

Where is Babak? We are waiting for his return

by Babak KhoramDin (not verified) on


IRANdokht

New Petition?

by IRANdokht on

I recall older petitions for this issue were being sent via email a while ago.

This petition seemed to be new and I was surprised to see such a small number of signatures (~50), so I sent it out to my email list and I hope more people would do the same thing.

 

it's up to 106 now and rising!

 

Thank you for posting it here.

IRANdokht


default

Again this Fire worshiper

by pissing persian (not verified) on

Again this Fire worshiper Olaagh writes nonsense!

Persia doesn't exist over the map, why should persian gulf be an exception?

Not only gulf, but Al-Khozestan and Al-Ahvaz are arabic too.

Long live arabian gulf and shat-ol-arab. Now ugly perisan nationalists get green in face of anger and jealousy! :-)


default

آیا اسلام در سرزمینمان جنایت و تزویر و غارت نیست

Iran lover (not verified)


آیا اسلام در سرزمینمان جنایت و تزویر و غارت نیست

February 20, 2008

گیل آوایی

هیچ حادثه یا اتفاق تاریخی نمی تواند جنایت فاجعه باری را توجیه یا تفسیر کند که در سرزمین ما ایران روی می دهد. از دو سال اول قدرت گرفتن روحانیون در کشور ما و پس از آن انتخابات انتحاری ملت ما در "جمهوری اسلامی آری یا نه" ی خمینی، همواره شاهد فجیع ترین جنایتها در جامعه مان بوده ایم. از تجاوز به اسیران زندانی در زندانهای حکومت اسلامی با تکیه بر اصول دینی بکارت دوشیزگان گرفته و گرفتن شیرینی و بهای گلوله تیرباران فرزند از پدر و مادر تا جنایتهای خونبار آیت الله ها تحت سکوت یا تایید مراجع تقلید در مغاکهای کرم آگین حوضه های علمیه، حتی فرزند کشی آن دیوانه خرافه مستی که از قدرت گرفتن جانیان همپالکی اش که هستند هنوز نواله بر همان باور و ایمان و اعتقاد مالیخولیایی می خورند، مرحله به مرحله سقوط هرچه بیشتر جامعه خود را شاهد بودیم.
اگر پیشتر دخترک بی گناهی که مورد تجاوز قرار گرفته و از روستایش گریخته تا زندانی شدنش به بهانه ولگردی و سپس آزادی او و قتلش توسط پدر، بود، امروز پدری دیگر دخترش را سنگسار می کند و نیز تیر باران هم.

براستی سکوت یک جامعه تا کجا باید باشد؟ سکوتی از این دست سقوط فاجعه بار انسان در جامعه اسلامی ایران نیست!؟

خشونت، قتل، دزدی، تجاوز، بی تفاوتی به آنچه که در جامعه روی می دهد، نشان از چیست!؟

سی سال حاکمیت اسلامی با آن همه ادعای دهن پر کن مسلمانان که حد اقل در دوره هم نسل ما از فداییان اسلام گرفته تا گروه های دیگر چون مار در آستین جامعه ما، چه طرفندی از خدا و قران و احکام الهی به بار نشانده اند!؟

آیا جامعه مسلمان ایران تا بدین حد از حقارت و جهالت و خرافه به نکبت و شوربختی تن داده اند که حتی در مقابل جنایتهای هولناک سنگسار دخترک چهارده ساله ای را در نیابند که از کجا به کجا کشیده شده اند و چه به جامعه انسانی به ارمغان آورده اند!؟

می گویم جامعه مسلمان زیرا به غیر مسلمان، خود ِ این تحفه های خداداده، باور ندارند! می گویم مسلمان، چون همین مدعیان عدل علی و آزادگی حسین ابن علی سالار شهیدان و سینه چاکان دوازده امام و چهارده معصوم و اراجیفی از این دست، مو از ماست می کشند و به ساده ترین اشاره یا انتقاد علیه اسلام سینه چاک می کنند، چگونه تا بدین حد کور و کر و ابله هوچی گری می کنند!

براستی، غیرت و ناموس و شرف و حرمت حریم اسلام و قرآن شان چه شده است!؟

چگونه است زخم انسان سوز ِ سنگسار دخترکی چهارده ساله حتی بفکرشان وا نمی دارد که اسلام ناب محمدی به چه روزی نشانده مردمانی را که دست به چنین جنایتهای هولناک می زنند!؟

شرف مسلمانی شان جریحه دار نمی گردد!؟

رهبر دهن گنده اش که چنان سینه چاک می کند و از چاه جمکران خرافه، الهام می گیرد و در اوج بی غیرتی اش دم از غیرت زده و حزب الله به میدان می فرستد، شاهکار اسلام و قرآن را نمی بیند که تحت حاکمیت نحسش مردم به چه مرحله ای از سقوط رسیده اند که هیچ کس را بر هیچ اصلی وقعی نیست! در بی غیرتی محض، غیرتمندانه جنایت می کنند!

آیا ندای الله اکبری که از مناره های سر بفلک کشیده مساجد نان به نرخ روز خوران، گوش می آزارد، با چنین جنایتهایی که در جامعه اسلامی امری روزمره و عادی شده است، با چه شعور و ایمانی به نماز اقامه می شود!؟

گند این همه جنایت تا کجا باید باشد که آبرو باختگان انسان نما، بخود آیند که چه کاشته اند که چنین درو می کنند!؟

صحبت از کفر و کافر و ملحد و غیر مسلمان و آمریکا و اسراییل و بمب اتم و انرژی هسته ای نیست! صحبت از قتل فرزندان سرزمینی است که تحت حاکمیت همین جانیان زیسته اند. صحبت از فرهنگ حاکمیت جنایتکاریست که چنین به بار نشسته است که جز جنایت و قتل و تجاوز و دروغ و تزویر و غارت، پایه و اساس جامعه خویش نکرده است.

رخدادهای کنونی در حاکمیت اسلامی ایران بگونه ای هولناک است که حتی باور آن در فکر انسان امروز نمی گنجد. بر ایرانی امروز چه آمده است که چنین خفت بار و حقیر نظاره گر جنایتهای هراسناکی می شود که در جامعه روی می دهد و آب از آب هم تکان نمی خورد!

روزگار سیاه استبداد کور و خونبار را در سرزمین مان فراوان از سر گذرانده ایم. دوره های تاریخی ما نمونه های بسیار بدست می دهند که انسان مسخ شد و بخون نشست. نمونه های مقاومت و ستیز با حاکمان کوردل نیر به موازات همه این نارواییها و شوربختیها فراوان بوده است، اما در روزگار کنون چگونه است که بزغاله های رییس جمهور شده در مالیخولیای هاله نور، به هر نماد انسانی ریشخند می زند و رهبر عمامه بسرش هست و نیست جامعه انسانی را به فاجعه می برد.

ایمان و اعتقاد مردم چه شده است !؟

آن همه سینه چاکان ناموس و غیرت و دین و خدا و قرآن چه می کنند!؟

آنانی که بنام قرآن و اسلام دست به جنایتهای هولناکی می زنند که پشت هر انسان با ذره ای از شعور انسانی را، می لرزاند، چگونه شرایط چنین دهشتناکی را گردن می نهند!؟

قتلهای آشکار را خود کشی می نامند، تجاوز به ناموس مردم را لاپوشانی می کنند، مرد بیکار تهیدست را بخاطر دزدی آفتابه انگشت می برند و کلاهبرداری میلیاردی ابلیس زادگان آیت الله ها را جریمه صوری می کنند! اینهمه بی عدالتی، تجاوز و غارت و دروغ و تزویر آن هم با تکیه به آیات قرانی و دادگاههای شرع مقدس اسلامشان، تا کی!؟ تا کجا!؟

جنایت و ریاکاری و حق را ناحق کردن، در آشکاری بی انکار را چگونه اعتراضی نیست!؟ حکم جهاد فی سبیل الله شان چه شده است!؟

چرا آیت الله های صد من عمامه ای خفقان گرفته اند!؟ زنی دستگیر می شود و مورد تجاوز قرار می گیرد و به قتل می رسد، هیچ یک از این عالمان ربانی، آخی ازشان در نمی آید! دزدیهای کلان از بقول خودشان بیت المال مسلمین می شود، از سنگ صدا در می آید اما حوضه های همین آیت الله ها و مراجع تقلید صدایی در نمی آید! دخترکان بی گناه بر بستری از تفکر خرافه ای و فرهنگ ضد انسانی و تباه همین حضرات سنگسار می شوند و این همه بیداد و نماد سقوط و مرگ ارزشهای انسانی در حکومت اسلام ناب محمدی رخ می دهد اما گله وار هریک سر به آخورخویش کرده اند!

این ننگ را انسان ایرانی بکجا برد که در میهن بلا زده اش چنین سیاهکاریها و جنایتهای هولناک نسبت به فرزندان سرزمین اش روا می دارند.

براستی هیچگاه خدا و قران و اسلام تا بدین حد با ننگ و شوربختی و سیه روزی مترادف نبوده است که امروز میهن ما دچار گردیده است.

آیا اسلام در سرزمین ما به انتحار خویش نشسته است!؟

فوریه 2008

//www.IranPressNews.com/


default

I would not be surprised .....

by -/\- (not verified) on

I would not be surprised if it was Mr Amil Imani who to begin with who told "google" to call Persian Gulf an Arabian Gulf. he is known to be an anti-iranian parasite (probably a zionist stooge). Now after he accomplished his first mission, is trying to gather people to change the name (and in the process to identify Iranians on this site and report them to his masters in Tel Aviv).

-/\-


default

What Mr. Kordestani doing?

by maryam hojjat (not verified) on

My comment is to Mr. Omid Kordestani who is vice president of Googles. He can prevent such a unethical & irresponsible violation against his country.


default

'The Prevention of Literature' by George Orwell published 1946

by Amir Khosrow Sheibany (not verified) on

"From the totalitarian point of view history is something to be created rather than learnt."


The desire to change the name for the Persian Gulf, springs from the ideology of the militant Islamist movements (later co-opted by Arab secular nationalists). This new desire first showed its ugly head in the 1960's.

It is disgraceful that Google, the intellect behind the tools for the new millennium, should blindly and thoughtlessly join this bandwagon.


default

Iran lover

by annoyingmouse (not verified) on

Shut the manhole! If you were really an “Iran Lover” you would read his other threads and see it for yourself. This guy is not brining up anything new. There are many other qualified Iranians that already have taken actions. What’s the point of telling us things that we already know and we already taken actions against. Man! Go take your Viagra your blood pressure is way low keeping your brain from getting oxygen. Sit on your sofa, put you legs up that might help!


default

Delete “Arabian Gulf” from Google Earth

by Faribors Maleknasri M.D. (not verified) on

!.Mission impossible! According to the validity of the bizzare, strange and variform, multifarious and nearly unlimitted ambiguity of the western media Laws can no Court prohibit the Provider to write what it wants to write. Because it is Private. And as such it has the right to express publicly what it wants. this point is a fundamental Part of western democracy. Because of the same reason can "IRANIAN" submitt or not the emails. And again can "IRANIAN" NOT reject comments. So we are wittnessing every hour those most unethical and earthy expressions in some comments, even from otherwise very reasonable individuals. The Aditive "Nothing is sacred" is in fact superfluous and unneccessary but DESIRED. Just to Demonstrate a virtual fondness of freedom of speech and expression of written thoughts. That is all only because of western Democracy. the courts in the United States could not get "finish" with the SPAM ( = Undesired advertises )Problem. Spams are sent around on mail adresses. No western government can force these search mashines to do or not to do this or that. I recommend just to Kick out this Wrack of a mashine out of the ISLAMIC REPUBLIC of IRAN. However my recommendation comes too late! the wrack IS allready kicked out of that Area. However this Story of Google with its Arabic and more simply wrong subjects and names prooves the fact that the western democracy has a lot of Leaks. In the case of media can the western Governments be Observer only. A attentive one in the best case. not more. I think the honourable iranian nation has realized the emptyness of the "democracy" as the westerns mean and understand it. according to the media in iran: As far as is known in that country the Government has the Controll Might over Media. So is Google lang ago out of iran. If it were not a legal act according to the iranian`s laws there were a much lauder "international2 protest, barkings and gruntings against Ruling out the Google than against peacefull iranian NUKs.
2. Fortunately the Arab nations know allready what is the real purpose of the theater with Arabic soandso by Google. The friendship and the heartly intimacy between arab nations and iranians and thier geographical nearness to each other is of such an old tradition and deepness that no reasonable arab has a better sleep because this damn mashine propagates wrong subjects.
3. so I mean unregarded the number of signatures the Google would not accept the truth and the Logic. BECAUSE it does PROPOSLY what it does and not because of its dambness. GOOGLE cotrolls nearly more than 7ty% of the media business. why should it NOT do what the "mighty" politicians order it to do? the wishes of those mighties do not come to Google expressis verbis. Google knows by itself what it is supposed to do. In "GOOGLE EARTH" one can also read Persian Gulf beside Arab g.!? Greeting


default

To this Arab Terrorist nnoyingmouse

by Iran lovers (not verified) on

Pay attention to the historical facts. Nevere mind the writer. Don't be a typical dumb Muslim.


default

You don't represent

by Annoyingmouse (not verified) on

You don't represent Iranians. I seriously doubt that you are even an Iranian. Having an Ahoora-Mazda avatar nor signing a petition for an Iranian identity makes you an Iranian. I urge the readers to read your past comments and blog entries before signing your petition and giving you the creditability.